#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
..................
🚨هجدهمــین 8⃣1⃣ ﻣﺮﺣﻠﻪ #ﻛﻤﻚﻫﺎﻱ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ در ایام شهادت مادر هجده ساله سادات 😔
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روز ﺟﻤﻌﻪ۲۶ دیماه اول ماه جمادے الﺛﺎﻧﻲ ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6362141080601017
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🕊🌷
تو با خندہ
دوا ڪردی
تمـام درد هـایم را
ڪدام اڪسیر جاویدی
درون خنـدہ ات
پیـداست . . .
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید هاشم اعتمادی
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🦋🌹🦋🌹🦋
#وداع_آخــر😭
حاج جواد ســرسجاده بود...
لقمه شــام روکه توی کیفش گذاشتم.
آخرین باری که اسمم روبه زبون اورد
کنارش او رو به قبله بود..
حرفاش بوی وصیت میداد.
گفــــت:
عزیزمن، همیـشه نیمـه پرلیوان رو ببیـن مثبـت نگـرو دور اندیـش باش!!
وقتے یه مـرد بالاےسـر زن و بچه اش هسـت خدا بواسـطه او خانواده شــو ارتزاق میکنه..✅
*اما وقتی این مرد برای خدا میره دیگه خدا مستقــیم به این خانـواده رزق و روزی میده* 👌
🔰حالا اگـه این زن فڪر ڪنه مسائل عاطفیمون، مسائل مالیمون چی میـشه؟بچـه هام؟ آیندمـون بی حضــورمرد خونــمون؟
این زن نمیتــونه مشکـلات زندگیش روحل کنه ودرمونده میشــه.
*امــا اگه اینطــور فڪر ڪنه خدایے ڪه شوهــرم به خاطــرش رفــته از او مهربونتر،داراتر، نزدیکتر ، داناتر ، غنےتر ... هسـت تحمــل سختیها براش آسونتر میشه* و قــدرت حل مســائل زندگیــش و پیدا میکنـــه.....
🔰عــزیز من زیاد #قــرآن بخــون، تو از همکلامےزیاد با هر کسےخســته میشے، حتے من ڪہ شوهــرتم...
اما وقتے قــرآن میخونے خدایے با تــو حرف میزنه که از رگ گردن به تو نزدیکتــره...👌
#شهیــد محمدجواد روزیطلب
#شهداےفارس
#کربلای۵
#ایام_شــهادت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_یکم*
علاوه بر پادگان امام خمینی اردوگاه ۳۵ در فاصله ۳۵ کیلومتری اهواز یکی از مقرهای لشکر المهدی بود و بچههای تخریبچی هم برای خودشان بونی داشتند و کار آموزش نیروهای جدید را در اینجا دنبال میکردند.
اردوگاه ۳۵ بنه تخریب ،جای استراحت نیروهایی که از خط بر می گشتند و محل نگهداری مهمات و مواد منفجره و زمین مورد نیاز هم بود.
فرمانده تخریب باید به همه مقرهای تخریب سر بزند و اوضاع را کنترل کند و همین خاطر کاکاعلی به منزله برگشتن از مرخصی یا ماموریت به نیروهای زیردست در این مقرها سر میزد و مشکلاتشان را حل میکرد.
آن روز با چند جعبه شیرینی وارد اردوگاه شد تا بچه ها با شیرینی ازدواج فرمانده دهنشان را شیرین کنند.بچه ها که مدتی بود فرمانده را ندیده بودند سر و صورتش را بوسیدند و شیرینی ها را هم پخش کردند و خوردند.
فردا صبح عبدالمحمد مهدی پناه را صدا زد و گفت: «کاکا تویوتا را روشن کن بریم اهواز کار داریم»
از بچه ها خداحافظی کرد و راهی اهواز شدن به ورودی اهواز کرد از سمت جاده خرمشهر که رسیدن ابتدا از محله فقیر نشین از عبدالمحمد خواست که چند دقیقه هم آنجا بایستد از ماشین پیاده شد و وارد یکی از کوچه ها شد.اینبار چندان بود که عبدالمحمد را سر کوچه کاشته بود و چند دقیقه بعد برگشت بود.
کاکا علی از پیچ کوچه خرابات لاقی پیچید و عبدالمحمد هم طاقت نیاورد و در تویوتا را پس افتاد پشت سرش. از دور دید که جلوی خانه ایستاد و در زد و در و پیرمرد عربی آمد دم در و با کاکاعلی دست داد و سر و صورتش را بوسید.کاکا علی هم دست در جیبش و چیزی به پیرمرد داد و رفت چند خانه آن طرف تر که پیرزنی جلوی در نشسته بود.تا کاکاعلی مشغول بود عبدالمحمد سریع برگشتم تویوتا و منتظر شد تا برگردد.
کاکائو تا برگشت سوار شد و گفت راه بیفت بریم.عبدالمحمد در ماشین را سمت خیابان اصلی قرار داد و سر صحبت را باز کرد و گفت :کاکاعلی یک چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟!
گفت بپرس چرا ناراحت بشم؟!
عبدالمحمد در حالی که ماشین را گاز میداد گفت :ببخشید من طاقت نیاوردم و پشت سرت اومدم ببینم کجا میری.
کاکا لبخندی زد و گفت: خسته نباشی.
عبدالمحمد گفت :هر دفعه نمیآمدم اما این بار نشد ببخشید. میگم مگه شما تازه ازدواج نکردی؟مگه خرجت بیشتر نشده؟مبل مجرد بودی مسئله اش فرق می کرد اما حالا قصه چیز دیگری است متاهل شدی و خرج داری.
کاکا علی با تعجب نگاهم کرد و گفت خوب این ها به هم چه ربطی داره؟
عبدالمحمد سکوت کرده و ادامه نداد اما کاکاعلی ادامه داد و آدمیزاد اگر از مالش گذشت می تواند از جانش هم بگذرد.
🌿🌿🌿🌿
از جبهه برای همسر و مادرش نامه می نوشت معلوم بود به خانواده خیلی علاقه دارد اما یک چیزی بود که مجبور میکرد کار و دلش بگذارد و در جبهه بماند آن هم تکلیف شرعی. حرف امام و غیرتش برای حفظ دین و کشور و ناموس بود.
تا فرصتی پیش می آمد و کارها سوار نشدم مرخصی میگرفت و می آمد خانه. سعی میکرد تمیز و مرتب به خانه بیاید باید دومی بود که به مرخصی می آمد خانمش گفت: یک خواهشی دارم ازت..
علی با لبخند گفت: بفرما حتما برات انجام میدم.
معصومه خانم با لحن پر از التماسی گفت :اگه میشه وقتی برمیگردی با همون گرد و خاک های جبهه بیا خونه .با همان سر و وضعی که رفتی توی میدان مین .من اونجوری بیشتر دوست دارم.
چشمهای علی پر از اشک شد معصومه خانم ادامه داد: یه خواهش دیگه هم دارم کمی خاک جبهه برام بیاری.
چشمهای علی دیگر طاقت نیاورد.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#مراسم_شهــادت_حضرت_زهـرا(س)
و بیستمــین #یادواره_شهداےگمنام_شیــراز
👇👇
با مداحے: حاج سید عباس انجوے
یکشنبه ۲۸ دیمــاه از نماز #ظهــروعصر
🍃🍃🍃🍃
دارالرحمــه شیراز/ قطعه شهداے گمنام
✨✨✨✨
هییت شهدای گمنام شیراز
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #قهرمان_امت
🔻مصاحبه قدیمی با سردار دلها حاج قاسم سلیمانی؛
🔹در شب عملیات ما اونجا خودمون شاهد بودیم فریاد یازهرا بچه های ما ،بیش از صدای کلاشینکف و تیربار و آرپیجی بود و همین بر دل دشمن لرزه می انداخت...
#سرداردلها
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سیـره_شهــدا
🔰برای سـید محمد کفـش نو خریدم. با تردیـد نگاهےبه کفــش ها انداخت، بےمعطلـے جفت ڪفش ها را برد و زیر آب گرفت..😳
از این رفتار عجیبـش عصبانی شدم.😡
گفــتم: «پسـر! این چـه ڪاریه می کنی؟کفـش خراب مےشه»
گفـت: *«پدر دوسـتم تازه فوت کرده، نمےخوام با دیدن کفـش های نو من احسـاس بی پدری بکـنه.* 😔
🔰اوایل گشـایش سـپاه در شیراز، سید محمد برای نام نویسی مراجعه کرد.
جزو اولین پاسدارهای شیراز بود.
هر چه من و سایر خانواده به او اصرار کردیم ڪه وارد سپــاه نشود،قبول نکرد.
می گفـت:«من این شغل را دوست دارم.»
به سید محمد گفتم: «تمام مخارج سفر و هزینه اقامتت در آمریکا را می دهم برو آن جا ادامه تحصیل بده.»
گفت:«نه آن جا فساد زیاد است. غذایش حرام اســت.
من یک ایرانےام و ایران را دوسـت دارم.
گفتـم:مـا از این جاغـذا برایت می فرستیم، باز هـم ، قبول نڪرد و از سپاه بیرون نیامد.
#شهـید سید محمد کدخدا
#شهداےفارس
#شهادت :کربلاے۵
#سالگردشهادت
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🛑 #گــزارش 🛑
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣــﻨﺎﻧﻪ
قرارماهیانه/ذبح_قربانے
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و ﺷﻬﺪا
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ ع
➖🔻➖🔻➖
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا(س) , امــروز(جمعه) ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اﻭﻝ ﻣـﺎﻩ جمادے الثانے ﺗﻌﺪاﺩ ۲ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ۴۴ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ در حال توزیع است ...
انشاءالله خداوند از بانیان خیــر قبول کند و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج را برساند
شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر #صلوات
🌷▫️🌷▫️
#ﻫﻴﻴﺖﺷﻬــﺪاےﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴــﺮاﺯ
💫🕊
شیرین تراز شعر تبسمت
هیچ نیافته ام...
لبخند بزن
و بگذار خنده عاشقانه ات
کام دلم را قند نماید...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫🕊
@shohadaye_shiraz
#سیره_شهــدا
🔰اولین نمـاز جماعتی که به او اقتدا کردم، در مـسجدڪشن نماز مغـرب وعـشا بود.
بعد ازنمـاز مغـرب و آغاز نماز عشاء بوسیله یک گروه ناآگاه چند سنگ از بیرون مسجد داخل نماز جماعت«جهت بر هم زدن نماز جماعت و آسیب رسـاندن به امام جماعت» پرتاب کردند.
سر و صدا از بیرون جهت حمله به داخل مسجد بلند شد.
صــف جمــاعت به قصــد برخورد با آنها به هــم ریخت،او هــمه را به آرامـش و #صبـر دعـوت کرد.
بعد از نماز نحوه برخورد با آنها را توضیح داد، همه از سخـنان دلنشینش آرام گرفتند.
🔰هـیچ وقـت خشمگیـن نمی شد و همیشــه با سخــن رسا با مردم صحبت می کرد، بی ریا و مهـربان بود.
اســم #شهیددستغیـب را می آورد چشمش اشکبار میشد.🌹
#شهید نادر هندیجانی فرد
#شهـداےفارس
#شهدای کربلای ۵
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_دوم*
چند روز بعد معصوم خانم آرزویی را که دلش مانده بود بر زبان آورد و گفت: علی آقا من اگر یک چیزی ازت بخوام نمیگی نه؟
ولی خوشحال شده گفت :مطمئن باش اگه بتونم انجامش میدم و نه نمیگم.
معصومه خانم با سرعت بیشتری گفت :دلم میخواد لباس سپاهی ترابیاری و بپوشید تا باهات عکس بگیرم.
علی خنده اش گرفت و معصومه خانم گفت: باورت نمیشه اما من خیلی لباس سپاه و دوست دارم نمیدونم چرا نمی پوشی؟!
علی گفت: مسئولیتش سنگینه. اما باشه چشم حتما به خاطر تو این کار رو می کنم.
علی آقا عادت داشت وقتی به مرخصی هم می آمد خودش را به سپاه معرفی میکرد و اگر کاری هست انجام بدهد.
فردا از سپاه که بر میگشت نایلونی هم توی دستش بود لباس سبز و مرتب. همسرش لباس را بوسید و گفت: «به به چه بوی خوبی میده میپوشیش؟!»
عبدالعلی لباس را پوشید با ذوق گفت :چقدر بهت میاد ماشالله!
و دوید و مادر را خبر کرد.مادر هم با خوشحالی آمد و هزار بار قربان قد بلند و رشید پسرش رفت و بوسیدش و دور چرخید.
بعد از عکس گرفتن عبدالعلی میخواست لباس را در بیاورد که همسرش مانع شد و گفت یکم صبر کن مهمون داریم دلم میخواد اونا هم تو رو با این لباس ببینم بزار کمی تماشات کنیم.
نمیدونی چقدر دوست دارم با این لباس ببینمت نمیدونم چرا نمیپوشیش.
علیرضا لباس کشید و گفت این لباس لباس شهدا ضمن دیابت پوشیدنش روندارم لباس حسینی ایرلو ..لباس حاج محمود ستوده ..من کجا آنها کجا..
انگار یادآوری اسم حسین خاطراتش را زنده کرده بود و با همان لباس نشست کنار دیوار و دست گذاشت روی پیشانی.
دلم برای حسین تنگ شده دلم برای سیدحمید تنگ شده. شرمندهام که اونا رفتند و من ماندم. کمرم بعد از آنها شکسته»
همسرش نشست کنارش و سعی کرد دلداریش بدهد عبدالعلی ادامه داد: «میدونی این دنیا برام مثل قفس اینجا دل من میگیره دلم میخواد منم مثل امام حسین سر نداشته باشم اگر روزی منم رفتم ناراحت نشو انشاالله کربلا پیش امام حسین همدیگرو میبینیم»
نشانه های شروع کرد به تکان خوردن و صدایش بلند شد .خانه گوشه آرامی بود برای خالی کردن عقده هایی که در گلویش مانده بود حالا شریکی هم برای گریه هایش پیدا کرده بود و تنها نبود.
زهره محرمانه آنها را مهمان مادر علی بودند هر دو تا خانواده و همه برادر خواهر ها دعوت بودند.دیدن عربی با لباس سبز سپاه و چشمگیری سفید برای همه جالب بود. سفره پهن شده عطر برنج دستپخت مادربزرگ همه جا پیچید.بچهها در حیاط بازی میکردند و همه منتظر بودند که علی آقا تشریف بیاورند سر سفره. برای وارد اتاق شد آستین بالا بود و آب وضو از دستش می چکید.
_ علی جونی همه منتظر تو هستم بیا سر سفره.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنایات حضرت زهرا(س) در جنگ از زبان حاج قاسم
👈 او در سخت ترین و غریب ترین لحظات #مادری کرد..
#ﻳﺎﺯﻫﺮا
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#نشردهیـد