📌خوابش را دید و گفت :
چگونه توفیق #شهادت پیدا کردی؟!
-گفت از آنچه دلم میخواست ، #گذشتم ...🥀
#شهادت همه آرزومه....
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔅إِنَّهُمیَرَوْنَہُبَعِیدهاونَرَاهُقَرِیبا🔅
هر ﺭﻭﺯ 🔆
زخمهاے مکرر💔 را
به مرحمِ#نراهقریبا آرام می کنیم!
★دردِ #غریبی ات اما
همچنان باقےست😔
کاش می فهمیدیم، #تو همان نقطه ی آغازی👌 که دنبالش می گردیم
ناگهان باز دلم #یادِ_تو افتاد شکست💔
#سردارجان♥️
#شهید_قاسم_سلیمانی
#ﺭﻭﺯﺗﺎﻥ_شهدایی! 🔅🔅
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
23.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ #حرم_سوم
تقدیم به آستان مقدس و گرامی حضرت احمدابن موسی(شاهچراغ) علیه السلام
شعر :حسن عرفان منش
مناجات :سید ابراهیم طاهریان
دکلمه و مداحی : میثم مفتاحی
کارگردان و تدوینگر: حسین علی مددی
صوت: استودیو هنر ضبط برتر شیراز
با تشکر از آستان مقدس احمدی و محمدی
بازنشر به مناسبت 17 ماه رجب سالروز شهادت حضرت #احمد_ابن_موسی_علیه_السلام
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
همسر شهيد:
مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط ميخواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند. يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بيتابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما ميتوانستيم مانند بعضي از انسانها بيدرد زندگي كنيم، ميتوانستيم . اما نخواستيم.» از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت:«اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.» روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشهاي از زحمات او را جبران كنم.🌹
#سردارشهید یوسف رضا ابوالفتحی
فرمانده نیروی انتظامی استان فارس
#سالگردشهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای آخرین تماس حاجقاسم با همرزم قدیمیاش
🔺«مهدی صدفی» از همرزمان سردارشهیدحاجقاسمسلیمانی در خصوص چرایی لغو جلسههای کرمان حاج قاسم در سال ۹۸ به نکتهای اشاره کرده که تاکنون بیان نشده است.
#سرداردلها
🌱🌹🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✅پدرم معروف بود به حاجی صلواتی، به خاطر صلوات ها مکرر و بلندی که می فرستاد.
گاه می شد در یک جمع هزار نفری صدای صلواتش بلند می شد و همه می فهمیدند علی شبان پور در جلسه است.
روزی در جمع خانواده نشسته بودیم که ناگاه صدایش به صلوات بلند شد و بعد قطره قطره اشک از چشمانش جاری. هر چه اصرار کردیم چیزی نگفت.
🔶چند روز بعد خبر شهادت حمید، سومین پسر شهیدش را آوردند. آن روز بود که رازی را برای اولین بار با ما در میان گذاشت.
*تعریف می کرد سال ها پیش قبل از تولد حمید، قبل از بسته شدن نطفه حمید در سیاه چادرم نشسته بودم که احساس کردم نور سبزی آمد و وارد دهانم شد. آنقدر برایم عجیب بود که شروع کردم به صلوات فرستادن، به حدی که مردان سایر سیاه چادر ها فکر کردند برایم اتفاقی افتاده. چند روز پیش احساس کردم همان نور سبز از دهانم خارج شد، یقین کردم حمید شهید شد*
*شهید حمید شبانپور*
*شهدای فارس*
شهادت: 9/12/1363 – سومار
🌿🌱🌿🌱🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢💢💢💢💢
#مراسم مــیهمانی لاله های زهرایی
🌷🌷🌷
همراه قرائت زیارت پرفیــض عاشـــورا
💢💢💢💢
#بامـــداحی
حاج امیر راستی
◀️ *ســـاعت ۱۶:۳۰*
*پنجشنــبه ۱۴ اسفند*
⭕⭕⭕⭕⭕
ﺩاﺭاﻟﺮﺣــﻤﻪ ﺷﻴــﺮاﺯ
قطعـــه شهــدای گمــنام
🌷🌷
مراسم با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد
🌷🌷
*هیئـــت شهـــدای گمـــنام شیــراز*
⬆️⬆️⬆️⬆️
مبلغ مجلس شهدا باشید
🌟 #تلنگر | #شهید_آوینی
🔻 هر شهیدی کربلایی دارد !
خاک آن کربلا ، تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه ، خون شهید ، جاذبه خاک را خواهد شکست ، ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن مسیر خواهد برد ،
🔅 برای پیمودن آن هیج راهی جز شهادت وجود ندارد....
📍 سید شهیدان اهل قلم
#شهیدسیدمرتضی_آوینی
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﭘﺮﭼﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ...
👇👇
🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(ع)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمد جواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد.
می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمد جواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام را بنویسم.
نزدیک های غروب کار ما تقریباً تمام شد. محمد جواد که پرچم را رنگ می کرد که صدای سوت خمپاره پیچید.
خرده بتن های سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم را شکاند، همه چیز را محو می دیدم.
اما از چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمد جواد بوسه زده و پیشانی اش را برده بود, خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود!"
☝🏻️
🌷🌾🌷🌾🌷
#طلبه_شهیدمحمدجوادروزیطلب
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
شهادت: 12/12/1364- فاو
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ﺧﺎﻟﻲ ﻧﮕﺬاﺭﻳﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_اول*
_برین کنار! برین کنار !همتون از من فاصله بیگیرین..
انگار که برق گرفته باشد یا در حضور مافوقی خشکبایستد با احترام یا مثل آخر فیلم ها که هنرپیشه ها ثابت می شوند و اسم دست اندرکاران میآید و میرود .بی هیچ تکانی پایش را درست همانجایی که باید می چسباند.
مزه اش را قبلا هم چشیده بود نزدیکی های عید سال ۶۳ بعد از عملیات خیبر که قرار بوده از باشگاه زید تا طلاییه خاکریز زده شود.در آن زمان فاصله ۲یا ۳ کیلومتری بین در ایران و عراق باید حداکثر به یک کیلومتر می رسیده تا آتش متمرکز دشمن از جزایر منحرف شود.
جا به جا در دشت تانک های سوخته افتاده بوده و با آرایش های هندسی انگار که موقع انفجار شان با آرایش نظامی حرکت می کردند.
یک ...دو ...سه ..یا آرایشی دیگر.
کنارشان برجکهای پریده افتاده بود و لابه لای دودهای غلیظی که روی هورها پیچ می خوردند و بالا می رفتند و دور ها در آسمان محسوب می شدند. چشم را به خود وا نمی داشت.گویا صدای لودر را ضبط کرده بودند و از بلندگوهای ماشین ها در سمت مخالف محور پخش میکردند تا شدت آتش دشمن در محور کم شود.
زرهی لشکر باید با تانک مانور میداد و آتش دشمن را متوجه خود می کرده تا بچه های مهندسی کمی فارغ از گلوله های ریز و درشتی که در موقعیت پدافندی میآید تند و تند با دستگاههای مکانیکی خاکریز بزنند.
شرایط طوری نبود که فرمانده زرهی به فلان خدمه بگوید فلان کار انجام بده و به فلان راننده بگوید فلان کار را با خودش نظارت کند.
خودش نشسته بود پشت تانک و این ور و آن ور می رانده و شلیک می کرده.طوری که دشمن فکر کند لابد ۵یا ۶ تانک از آن منطقه دارند شلیک می کنند. گو اینکه لشکر آن موقع هنوز آمار تانک هایش به اینقدر نمی رسید.
داخل اتاقک تانک همینطور شلیک می کرده که گلوله خمپاره ۱۲۰ بی خبر و بدون سود اگر هم سودی داشته لاو دو از داخل اتاقک نمی شنود،می آید و درست می خورد تانک و ترکش هایش کمان میکند از دهلیز پایین می رود و تا زیر موهایش نفوذ می کند و چند تا برای همیشه آنجا میماند.
حتما بعد که هوش می آید از لحظه مجروحیت فقط لرزش یکباره بدن از ضربه موج انفجار و صدایی به رنگ گدازه های مذاب آتشفشان به ذهنش می آید و گاه که ولوله ای میافتد در بدنش ،این صدا به طور خفیفی میپیچد در حافظه اش.
ترکشهای توی سر ساختار عصبی اش را به هم می ریزند. چشم راستش کمی چپ می بیند.گویا چشم که میچرخاند چشم راستش مشکلی نداشته ولی مستقیم که نگاه می کرده یک امتدادی را اصلا نمی دیده.
بعضی وقت ها مجبور بود سرش را پایین بیندازد و نگاهش را بالا.یا سرش به چپ باشد و چشمهایش به راست برگرداند تا بتواند ببیند صورت آدمی که روبه رویش نشسته و دارد با او حرف می زند.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای #شـــــهید🌷شدن چه کار کنیم؟
♦️همراه با سخنان رهبر معظم انقلاب
♦️صدای حاج حسین خرازی
#اشک
#راه_ شهادت
#پیشنهاددانلود
🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌷 یکشب ، جواد را شام به خانهام دعوت کردم. گفت: میام، اما دعوتم کردند مرکز شهید مازندرانی برای مجروحین دعای توسل بخونم. مراسم آنجا تمام شد میآیم.
مرکز مازندرانی، یک مرکز درمانی جهت جانبازان و مجروحین جنگ بود. جواد هم که صدای خوبی داشت معمولاً برای خواندن دعا دعوت میشد. شب جواد با تأخیر آمد. حال خاص و پریشانی داشت. گفتم: چی شده کاکا، چرا انقدر دیر کردی؟
تکه پارچهای به من داد و گفت: این را یادگار نگهدار.
گفتم: این چیه؟
اشک توی چشمش پیچید و با بغض گفت: قبل از اینکه دعا را شروع کنم، یک قاب عکس جلو من گذاشتند و گفتند این شهید مفقودالجسد است. بیاختیار یاد حبیب افتادم و دلم سوخت. اختیار از دستم رفت و متوسل شدم به امام زمان (عج)، نمیدانم در آن حال چه گفتم و چه طور امام زمان را صدا زدم، اما همه مجروحینی که برای دعا جمع شده بودند منقلب شدند.
ناگهان عطر خوشی، در نمازخانه پیچید و صدای صلوات و جیغ و فریاد بلند شد. یکی از مجروحین وسط ایستاده بود و میگفت: آقا آمد...
آن جانباز از ناحیه پا مجروح بود و قرار بود مثل فردا پایش را قطع کنند. میگفت امام زمان (عج) دست روی زانویم کشید و فرمودند بلند شو.
تمام قامت روی پایش ایستاده بود. بقیه مجروحین روی او ریختند و لباسش را به تبرک کندند، این تکه پارچه از لباسش را هم به من دادند. اشک در چشمهایم پیچیده بود. یقین داشتم حضور آقا امام زمان (عج) و شفای آن مجروح، جز به نَفَس و دعای خالصانه جواد نبوده است.
برشی از کتاب *قلب های آرام 2*
#شهیدجوادروزیطلب
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75