eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشــهدا... إِنَّ رَحْمَــتَ اللَّهِ قَرِيــبٌ مِنَ الْمُحْسـِنین 🌹🌷🌹🌷 👇➖👇➖👇 با عنایت حضرت زهرا(س) و با توجه به دستور رهبرمان مبنے بر رزمــایش همدلے و کمک مؤمــنانه ، بار دیگر در توزیع پـس از توزیع بسـته اقلام غذایے و بهداشتے در ایام ابتدایی سـال، خریدارے وبستہ بندے ◀️۱۱۴ به ارزش هربسته ◀️ ۲۰۰ هزار تومان در ماه مبارک رمـضان انجام شد 〰🔻〰🔻〰 انشاللہ از فردا توزیع اقلام بین خانواده هاے نیازمـند شناسایی شده جنوب شیراز انجام میشود 👇 باز جهت مشارکت وقت هست : 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اگر کسی در جنگ شهید شود،یکبار شهید شده... اما اگر کسی با هوای نفس خودش بجنگد،هرروز شهید میشود💔 🌱آیت‌الله جاودان 🌹🌹 شهدایی 🌷 🌷🌷🌷 شهدای شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ماه مهمانی خداست ما بر سر سفره وشما مهمان لقا الله خدایا در این ماه ما را پاکیزه بپذیر همچون 🌹🌹🌷🌹🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔷 دعای روز ششم ماه مبارک رمضان 🔆 اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ، وَ لا تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ، وَ زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ، بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ، يَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ. 🔸خدایا مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانی ات وامگذار، و با تازیانه های انتقامت عذاب مکن، و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دل شدگان. 🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💔 🌹🍃🌹 *براے انهایے که دلشان تنگ شهدا و ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاست* ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ / ﺳﺎﻋــﺖ ۱۸ ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘــﻴﻢ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬـﺪاے ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ببیـنند 👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌷🌹🌹 *
🍃🌷🍃🌷🍃🌷 میانِ سرگردان که شـــدی ... دلــــِ💔 حیرانت را بردار و کناری‌ بـنـشــــین ... دلت اگــــر کمی اشــــکـ بریز😭 نه برای حال دلت ... نه✘ برای آری! سخت است جاماندن😔 💔 🌹🍃🌹🍃 براے انهایے که دلشان تنگ شهداست اﻣــﺮﻭﺯ ﺳﺎﻋــﺖ ۱۸ ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘــﻴﻢ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬـﺪاے ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ببیـنند 👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌷🌹🌹 ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻮﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ.ﺩﻫﻴﺪ
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﺩﻗﺎﻳﻘﻲ ﺩﻳﮕﺮ 👇👇👇 ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا اﺯ 🔽🔽 ﺳﺎﻋﺖ 18 ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ 🌷🌷🌷 ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺩﻭﺭﻩ : ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻋﺖ 18:30 اﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻗﺒﺮ ﺷﻬﻴﺪ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻋﺒﺪاﻟﺤﻤﻴﺪ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ 👇ﻭاﺭﺩ ﺷﻮﻳﺪ👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺳﻼﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا 🤚 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 11 اﺭﺩﻳﺒﻬﺸﺖ ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ 🌹🌷🌹 ﺟﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺯاﻳﺮﻳﻦ ﺷﻬﺪا ﺧﺎﻟﻲ ☘اﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ☘
👇👇ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ اﺧﺮﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ش ﻗﺒﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺳﻼﻡ ﺑﺮ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺑﻮﺩ👇 ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘ ﺑﺮﻩ ﺧﻄ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﮕﻔﺖ : اﻣﺸﺐ ﺣﺎﺝ ﻣﻨﺼﻮﺭ (ﺷﻬﻴﺪ ﺧﺎﺩﻡ ﺻﺎﺩﻕ) ﺩﻋﺎﻱ ﻛﻤﻴﻞ ﺩاﺭﻩ ... ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻬﺶ اﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪاد😔 ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﻣﺪﺕ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ اﻣﺪ🙂 ﮔﻔﺖ : ﺑﺎﻃﺮﻱ ﺑﻴﺴﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ ﺑﮕﻴﺮم. ﺑﺎ اﻗﺎﻱ ﺭاﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺭﻓﺘﻨﺪ. اﻗﺎﻱ ﺭاﺳﺘﻲ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻴﻜﺮﺩ:ﺳﻪ ﺭاﻩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ اﻱ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﻮﺭﺩ. ترکش ها از بالای سرم رد شده و به سر و سینه سید نشسته بود. به سیّد که نگاه کردم صورتش رو به آسمان بود، چشم راستش بیرون آمده بود و خون تمام صورتش را پوشانده بود. دست چپش هم قطع شده بود و فقط با یک مقدار پوست به بدن متصل مانده بود. رفتم زیر بغلش رو گرفتم و گفتم: «سیّد جان چیزی نیست ! می برمت بهداری.» خندید و با صدای آرام همیشگی جواب داد: «من رو به حالت سجده برگردون . طرف قبله!» با چشم سالمش دنبال کسی می گشت، یک دفعه به نقطه ای خیره شد و گفت:«سبحان الله، سبحان الله، الحمدلله رب العالمین...» دیدم خودش رو جمع کرد، بدن خونینش می لرزید و می گفت: «السلام علیک یا سیّدی و مولای یا جدا یا ابا عبدالله ...» سه بار سلام داد و بعد خیلی آرام به سمت چپ افتاد... 🌹🌷🌷 🌹🌹🌹🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
❣ وقتی که پای دلـ❤️ به غمت گیر میشود ناخواستَست شهر میشود این خواب ها که را نوید داد رویای صادقست👌 که تعبیر میشود گفتند گرچه پیر ببنید را عاشق💖 همیشه زود ولی پیر میشود از بچگی همیشه همین بوده عادتیم یا وا نمیشود❌ گره یا دیر میشود از بس را عقب انداختیم که از های تو دلگیر💔 میشود 🌹🍃🌹🍃 ﻣﻬﺪﻭﯼ ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺝ ☘🌹🌺 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✳ از صدای گریه‌ و مناجات ایشان خانواده‌ی ما از خواب پریده بودند 📌 مرحوم مردی اهل عبادت و اهل تصفیه و تزکیه اخلاق و روح بود. وقتی ایشان به مشهد می‌آمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد می‌شد. گاهی هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان می‌شد. فراموش نمی‌کنم هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، می‌دیدم این مرد نیمه شب نماز شب می‌خواند و گریه می‌کرد؛ به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می‌کرد. یک شب ایشان در منزل ما بود. نصف شب از صدای گریه‌ی ایشان خانواده‌ی ما از خواب پریده بودند. البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است. آن طوری که بعد از شهادتش از آیت الله منتظری که با ایشان هم‌حجره و همدرس و هم‌مباحثه بودند شنیدید، مرحوم مطهری از دوران طلبگی و جوانی اهل تهجد و نماز شب بود. هر شب قبل از این‌که بخوابد، گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب قرآن می‌خواند. 👤 راوی: 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص 180 🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
‼️ﺷﻬﻴﺪﻱﻛﻪﺯﻣﺎﻥ و ﻣﺤﻞ ﻗﺒﺮﺧﻮﺩﺭاﻧﺸﺎن ﺩاﺩ...😳 👇◾️ ﺑﺎسید محمد ﺗﻮ ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﻗﺪﻡ ﻣﻴﺰﺩﻳﻢ. ﺗﻮ ﺭﺩﻳﻔﻲ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮاﻱ ﺷﻬﺪا اﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪه ﺑﻮﺩ به قبر خالی خیره شده بود. گفت: محمد چیزی به تو می گم، اما تا شهید نشدم به کسی نگو‼️ با تعجب گفتم: تو شهادت... چی؟😳 به قبری که لبه آن نشسته بودیم اشاره کرد و گفت: هفته دیگه، چهارشنبه من را تشییع می کنید و در این قبر دفن می کنید! با تعجب، نا باورانه به سید محمد و قبر خالی نگاه کردم و گفتم: ان شاالله که صد و بیست سال زندگی می کنی، این حرف ها چیه می زنی! اما نگاهش دروغ نمی گفت.ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ چرخیدم و به قبری که لبه آن نشسته بودیم نگاه کردم. چهارمین قبر درآن ردیف بود. یک هفته گذشت، شب چهارشنبه بعد پسرعمویم، [شهید]ابوالفضل غلامپور، خبر شهادت ﺳﻴﺪ ﺁﻭﺭﺩ و ﮔﻔﺖ فرداتشییع میشود.صبح برای تشییع رفتیم. هر شهید را به سمت قبری بردند. سید محمد را هم پای قبری گذاشتند و برای تلقین پائین دادند. یک لحظه یاد صحبت های هفته قبل افتادم. همان ردیف بودیم. قبر ها را شمردم، سید محمد را در قبر چهارم دفن کردند. فریاد زدم: سید محمد هفته پیش گفت من را در این قبر دفن می کنید.... غوغایی به پا شد و صدای گریه و شیون چند برابر شد.😔 🌹🌷🌹 ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ 👇🌺👇 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌷 🌷 🌷 *۱۳۶۰/۷/۳۰* احسان بینی اش را گرفت و داخل خوابگاه شد .همانطور که متعجب به بقیه نگاه می کرد گفت :«شما چرا این ریختی شدین؟! نکنه عراقیا دنبالتون کردن جا پیدا نکردین خودتون را انداختین توی جوی آب.! نگاهش را به عدومی زاده دوخت. شل و گل ولجن از سر و رویش می بارید .هنوز احسان در بهت و حیرت قیافه‌ای بچه ها بود که مجتبی زهرایی از راه نرسیده بینی‌اش را گرفت. چند قدمی به عقب برگشت و گفت: «ببخشید فکر کنم به جای خوابگاه به فرودگاه پشه ها و مگس ها اومدم. دوباره برگشت و به سر و شکل بچه ها نگاهی انداخت و گفت:«نکنه شما فک و فامیل های هاج زنبور عسلین. والا تا اونجا که من یادم میاد بچه های تمیزی بودین. اگر هم از فامیلاش نباشین با این بوی گند حتماً امشب مهمون میشن. میگم از دم مقر تا اینجا همش بوی گند میاد» هنوز حرف توی دهانش بود که پتو را از زیر پای کریم کشید -این پتو را تازه از تدارکات گرفته بودم. ببخشید اینجا جای منه !!معذرت می خوام سر خود اومدم جای شما» احسان ریز ریز می خندید که به سمت عدومی زاده آمد و گفت:«جریان چیه این چه سر و شکلیه؟!» آموزشی ها شیره جانشان را کشیده بود پاهاشون را نداشت. تا عدومی زاده خواست بنشیند که دوباره داده زهرایی بلند شد: «نشین نشین اول حموم یا الله یا الله !!تا خود صبح از بوی شما بیهوش میشیم .فرداست که اعلامیه بزنن «به اطلاع میرسانیم بر اثر خمپاره گندابی که در خوابگاه زده شد عده‌ای به آنجا رفتند که مادر هاج زنبور عسل که معلوم شد کجا بود پرواز کرد» عدومی زاده همانجا روی زمین ولو شد و گفت: «بابا امروز تو آموزشی ما را انداختند توی باتلاق !فرمانده دستور داده برای آمادگی توی عملیات همه باید با همین لباس‌ها بخوابیم» احسان که از خنده صورتش گل انداخته بود, نگاهی به چهره غمگین بچه‌ها انداخت و گفت: «حالا چرا غم باد گرفتین؟! مگه چی شده؟ اصلا کی گفته باید با این لباس ها بخوابین؟!» مجتبی چفیه دور گردنش را باز کرد و روی دست چرخاند:« امشب شب بزمه!» احسان شروع کرد به سینه زدن. یکی احسان می‌گفت یکی زهرایی _سینه زنان حرم زورخونه ،دیزی تموم شد همه رفتن خونه _ مرشد ما پیره، دنده عقب میره _ سینه زنان حرم انجمن ،گوشت کیلویی ۱۵۰ تومن بچه ها به سینه می زدند و همراه با آنها می خواندند. تا نماز صبح وقت شان با خنده و شوخی گذشت. بوی بد لباس ها از یادشان رفته بود. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 *۱۳۶۰/۸/۵* عابدینی در حمام در حال و هوای خودش مشغول کیسه کشیدن بود که صدای مجتبی زهرایی از لای در داخل حمام پیچید: «به جون خودم عابدینی اگه لباس های من رو تو بر داشته باشی امشب توی پادگانی حالی ازت میگیرم که خودت کیف کنی!» عابدینی مات مانده بود که مجتبی از چه چیزی حرف می زند. صدایش را بلند کرد و گفت: «ها چی میگی عامو؟! من می خوام بدونم لباس با اون قد و هیکل ضعیف تو، تن من جا میشه؟! اگه میخواستم چیش بگیرک ، بگیرم برم توش قایم بشم یه چیزی!! _میخوای بگی کارتو نیست! با لهجه جنوبی پی حرفش را گرفت: هوس نکنی سی مو لاف بیو یا !!وگرنه خودت میدونی چه بلایی سرت میاروم.. صدای شلپ شلوپ دم پایش را روی کاشی های حمام می کشید بلند بود. عابدینی به فکر این بود که چه بلایی سر لباس های زهرایی آمده که دید صدای میثم و مهدی هم بلند شد .آنها هم دنبال لباس هایشان می‌گشتند .یک دفعه هول برش داشت که نکند لباس های من هم مثل بقیه مفقود شده باشد! سریع خودش را طاهر کرد و از حمام بیرون آمد و رفت سمت جایی که لباس هایش را آنجا گذاشته بود. لباس های او هم مفقود شده بود! همه مانده بودند چطور با این شورت های بلاتکلیف و زیر پیراهنی بروند خط !؟ اگر زهرایی بین‌شان نبود و این جور شور لباس هایش را نمی زد و فکر می‌کردند کار اوست. مجتبی رفت روی میز جلوی حمام دار نشست. همه نگاهشان به زهرایی بود که یک دفعه از روی میز پایین پرید و دوید سمت یکی از حمام ها مات به زهرایی نگاه می کردند که لای در را آرام باز کرد و بعد سرش را چرخاند سمت آنها و با دست اشاره کرد که به سمتش بروند. صدای دمپایی هایشان بلند شد زهرا ای بال بال میزد که صدایش را در نیاورند و آهسته بیایند.بچه ها دمپایی هایشان را به دست گرفتند جلوی درک رسیدن همه سرشان را کردند تو تا ببینند زهرایی به چه کشف مهمی رسیده است. در چهار طاق باز شد و بچه ها ریختن روی هم زهرایی صدایش درآمد و از ته گلو داد زد: «چه خبرتونه ؟!ناسلامتی گفتم یواش!!» چشم های شان به تلی از لباس های خاکی جبهه افتاد و احسان که پارچه‌های شلوارش را بالا داده بود لباس شسته به دست رو به روی شان ایستاده بود. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مناجاتی از شهید عبد الحمید حسینی با امام زمان«عج» ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ 🌷▫️🌷 سلام بر مهدی منجی انسانها: ای آقایم ای سرورم ای رهبرم وای امیدم آقا جان خود بهتر میدانی که جز تو امیدی ندارم وجز به تو دل نبسته ام . 👈آقاجان آن شب در حمله تورا دیدم😞 . آقا من عاشقم . آقا من گم کرده دارم . آقایم مولایم تو را به جان تو را به ناله های زینب بار دگربگذار تا تو را ببینم دعایم این ست که خدایا تا مهدی را ندیده ام مرا از دنیا مبر .آقایم مولایم خدا شاهد است در آزاد سازی آبادان ما نبودیم که جنگیدیم . تو بودی آقا. آقا با چه رویی تو را صدا کنم وبا کدامین آبرو تو را بخوانم .... 🌷🌹 🌷 ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🌹🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
📸 شهدایے که روزی بودند 🔹️ انتشار به مناسبت شما همیشه الگو و معلم ما هستید♥️ 🌹🍃🌹🍃 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆ﻟﻂﻔﺎ اﻳﻦ ﻓﺎﻳﻞ ﺭا ﺗﺎ اﺧﺮ ﮔﻮﺵ ﻛﻨﻴﻢ👆 حجت الاسلام : در این ماه مبارک رمضان در رزمایش مواسات واقعا سنگ تمام بگذارید.اگر از دستمان برود مثل آنهایی که دفاع مقدس بودند و از دستشان رفت حسرتش تا ابد خنک نخواهد شد. ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ.... 👇➖👇➖👇 با عنایت حضرت زهرا(س) و ﺑﻪ ، در ﻣﺮﺣﻠﻪ توزیع اقلام غذایے و در سـال ﺟﺎﺭﻱ، ◀️۱۱۴ به ارزش هربسته ◀️ ۲۰۰ هزار تومان ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ ﺟﻨﻮﺏ ﺷﻴﺮاﺯ, در ماه مبارک رمـضان ﺩﺭ ﺣﺎﻝ اﻧﺠﺎﻡ اﺳﺖ 〰🔻〰 ﻳﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﻴﺎﺩ ﺣﺴﺮﺕ اﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭا ﻣﻴﺨﻮﺭﻳﻢ ... 🌹🌷🌹 باز جهت مشارکت : 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷
وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون... • در ، هر شب ٢ ساعت قبل از اذان صبح بیدار ميشدند و نافله و و دعای سحر را ميخواندند و به طولانی ميرفتند و ميكردند...! • قاسم_سلیمانی 🌷 ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 🌹🌷🌷🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴احساس میکنم که گم شده امـ😔 میشود مرا کنید⁉️ ○⭕️گم شده ام؛ درکجا❗️ بیش از همه در خودم.. شما را به آن تفحصم کنید. ○⭕️آخر که چه⁉️ مگر نه این است که از آمدم و به خاک میروم؟ پس چه بهتر که خاکی بروم دیگر ندارم ★قلبمـ❤️ پر از حب دنیاست ★چشمانم که هنوز گریان است😭 ★دستانم هنوز به سوی ★پاهایم هنوز در است ★گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود 🎧 💥پس تا دیر نشده به داد این برسید.... شما را به سر بندهایتان تفحصم کنید😭 ... 🌙 🌹🍃🌹🍃 https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
ای نفسِ گر نهی آنجا قدمـ☀️ خسته دلمـ💔 را بجو در شِکنِ موی جان بِفِشانم زشوق😍 در ره باد گربرساند💞 به ما دمی بوی دوست 🌺 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 *۱۳۶۰/۸/۱۱* مهدی دستی به شانه های احسان زد و گفت حسابی جمعتون جمعه ها تو سعید ابوالاحراری حبیب روزی طلب» سر تکان داد.دنباله حرف‌هایش را گرفت:« گروه انوار !الحق که همینه..!» احسان خنده ای کرد و گفت:«من یکی را باید توی این گروه خط زد .ولی لطف خدا با من بود که این دو نفر کنار من هستن و من ازشون حسابی فیض میبرم» مهدی درست شبیه این حرفها را به سعید و حبیب هم گفته بود و آنها هم مشابه این جواب را به او داده بودند. احسان آهی از عمق وجود کشید _همین سعید فهمیدی امروز چیکار کرد؟ _آره بعد از نماز مغرب رفته بود توی سنگر تا افطار کنه سنگ پهنی را که با چفیه به شکمش بسته بود باز کرد _من کجا آنها کجا!! این را گفت و ادامه داد: _قران بخون مهدی! مهدی قرآن جیبی کوچکش را بیرون آورد طبق عادت طلایش را باز کرد تا چشمش به اسم صورت افتاد نگاهش را نگاه متعجب اش را به احسان دوخت و گفت: «راستش را بگو احسان این چه سریه که هر وقت قرآن باز می کنم سوره یوسف میاد!!» چند لحظه‌ای به چهره احسان براق شد حرفی نزد شروع کرد به قرآن خواندن «و ما اُبریٌ نفسی انَّ النفس لامارةُ بالسوء الا ما رَحِمَ ربی ان ربی غفور رحیم » «و من نفس خویش را از عیب و تفسیر مبرا نمی‌دانم زیرا نفس اماره انسان را به کارهای زشت و ناروا سخت با می‌دارد جز آنکه خدای من رها کند که خدای من بسیار آمرزنده و مهربان است» اشک پهنای صورت احسان را گرفته بود. بعد احسان قران خواند و مهدی گوش داد.: «لقد مان فی قصصهم غیره لاولی الالباب ما کاندحدیثا یفتری و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل کل شی و هدی و رحمة لقوم یومنون» هنوز احسان معنی آیه را نخوانده بود که سریع گفت:« صدق الله العلی العظیم» _این اینجا چیکار میکنه؟ مهدی سریع به اطرافش نگاهی انداخت و پرسید: کی؟ احسان محکم کف دستش را به پیشانی اش کوبید و گفت: «اینجا هم دست از سر ما برنمیداره! کی برگشت ؟مگه نرفته بود گردان دیگه؟!» _چطوری داش احسان ؟؟خلوتی و بزمی و..‌ چشم ما را دور دیدی؟!!هر طوری بود فرمانده گردان را راضی کردم بیام پیش خودت!! به به آقای سوداگر خودمون!! چشمهای مهدی روی صورت خندان مجتبی زهرایی گرد شده بود.. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﻬﻴﺪﻱ ﺟﺎﻭﻳﺪاﻻﺛﺮﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻭﺻﻴﺘﻨﺎﻣﻪ ش ﺑﻪ ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﺧﻮﺩ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ🌹 وصیت نامه ﺷﻬﻴﺪ: «پدر و مادرم بايد خيلی افتخار کنند که توانستند هديه اي را به خداوند تقديم کنند و اميد از خداوند که هديه آن ها را قبول نکند و جنازه ي مرا هر کجا که به خاک بسپاريد عيبي ندارد و ضمناً اگر جنازه ي من پيدا نشد کسي ناراحت نباشد چون روح من با ديگر شهدا است... ...و من امانتي در دست شما بودم که آن امانت را دوباره به صاحب اصليش که همانا خداوند بزرگ است. تحويل دادید.» 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
 🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺷﻬﻴﺪﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻛﻪ ﻣﺤﻞ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭا ﻧﺸﺎﻥ ﺩاﺩ🌷 ﺩﺭ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاي ﺷﻴﺮاﺯ، همین جایی که الان قبر عبدالحمید است یک تابلو سبز بود که روي آن نوشته بود خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما. حمید را دیدم که با چوب روی زمین چیزی می نویسد جلو رفتم، نوشته بود فدایی امام زمان (عج) پاسدار شهید عبدالحمید حسینی من و مادرم بودیم و من با شوخی به کمرش زدم و گفتم: جا رزرو می کنی؟ اول برادریت را ثابت کن.😉 شهید ﻋﻠﻲ ﺧﻀﺮﻱ یکی از دوستان صمیمی عبدالحمید بود که پدر ایشان اصرار داشت قبر حمید هم کنار قبر پسرش باشد. عصر همان روز 3 تا قبر در اطراف قبر شهید فیض حفر کردند ولی هر سه آب گرفت. بعد پای همین تابلو سبز را حفر کرده بودند همان جایی که فقط من و مادرم می دانستیم. (ﻋﺞ) 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﺗﺪﻓﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻓﺪاﻳﻲ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﺩﺭﺷﻴﺮاﺯ🌹 شهيد عبدالحميد حسيني حدود ﻳﻚ سال محافظ من بود.  وي که عضو رسمي سپاه شيراز بود، در نزديکي مسجد ﺟﻮاﺩاﻻﻳﻤﻪ (ع) در منطقه هفت تنان شيراز ساکن بود.  ايشان حالات معنوي خاصي داشت و به خصوص با امام زمان (عج) خيلي مأنوس بود. به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود.  از جمله می گفت من اين را مطمئن هستم آقا می آيند و رزمندگان تشنه ما را به هنگام شهادت سيراب می کنند. ايشان در آخرين مرحله اي که با من تماس داشتند در وصيت شفاهي به من نام 9 نفر از جمله اينجانب، پدرش، آقاي (سردار)  مينايي و شش نفر ديگر را که اسامي شان را به خاطر ندارم ذکر کرد و به مادرش هم گفته بود در ساعت 9 شب مرا دفن کنيد و فقط اين 9 نفر به هنگام تدفين دور قبر من باشند. وقتي با عده اي که براي مراسم دفن آمده بودند نماز شهيد را خوانديم همه به جز اين 9 نفر طبق وصيت نامه از قبر فاصله گرفتند و از دور شاهد دفن ايشان شدند. من ابتدا به داخل قبر رفتم و لحظاتي در آن خوابيدم و براي ايشان دعا کردم.  سپس برخاستم و در قبر ايستادم تا از پدر ايشان و چند نفر ديگر که جسد شهيد را به داخل قبر سرازير می کردند جسد را تحويل بگيرم و درون قبر قرار دهم. وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است هيچ احساس وزني از اين جسد نکردم. پيکر شهيد خيلي سبک بود و گويي در حالت بی وزني قرار دارد.  در همين لحظه که غرق در اين واقعه عجيب بودم ناگهان صداي فرياد ﻳﻜﻲ اﺯ ﺣﺎﺿﺮﻳﻦ را شنيدم که با صداي بلند نام امام زمان (عج) را صدا میکرد. ايشان بعد به من گفت در همان لحظه که پيکر شهيد را به دست شما دادند من به چشم خود ديدم آقايي نوراني (که علائم خاصي را از ايشان ذکر میکرد)  وارد قبر شد و جسد را تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بي اختيار نام امام زمان (عج) را فرياد زدم. در آن لحظه به خود من هم حالت معنوي عجيبي دست داد که پس ازآن و تا هم اکنون هرگز نظير آن جذبه معنوي را در خود احساس نکرده ام. وقتي متوجه اين حضور نوراني و مقدس شدم همان طور که در قبر ايستاده بودم به افرادي که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعاي فرج امام زمان (عج)  را بخوانند.  سپس صورت شهيد را درقبر باز کردم و بر روي خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد خيلي نوراني بود و به خوبي محل اصابت ترکش به گلوي او پيدا بود. آن طور که شنيده ام عده اي که پي به اين مسأله برده و می برند بر سر مزار اين شهيد در دارالرحمه شيراز می روند و براي برآورده شدن حاجات خويش به اين شهيد متوسل می شوند. راوی: حجت الاسلام والمسلمين سيد علي اصغر دستغيب منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)، غلامعلی رجائی 1389 نشر: شاهد 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ