eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅إِنَّهُم‌یَرَوْنَہُ‌بَعِیده‌او‌نَرَ‌اهُ‌قَرِیبا🔅 هر ﺭﻭﺯ 🔆 زخم‌هاے‌ مکرر💔 را به مرحمِ‌ آرام‌ می کنیم! ★دردِ‌ ات‌‌ اما‌ همچنان‌ باقے‌ست😔 کاش‌ می فهمیدیم، همان‌ نقطه ی آغازی👌 که دنبالش‌ می گردیم ناگهان باز دلم افتاد شکست💔 ♥️ ! 🔅🔅 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
1_824859.mp3
3.03M
🔊 | 🔻 " خط قرمز " روایتی از زندگی شهيد اكبري ﻛﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﻓﻘﺎﻳﺶ ﺭا ﭘﻴﺶ ﺑﻴﻨﻲ ﻛﺮﺩ🌹 ﺷﻬﻴﺪ ﻛﺮ و ﻻﻝ..... 🎙 حجت الاسلام جوشقانيان 🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
گیج بودم و بدون اینکه بدانم صدایم بالا میرود. گفتم :چی؟! _خسرو شفا گرفته بود .دستش نیاز به عمل نداشت .اثری هم از کبودی روی دستش نمانده بود. در افکارم غرق بودم که مادرش گفت: شب قبل از عمل یک خواب دیده بود تعریف نکرد اما من فهمیدم خواب امام زمان را دیده.. امام زمان!  خسرو برایم از او  می‌گفت. می گفت: همانطور که شما ها منتظر منجی هستید ما هم منتظر منجی هستیم که با آمدن از دنیا را از عدل و داد پر میکنه و ریشه ظلم ستم را از بین می‌برند .با ظهور امام زمان مسیح هم ظهور میکنه. برآشفته می گفتم: _خسرو مسیح را به صلیب کشیدند. _ نه برنابی مسیح زنده است. مسیح به صلیب نکشیدند مسیح با منجی ظهور میکنه .زنده است همانطور که امام ما زنده است همانطور که خضر نبی زنده است‌ این‌ها روزی ظهور خواهند کرد و بیشتر کسانی که با آمدنش به او می پیوندند شما مسیحیان هستید .مسیح زنده است. در جوابش  گفتم :پدران ما می‌گویند . گفت :تو خودت چی فکر می کنی ؟عقل و بیننش و دانش تو چی میگه ؟! من به هیچ چیز فکر نمی کنم. نمی توانم دیگر به چیزی فکر کنم. تمام معادلات را به هم خورده و تمام علمم. تمام ساعت هایی که از عمرم را توی یک کتابخانه و دانشگاه و آزمایشگاه بودم.تو تمام معادلات مرا به هم زدی خسرو! مادر پی حرف فرهاد را می گیرد _بعد از بیمارستان ماشین نگرفتیم .گفت مامان بیا باهم قدم بزنیم. این قدم زدن ها غنیمته. باهم تا چهار راه مشیر پیاده آمدیم و بعدش ماشین گرفتیم .هنوز نیومده میخواست بره جبهه .گفتم:باید چند روز بمونه قوی بشی بعد بری! عمو که توی صدایش بغض بود میپرسد: موند؟! _نه !چند روز بعد بهم گفت که دارم با دوستام میرم دیدار امام خمینی .بعد از چند روز نامه اش آمد که توش نوشته بود« مادر ,بهت دروغ گفتم که دارم میرم دیدار امام. من رفتم جبهه. ببخش چاره ای نداشتم .باید می‌آمدم و شما نمیذاشتی »براش تو جواب نامه نوشتم «حلالت کردم بمون جبهه و....» نمیفهمم !!این همه اصرار برای رفتن جلوی توپ تانک دشمن برای چه ؟!باید می ماند .او با آن هوش بی‌نظیرش الان می توانست یک مهندس عالی باشد. و حتی می‌توانست به راحتی بورسیه دانشگاه سوربن فرانسه را بگیرد و حالا برای خودش یک نخبه باشد !چرا جنگ را انتخاب کرد؟! چرا رفتن جلوی توپ تانک؟! _خسرو بچم خیلی تر و تمیز بود .همیشه وقتی می خواست بره جبهه، چی با خودش می‌برد. مسواک وخمیردندان و همه چی .اما این دفعه آخر هیچی با خودش نبرد. فقط یک کوله سبک .به دوستاش که آمده بود مرخصی گفته بود به خانوادم بگین من ۲۰ روز دیگه حتما میام. _اومد؟! _آره اومد !توی خونه خودش غلطید و آمد !هنوز بچم تو خونه خودش غرقه. حتی دوستاش که توی سرمایه کردستان جنازه‌اش را آوردن می‌گفتند با وجود برف و سرما که باید خون قطع می شد، همین طور از جسد خسرو خون می جوشید! فضا برای سنگین شده . احساس می‌کنم خسرو را دیگر نمی شناسم .یعنی فکر میکردم می شناسم، اما نمی شناسم. بخش عظیمی از وجود او برایم پنهان بود . باید خودم را حبس کنم بدون هیچ فکری، تا جواب آزمایشها معلوم شود. تمام دانشم به چالش رفته و من قدرتم را باختم و هنوز نمی دانم آن رازی که خسرو از آن می‌گفت کی و کجا به آن می رسم!! در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
ﺑﻪ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ 🌷قرار بود پلی را بعد از عملیات منهدم کنیم تا راه عبور دشمن را ببندیم. چند نفر از غواصان برای این کار رفتند، اما یا شهید شدند یا نتوانستند کار را تمام کنند. محمود گفت: من می رم! گفتم: نه، تو مربی غواصی هستی، ما به تو نیاز داریم. گفت: مگه نمی بینی بچه های مردم دارن از بین می رن، خودم باید برم. سریع داخل آب پرید و رفت. چند دقیقه بعد پل منفجر شد، بعد هم محمود برگشت و تا به خشکی رسید سجده شکر کرد. گفتم: چی شد، چی کار کردی؟ گفت: بین خودمان باشد، امام زمان جانم را نجات داد. تایمر مواد منفجره را روی یک دقیقه تنظیم کردم و سریع دور شدم، اما مسیر را اشتباه رفتم و به سیم خاردار رسیدم که راه را بسته بود. زمان زیادی تا انفجار نمانده بود. چشمم را بستم و به امام زمان توسل پیدا کردم و گفتم: اگر زنده ماندن من به صلاح اسلام و مسلمین است به من کمک کنید! چشم باز کردم دیدم به اندازه عبور من، سیم های خاردار باز شده است! سریع خودم را از آن مسیر باز شده بیرون کشیدم و از شعاع انفجار دور شدم. 🌷🌹🌷 محمود یزدان جو 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 هرگز مفقودین و شھدایمان را فراموش نخواهیم کرد ؛ یاد آن‌هاست که به ما همت ، غیرت و جوانمردی میدھد ! ✍🏼-شھید زین‌الدین 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍🏼 دلنوشته‌های زیبای به امام زمان:💐🍃 🔸 ای مهدی (عج) عزیز فرمانده جبهه‌ها، ای یاور اسلام، به یاریمان بشتاب و در آخرین 🔹چشمانم را به جمالت منور فرما و از خدا می‌خواهم در هنگام ، مهدی (عج) حاضر باشد.🕊❣ 🔸 مهدی جان (عج) در لحظه شهادت سرمان را بردار و در بگذار كه ما جز دامان تو پناهی نداریم.❌ (حمید)_مهرمحمدی🌷 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷باران می آمد. محمد از جبهه آمده بود. گفت داداش پول می خواهم. _ﮔﻔﺘﻢ: برای چی؟ _ﮔﻔﺖ :می خوام برم مشهد! حقوق محمد را من می گرفتم و براش پس انداز می کردم. گفتم نمی دم. امسال که مشهد رفتی. پول هم برای ساخت خونه ات نیاز هست. دیگه چیزی نگفت. گفت پس پوتینت را بده. پوتین من نو بود. مال محمد مندرس و سوراخ. گفتم بردار. من رفتم بیرون. وقتی برگشتم. قفل صندوق را شکانده و پول برداشته بود. دو روز بعد از مشهد برگشت. گفتم آنقدر واجب بود که قفل را بشکنی؟ گفت باید از امام رضا برات شهادت می گرفتم! گفتم حالا گرفتی؟ گفت اره. اگر خواهر و مادر را راضی کنم دیگه این بار شهید می شم. پوتین کهنه اش را پوشید و رفت تا رضایت آنها را هم بگیرد که گرفت. آخرین دیدارمان بود. من ماندم و صندوق و قفلی شکسته که هر روز به یاد آخرین زیارت مشهد محمد آن را نگاه می کنم.... بر شی از کتاب ستاره سهیل 🌾🌷🌾 محمد اسلامی ﻧﺴﺐ فرمانده گردان امام رضا علیه السلام 🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمـان شـهدا بـه راهـی اسـت که ازخـود به یـادگار گـذاشـته اند اما چشـم ما بـه روزى است کـه با آنان روبـرو خواهـیم شـد ...💔🍃 ﺑﺎﻟﻠﻪ 🌷 🔆ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🔆 🌹🌷🌹🌷 https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
✍حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل بیت و پیوسته در مسیر پاکی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آن‌ها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما 📚فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
پشت سر فرهاد روی موتور نشسته هم صدایش را بالا می آورد تا راحت صدایش را بشنوم. _چند وقته داری روی این نظریه پزشکی کار می کنی؟! توی ذهنم دفتر شمارش عمر سلول های داخل لوله آزمایش را به یاد می آورم آخرین باری که روزش را خط زدم روزی بود که میخواستم به ایران بیایم روز پنجاه بود و یک سال قبلش هم کلی دوندگی کردم و تحقیق !!سرم را نزدیک گوشش می برم. _یک سال و ۵۰ روز !! البته به علاوه تعداد روزهایی که در ایران هستم. _نتیجه بخش بوده؟! _راستش نه خیلی! دکتر جیسون گزارش خوبی برام نفرستاده. یادم می‌آید به دیشب که به دکتر جیسون زنگ زدم تا گزارشی از آزمایشگاه بگیرم. باید تا الان دستگاه های تولید مثل از خود واکنشی نشان داده باشند .هرچند طبق محاسبات هم چند روز دیگر فرصت باقی است اما دل تو دلم نیست تا بفهمم نتیجه دوباره آزمایش هایم به کجا کشیده شده است .وقتی زنگ زدم دکتر جیسون توی اتاق باروری بود.به او یادآور شدم که مراقب باشد سلول های جنسی ماده  در دمای ۳۷ درجه و سلول جنسی نر در دمای ۳۵ درجه نگهداری شود چون دمای کامل خون باعث عقیم شدن سلولها می شود. از آزمایش های خاک و خون خسرو پرسیدم، گفت: با خاک و خون معمولی فرقی ندارد و آن را با پیشرفته ترین مواد و دستگاه‌ها آزمایش کرده. زمانی که میخواست قطع کند گفت :تو چیزی توی آزمایشگاه گذاشتی؟! پرسیدم: چطور ؟ _چند روزی بوی خوشی توی آزمایشگاه پیچیده! میدانم بوی خوش از چیه .چیزی به جیسون نمی‌گویم و تلفن را قطع می کنم .چون نمی توانم برایش هیچ توضیح علمی بیاورم.چیزی که بتواند این واقعه را توجیه کند. فرهاد سرعتش را کم می‌کند و سرعت ماشین های جلو هم کم شده. _فکر کنم جلوتر تصادف شده؛ خدا کند کسی چیزیش نشده باشه. نگاهش را از جلو برمیدارد و نیم نگاهی به من می‌اندازد _ به نظرت علم پزشکی برای فرضیه تو میتونه کاری بکنه.؟ _امیدوارم. _چی شد به این فکر افتادی؟ _انسان همیشه دنبال این بوده که مایه حیات را پیدا کند تا جاوید بشه. _فکر نمی‌کنی این حس همیشه خوب نیست. گاهی آدم رو زمین میزنه و گاهی فکر کردن بهش در لحظه بودن را از آدم میگیره! _اما من به دنبال کشفم. موتور دوباره حرکت کند می‌کند و جلو می‌رود صدای آمبولانس به گوش می‌رسد و فرهاد با نگاهش آمبولانس را دنبال می‌کند. _برنابی در کتاب مقدس ما آمده که وقتی خدا آدم را آفرید، شیطان او را اغوا کرد که از میوه درخت ممنوعه بخوره. شیطان در آدم وسوسه کرد که خوردن اون میوه بهت حیات جاوید میده. _منم دنبال این معجونم! تغییر در ساختار سلولی یا تزریق ژن یا شاید... _اما میدونی چی شد؟! آخرش این شد که آدم و حوا را از بهشت هبوط داد. _توی کتاب مقدس ما هم اومده خدا دو تا درخت در بهشت قرارداد .یکی درخت شناخت خوب و بد که خدا به آدم گفت از میوه اون نخور که میمیری و درخت حیات! وقتی آدم به وسیله مار گول خورد و میوه درخت شناخت خوب و بد را خورد .خدا آدم را به زمین فرستاد تا دستش به درخت میوه حیات  نرسه و از او نخوره .فرشته هایی گذاشت تا با گرزهای آتشین از درخت حیات مواظبت کنند. فرهاد خنده بلندی کرد. _نکنه این همه آزمایش و تحقیق برای رسیدن به درخت حیات؟! یا شاید فکر کردی میتونی به جنگ فرشته هایی با گرز آتشین بری؟ حرف فرهاد به من بر میخورد .فکر میکنمم با این حرفش تمام اطلاعات پزشکی مرا به سخره گرفته است. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
.دوباره راه می افتد. کنار آمبولانس دوتا ماشینی که وسط خیابان پخش شده اند یکی از ماشین ها قسمت جلویی آن کاملا از بین رفته و دیگری وارونه شده است. فرهاد از چند عابری که کنار ایستادند می پرسد: کسی طوریش شده؟! _آره دوتا راننده ..هردوشون جون دادن. فرهاد آهی عمیق میکشد. ترافیک باز شده و گاز موتور را می گیرد و می رود. _مرگ ناگهان از راه میرسه .اونی که توی اون ماشین بود وقتی از خونه یا محل کار شما می آمد بیرون، نمیدونست منتظرشه! _چرا خدا نخواست به انسان حیات جاویدان بده  و آدم و حوا را فرستاد زمین؟! _یعنی تو فکر می کنی خدا انسان را برای فنا آفریده؟! _فنا و بقا متضاد هم هستن. _چرا فکر میکنی تضادی وجود داره ؟!شاید یک جور لازم و ملزوم باشه .فنا به معنای کامل هرگز مقصد انسان نیست، هرچند انسانها با فناست که به کمال می رسند!رنج بشر با هبوط آغاز می‌شود. با فرو افتادن از بهشت مثالی، بهشتی که مثالی از ذات آدم به حقیقت وجود اوست. درکه حرفهای فرهاد برایم ثقیل است . انگار خود خسرو است که حرف میزند. _شما می خواین بگین که انسان با هبوط از خودش فاصله گرفت!! _مرگ حقیقی در همین بی معنی شدن است و این روی نمیده مگر آنکه ،بشر وجود خودش را به مثابه واسطه میان زمین و آسمان انکار کنه .انکار آسمانی ،انکار حقیقی آسمانی وجود انسان و با این کار مظهریت او برای حقیقت مطلق انکار میشه و وقتی نیستی رو میکنه! _نیستی؟!! _تجزیه و متلاشی،همچون جسدی که قبض روح شده. _یعنی نیستی وجود نداره و فنایی نیست؟! _برنابی! تو که «نیستی» فکر می کنی که به دنبال« هست »می گردید. اگر همه چیزها در نظرت «هست» بودند «نیستی» جلوه نمی کرد. عصبی می‌شود و ما فریاد میزنم. _نیستی وجود داره و مرگ نیستی آدمهاست! فرهاد آرام است _میل به بقا در همه آدم‌هاست وگرنه بشر در غم نیستی نبود. تو در پی بقایی و همین که دنبالش هستی خوبه برنابی. _گیجم فرهاد !چه کار باید بکنم؟! _گاهی خرق عادت کردن کار سختیه! جواب در راهه برنابی. اصلا تو همش در پی جوابی. _جواب آزمایش ها روی خون خسرو هیچ چیز تازه نداشت. خاک چیز جدیدی نداشت و یک خاک معمولی.خون او مانند همه خون ها !خون همه آدم ها. _تو در خون و خاکی که خسرو توش بود تحقیق میکنی؟!! خسرو را باید جستجو کنی! _باید یک چیز علمی باشه. عنصری ،چیزی که باعث شده جسد متلاشی نشه .یه چیزی شاید مانند مومیایی شدن !این اتفاق ساده نیست. _بله ساده نیست اما شدنیه باهم راه می افتیم به سمت کوه .به یاد گذشته .پایین کوه می‌رسیم .سربالایی است و کمی نفسم را به شماره می‌اندازد. کمی بالا می رویم و اطرافم را نگاه می کنم .هیچ کس نیست جز من و فرهاد. سنگ جلوی رویم را بالا می روم و نگاهی به جلو رویم می‌اندازم. تا صعود به جایی که با بچه‌ها جمع می شدیم و چادر می‌زدیم هنوز خیلی راه هست. حس عجیبی مرا درگیر کرده است. آنقدر که دیگر متوجه بالا رفتن از کوه نیستم. فرهاد از من پایین تر است و می گوید که مراقب باشم. همه چیز از این بالا جور دیگری کوچک و دست نیافتنی  است.یادم هست با خسرو که بالا می آمدیم من او را به حرف میکشیدم. _آخر راز این کوه آمدن را به من نگفتی؟! _مگه خودت بهش نرسیدی؟! _فقط میدونم کنده شدن از رختخواب گرم و نرم و این بالا آمدن خیلی سخته ، اما وقتی میای پشیمون نمیشی که چرا آمدی! _پس خیلی هم ناآگاه نیستی! سرّ کوه را هرکس به اندازه معرفت خودش میفهمه. قدر نیازش و شاید به قدر ایمانش. کوه آمدن به آدم قدرت میدهد .هم قدرت روحی و هم قدرت جسمی. واقعاً خسرو هم از نظر روحی و هم از نظر جسمی فوق العاده بود. هر چند جثه لاغر و کشیده ای داشت و با اینکه کمی قلبش ناراحت بود، ولی جنب و جوش زیادی داشت. ادامه می‌داد :کوه هم سنخیت عجیبی با بزرگان و پیامبران و امامان ما داشته و اینکه موسی ۴۰ روز به کوه می ره و  پیامبر ما توی کوه به پیامبری مبعوث میشه و آدم های بزرگ هم زیاد به کوه می رفتن. بعد اطرافش را نگاه می‌کرد و می‌گفت :ببین برنابی حتی  ساختار کوه هم یه جور راز و رمزی داره.نگاه کن کوه مانند یک مثلثه که روی قاعده ایستاده که نشانه استواریه و این انرژی به به سمت رأس مثلث کشیده میشه .فکر نمی‌کنی در خلقت این کوه و نوع هندسی اش حکمت های نهفته است ؟!شاید کوه داره خودش با زبان بی زبانی با ما حرف میزنه .میگه دردل من استواری رو یاد می گیری .شاید رسیدن به قله آن قدرت روحی باشه .به دلیل همینه که میگن مومن مانند کوه استواره و هیچی نمیتونه تکونش بده.درست گفتی در واقع کوه کنده شدن از راحتی است. سختی هست که دوباره با خودش راحتی میاره. آدم های بی حوصله توانایی و قدرتی که خدا در وجودشان گذاشته را نمی شناسند .چه برسه که بخواهند این توانایی را بروز بدهند.» در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
🌷عملیات کربلای 4 بود. من به عنوان نیروی اطلاعات و رسول به عنوان نیروی تخریب همراه یکی از گروهان های گردان امام علی، به فرماندهی شهید عباس حق پرست، در انتهای راست آب گرفتگی شلمچه بودیم. 🔰ما پیشاپیش گردان، نیرو ها را از موانع عبور داده و تا زیر تیربار دشمن برده بودیم. این تیربار اگر روشن می شد، با چند چرخش، همه بچه هایی که پشت سر ما بودند را قتل عام می کرد. 😞 رسول گفت این تیربار با من...👊 دو تا نارنجک در دو دستش گرفت، ضامنش را هم با دندان کشید و خودش را تا ساحل رساند.✋ عملیات شروع شد. تیربار های دشمن شروع به ریختن آتش روی اب گرفتگی کردند. تیربار بالای سر ما هم هوشیار شد، تا خواست شلیک کند، رسول با چابکی از ساحلی شلی خودش را بالا کشید و هر دو نارنجک را هم زمان در سنگر تیربار انداخت... صدای انفجاری بلند شد، تیربار یک سمت آسمان بود، تیربارچی و کمکی اش سمت دیگر... شجاعت رسول دیدنی بود و جان های زیادی را حفظ کرد، در همان ساحل بود که خودش هم دقایقی بعد آسمانی شد... 🌾🌷🌾 رسول ایزدی ﻳﺎﺩﺷﻬﻴﺪ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ واتسـاپ: http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 "فقط برای خدا " اﻓﺘﺨﺎﺭﻡ ﺧﺎﺩﻡ ﺭﻭﺿﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا س ﺷﺪﻥ ﻫﺴﺖ ✅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 بلند پرواز باش ...🕊 🦋 بگو شهادتو میخوام ... 🌱 بہ ڪم راضی نشو ... 🌸 دین اومده بہ ما بگہ صداقت یعنی یا شهید بشی یا منتظر باشی ... 😊🌱 🍃🌸🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
زمان آموزشی که با ایرج بودیم... درگیری با گروهک ریگی در زاهدان زیاد بود و از مناطق جنوبی نیرو می فرستادن زاهدان، همیشه بهم می گفت: خوش بحال شما، میرید زاهدان و شهید میشید ولی شهر ما درگیری نیست،.... ﺁﺭﺯﻭﻱ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩاﺷﺖ... اﺧﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ اﺭﺯﻭﻳﺶ ﺭﺳﻴﺪ 👌 حالا ایرج شهید شده و ما هنوز مانده ایم.....😔 🌹 🌹🌷🌹🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🍃🍃🍃*🕊🌟🕊*🍃🍃🍃 گاهی تـ❤️ـو را احساس ميکنم اما چقـدر دل خوشـی ها کم استــ ..😔 📎برادر جان می روی 🕊 بسلامتــ؛ سلام ما هم برسان✋ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shohadaye_shiraz
عطر گل باران بہ مشام آوردم از باغ پرندگان پیام آوردم🌺 واڪن درخانہ راڪہ صبح آمده است من چایے و لبخند و سلام آوردم...🌺 ➖➖➖ شهدایی...❤️ 🌹🦋🌹 @shohadaye_shiraz
.... 👇👇👇👇 پنجشــبه 19ﺗﻴﺮﻣﺎﻩ / ساعــت 18:30 آنلاین شوید از دور انجام دهید/ زیارت عاشورا دستہ جمعے بخوانیـــم 🌷🌹🌷 پخش زنده در صفحه 👇: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌹 ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ 👇👇👇 ⛔️⛔️⛔️⛔️ ﺗﻮﺟﻪ : ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻋﻼﻡ ﻣﺮاﺟﻊ ﺫﻳﺼﻼﺡ و ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺤﻴﻄ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ اﺯ ﺷﻴﻮﻉ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻟﻂﻔﺎ اﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺤﻴﻄ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ 🌷▫️🌷▫️🌷 ﺷﻴﺮاﺯ
دیگر چیزی نمانده برسیم. بیشتر وقتها همین جا می نشستیم و بساط ناهار را پهن می کردیم .فرهاد بطری آب خودش را از کنار شلوار نظامی اش در آورد و به من داد. _حسابی خسته شدی؟ _خیلی وقته که کوه نرفتم. با هم روی تخته سنگ می نشینیم. دلم می خواهد از نامه پاپا برای فرهاد بگویم .میپرسم: _گفتی آخر این هفته میری جبهه؟! _بله برای تشییع مهدی اومدم و دوباره باید برگردم. _کاش بیشتر می موندی. _نمیشه یک عملیات در راهه که باید خودمان را برای آن آماده کنیم. _شما چرا میری ؟!خسرو و مهدی رفتن !شما هم... فرهاد لبخند می زند و دستش را روی پایم می‌گذارد. _زندگی چیزی جز این نیست .جنگیدن در راه عقیده و آرمانت. یا در این راه شهید میشی یا می مونی و دوباره میجنگی. _یعنی پیش بینیت اینه که جنگ ایران و عراق حالا حالاها تموم نمیشه!؟ آهی می‌کشد و می‌گوید: _خدا میدونه چقدر طول بکشه. تا الان که تقریباً ۵ ساله داریم می جنگیم. ولی این جنگ هم یه روزی تموم بشه، شاید آتش بس بشه، نمیدونم! ولی مبارزه همیشه بوده و هست! _منظورتو نمیفهمم! _یادمه خسرو به ما برادرای کوچیکش همیشه می‌گفت بچه‌ها جنگ تموم میشه .یه روزی جنگیدیم با شاه و انقلاب کردیم، امروز داریم با عراق می جنگیم و جنگ هم تموم میشه، اما دشمنیِ دشمن هیچ وقت تموم نمی شه .اون رو که از جایی شکست بدیم و بیرون کنیم، از یه جای دیگه وارد میشه. می‌گفت که اگر من شهید شدم و نبودم و شماها موندین، یادتون نره دشمن هیچ وقت نمی خوابه! _سر در نمیارم فرهاد! چرا مانند همه آدم‌های معمولی زندگیتونو نمی‌کنید؟! شما دنبال چی هستید؟! _احقاق حق و پیروزی بر باطل! _حق کیه ؟باطل کیه؟ _حق اسلام هست که برگرفته از دستورات خداوند است و باطل کسانی هستند که نمیخوان حق ظهور کنه! _یعنی میخوای بگی کشور شما حقه و عراق باطل؟! _اسلام برای تمام انسان‌هاست. چه ایران یا هرجای دیگه ‌این که دارند با ما می جنگند، چون که تنها کشوری هستیم که اسلام دین رسمی ماست و در اصل جنگ آنها با ایران نیست با تمدن اسلامیه! _تا جایی که من میدونم عراق هم یک کشور مسلمانه! _آره ،اما در واقع، نیزه دشمن است برای سرکوبی اسلام!میدونی برنابی!دشمن زیرکه و نباید احمق فرضش کنیم !خسرو میگفت: همیشه تاریخ بخونید و ببینید توی تاریخ چه اتفاقاتی افتاده تا بصیرت داشته باشید. _میشه واضح صحبت کنی؟؟ _توی تاریخ اسلام داریم که دشمن از توی خود ما علیه ما اقدامی کنه همین که عراق را دشمن جلو فرستاده یعنی همین! برای نمونه زمانی که می‌خواستند امام علی را زمین بزنند و پیروز بشن، با خود ارزش‌های اسلام به امام ضربه زدند.در تاریخ ما خیلی معروفه« قرآن سر نیزه کردن» وقتی علی و یارانشان بر دشمن غالب میشوند ،اونا برای اینکه تو این جنگ شکست نخورند، قرآن به نیزه می کنند.خوب قرآن برای مسلمانها کتاب مقدسیه! عده‌ای گفتند ما به جنگ قرآن نمیریم و امام را تنها گذاشتند .در حالی که علی خودش قرآن ناطق بود. _این یعنی بصیرت؟!! _بله گاهی باطل لباس حق میپوشه و ظاهر میشه !بصیرت یعنی که بتونی فرق بین این دوتا را بفهمی. در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat۲/2304966656C7c3f274f75
_فکر می‌کنم شما ایرانی ها و مسلمان ها زندگی سختی دارید. اونجا توی آمریکا این چیزهایی که شما میگین مطرح نیست و تنها دغدغه من اینه که بتونم تحولی در علم پزشکی ایجاد کنم. _واقعاً به چیز دیگه ای فکر نمی کنی؟! _شاید به تنها چیزهایی که عمیق فکر کردم به ساختار مولکول ها بوده؟! _حتی به خودت هم فکر نکردی برنابی؟! _گاهی! بیشتر از وقتی که آمدم ایران و خاطرات گذشته برام زنده شده.  بخشی از هویت نوجوانی من در اینجا شکل گرفته، در کنار خسرو! _وقتی رفتی آمریکا هیچ نشانی از خودت نذاشتی! _آمریکا دنیای دیگه ای بود و با فرهنگ شما ایرانی‌ها خیلی فرق می کرد. فرهاد بلند شده و اطراف آسمان را نگاه می اندازد _چیز دیگه تا اذان ظهر نمانده ،هیچ کس مانند خسرو وقتی توی کوه بودیم وقت اذان را تشخیص نمی داد. _واقعاً چطوری می فهمید!؟؟! در جوابم فقط می خندد _خسرو غیر از این که وقت اذان را تشخیص می‌داد، جهت قبله را هم می فهمید. _اگر بازم برام از خسرو بگی فکر می کنم واقعاً با انسانی غیر عادی روبرو هستم .شاید خسرو از کره دیگری به اینجا آمده! در جوابم دوباره میخندد بلندتر از قبل. _تو این همه سال که با خسرو دوست بودی دست نزدی بهش ببینی شاید جنس تنش ازما نباشه! یا ندیدی لباس فضایی بپوشه بره فضا! کمی از حرف فرهاد دلگیر میشوم. _من جدی گفتم. _اما من شوخی کردم.میدونی شاید بهش الهام می شد. دیدی گاهی یک دفعه چیزی از درون میگه مثلاً اگر فلان قرار رو بری طرف نمیاد ،و بعد میری و میبینی واقعا نمیاد ؟! یک چیزی شبیه این ولی عمیق تر! _چرا باید به اون الهام میشد ولی به ما نه ؟!اصلاً چرا او فرق میکنه !؟ _تو خودت دکتری و می‌دونی ساختار بدنی همه آدمها یکیه! تفاوت آدم‌ها در درونشان هست نه در بیرونشون!! _اما جسم خسرو متلاشی نشد !باید مثل جسد همه آدمها متلاشی می شد، ولی نشد! _ما توی کتاب مقدس مان داریم که خدا می فرماید «گرامی ترین انسانها نزد خداوند با تقواترین انسان‌هاست» و شاید تمایز آدم‌ها در همین تقوا باشد. _تقوا چیه؟! _توی کتاب مقدس ما، یکسری کارها را خدا گفته انجام بدیم که بهش میگیم واجبات  ،مثل نماز ،یکسری کارها را هم گفته انجام ندهیم که بهش میگی محرمات، مانند دروغ یا دزدی! تقوا یعنی انجام واجبات و ترک محرمات!بذار برات یک مثال بزنم .فرض کن یک لباس بلندی پوشیدی و رفتی به جایی که همش خار و خاشاک و سنگه چی کار می کنی؟! _خوب معلومه لباسم رو بالا میگیرم تا به خارها نخوره و پاره نشه! _آفرین ،تقوا یعنی همین! مواظب باشی و از خودت مراقبت کنی. _توی کتاب مقدس ما هم خدا ما را به چیزهایی دعوت کرده و از چیزهایی نهی کرده، میخوای بگی تفاوت آدم‌ها در تقوای آنهاست.؟! _بله و خسرو خیلی مراقب خودش بود! _یعنی اگر جسد خسرو متلاشی نشده به خاطر تقواست!!؟ _نه اینقدر دقیق. میدونی برنابی، راه رسیدن تقواست ،اما راه رسیدن به تقوا ساده نیست.به همین دلیل فکر می‌کنیم آدم‌هایی که به اینجا رسیدند متفاوت از بقیه هستند. در حالی که اینگونه نیست .همه آدم ها میتونن به اینجا برسند، فقط باید مراقب خودشان باشند و این مراقبت کار ساده ای نیست. چون ما خار و خاشاک های اطراف خودمان را نمی بینیم. _چرا!! _چون ما یک دشمن داریم که خار و خاشاک ها را برای زیبا جلوه میده؟! _دشمن؟! _بله شیطان دشمن درون ماست و به همین دلیل میگم ما آدمها همیشه در حال مبارزه ایم .دشمن نمی خوابه و همیشه در حال نقشه کشیدن تا ما را زمین بزنه! _آدم یاد فیلم ها می افته که قهرمان با یه موجود دیگر در حال مبارزه است. _دقیقاً اگر توی غصه خودمان بجنگیم و دشمن را با همه سختی و توطئه ها شکست بدیم قهرمان میشیم و در صورت پیروزی اونوقت شخصیت ما محبوب مخاطب میشه و ما هم محبوب خدا! _خسرو قهرمان بود. _خسرو قهرمان شد و قهرمان هم میمونه! در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلــتنگ شــو کــہ اولیــن قـــدم آســـمانے شـدن همــین دلـــتنگیــست...💔 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75