✅ #وصیت_شهدا*
🔶دنيا محل آزمايش است . آزمايشی که در آن بايد خوبها از ناپاکها جدا شوند و جانشين خدا در روی زمين گردند پس سعی کنيد که اين آزمايش را به نحو احسن يعنی طوری که مورد قبول خدا باشد انجام دهيد و سربلند و سرافراز بيرون آييد .
و بدرستی که هر کس تواند از پس اين آزمايش بخوبی برآيد از رستگاران دنيا و آخرت خواهد گرديد.
🌸و برای اينکه خوب بتوانيد اين آزمايش را با سربلندی و افتخار انجام دهيد و سربلند و سرافراز از اين آزمايش بدر آييد بايد تمام اعمال و حرکات خود را منطبق با موازين اسلامی تطبيق دهيد . و هميشه طرفدار حق بوده باشيد و خود حق را پيروی کنيد اگر چه به ضررتان تمام شود و در تمام اوقات وقتی خواستيد کاری را انجام بدهيد. پيش از آن خدا را در نظر خود مجسم کرده و بر اعمال خود ناظر ببينيد که اين کاری که می خواهم انجام بدهم مورد پسند و قبول خدا هست يا نه و به هر حال خدا را در تمام وقت فراموش مکنيد
#شهید حمیدرضا راسخ
#سالگردشهادت
#شهدای_فارس
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_چهارم*
دختر آقا مشتی که خواهر کل محمدتقی هم میشده،عروس خانواده آنها بوده و در یکی از اتاق های خانه با برادر بزرگتره ابراهیم، روزگار می گذراند.
محمود بیت و سر به زیری برادر شوهر او را وا می دارد که آنچه را در ذهن بافت با برادرش و کل محمدتقی در میان بگذارد.و مقدمات را طوری فراهم کند تا حاجحیدر قضیه پسرش ابراهیم و دختر کل محمد تقی را با یک خواستگاری ساده تمام کند.
گلهای میخک که با گلبرگ های محمدی از شب قبل در کاسه آبی خیس خورده،گردن آویز عروس می شود.کف دستهای هردو راهنمایی می کنند و بالاخره عروس جوان و شاید هم نوجوان، با چارقدی روشن، در طرف دیگر ابراهیم ،کنار درشکه با بدرقه قرآن و دود و اسفند و کل و شاباش قوم و خویش ها آهنگ رفتن می کند.
کل محمد تقی در حالتی موقرانه طوری که کسی نفهمد دست به آسمان فرستاده زیر لب چیزی زمزمه کرده پیشانی دردانه اش را می بوسد.
دهنه است که کشیده میشود صدای کل در محله درب شیخ تا چند کوچه آن طرف تر می پیچد.لابد مادر عروس هم از انبوه جمعیت خودش را پنهان کرده و چادر روی چشم هایش گرفته.
آقای ابراهیم با عروسش به آرامی چند پیچ کوچه را رد میکنند تند تند غبار ملایم در پیچاپیچ مسیر از پشت سرشان بلند میشود.
درشکه از کنار آرامگاه واعظ ۴۰ ساله مسجد جامع شهر،شیخ روزبهان میگذشت.آنی دقیقه های نور آفتاب رو به غروب از سوراخ های دیوار آرامگاه می افتادند روی صورت عروس و داماد.
وقتی زوج جوان به بازارچه فیل میرسند داماد از درشکه پایین می پرد در دل صلواتی میفرستند و بعد عروس را به داخل خانه راهنمایی میکنند.
آخرین کل و شاباش ها با اسفند و صلوات در میآمیزد و عروس و داماد در یکی از اتاق های خیلی کوچک خانه حاجی در زندگی را شروع می کنند.
اتاق را تمیز کرده اند و در آن بوی آب و کاهگل در هم آمیخته .گلی پنبه ای و ریش ریش با رنگ های شاد و طرح های ساده هندسی در آن پهن است و یکدست رختخواب بالای اتاق از بقچه رنگ و رو دار پیچیده بر رویش تازگی اش جیغ میزند.غیر از این تنهایی رنگی که به در و دیوار چسبانده اند چیز دیگری در اتاق نیست.
آفتاب هنوز نیمی از باباکوهی را روشن نکرده که شاه داماد در خانه را می بندد تا به مغازه برود.فردا و فرداها طاقت سربازی می رسد. خریدن سربازی هم پول می خواهد و برای کار گر سخت است.ابراهیم با هر بدبختی که شده با خورده پس انداز و کمی قرض و قوله ۱۰۰ تومان جور میکند و سربازی اش را میخرد تا برای همیشه معاف باشد.
آیا دستی به شانه ام زد و گفت:خلاصه با ٢۵ زار برای خرید وسایل کنار میگذاشتند .٢۵ زار میدادند به خانم جون همون مادربزرگم دیگه برای خرج خونه و پخت و پز و اینا .یه روز بابام حاج خانوم یه سر میرن خونه کل محمدتقی برگشتند.میبینند خانم جون بدون این که قبلش بهشون بگه وسایلشان را برده توی یک اتاق بزرگتری.
البته اتاق الان نیستش مالک بعدی خونه ریختش پایین. ولی نگاه از اینجا بود تا اینجا.دیگه ما هم اون توی همین اتاق به دنیا اومدیم و بزرگ شدیم تا از این خونه رفتیم.
زندگی ما همین بود یادش بخیر. یادمه اون موقع ها ی اینجا بود. بابام میگم گوشتارو میکردند تو دول.میفرستادند می رفت پایین توی چاه یه جوری که به آب نخوره تا این گوشها فاسد نشه. مثل یخچال.برای میوه و غذا هم یک زنبیلی سیمین بوده اینا رو میذاشتن توش آویزونش میکردند به چنگک در اتاق.
بیا تو این اتاق عمو اینجا می نشستن. بعد که خونه خریدن رفتن خدابیامرز منصور مون بهش رسید و تر و تمیزش کرد.این تیرهای سقف را میبینی ؟خود حاجمنصور رنگش کرده.
معلوم بود به دیوار دست کشیده اند، ولی سقف همان سقف قدیمی بود حصیر برگ خرما. حتما بعد از نیم قرن با چوب های خشک سپیدار چسبیده بود.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت حضور حاج قاسم کنار مضجع مطهر امام رضا (ع)
🔺سید مرتضی بختیاری قائم مقام اسبق تولیت آستان قدس رضوی خاطرهای از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار مضجع مطهر حضرت امام رضا علیه السلام را روایت کرده است
#خادم_امام_رضا ع
#سرداردلها
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔴می گفتم شیرعسکر، تو نباید شهید بشی، آخه آنقدر بلندی که پاهات از تویوتا و آمبولانس می زنه بیرون، مجبور میشم خمش کنیم!
می خندید و می گفت تو دعا کن من شهید بشم، با تریلی و لودر بیا جنازه من را ببر!
🔵چندین شب بود که در حال خاکریز زدن بودیم. سر و روی همه شده بود پر از خاک. شیرعسکر گفت: می خواهم فردا برم حمام!
گفتم: نور بالا می زنی، حتماً غسل شهادت هم بکن!
گفت: تو هم برو دنبال تریلی، که جنازه ام روی زمین نمونه!
روز بعد رفت حمام و طرف های ظهر بود که برگشت. آتش سنگین پاتک دشمن روی خط بود. یک لحظه بدنم گرم شد و افتادم. وقتی به هوش آمدم، راننده آمبولانس گفت: رفیقت هم شهید شد!
اشک در چشم هایم پیچید، به او قول داده بودم برای جنازه اش تریلی ببرم، اما نتوانستم!
#شهید شیرعسکر رضا زاده*
#شهدای فارس*
#سالروزشهادت*
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_ببینید | #راهیان_نور
🔻گاهی که دلتنگ می شوم؛
می آیم اینجا، می خوانم، بارها مرورش می کنم و به یاد آن شب ها اشک می ریزمُ و با خودم نجوا می کنم رسمِ خادمی را..
#دلتنگ_شلمچه
#هوای_شهدا
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷💫🌹🍂🌷
رفتند و ما ماندیم ...
شاید یادشان رفت
جا گذاشتن
رسمِ رفاقت نبود...!!
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌷💫🌹🍂🌷
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_پنجم*
ردی از نگاه کودکی ۷ ساده که دراز کشیده باشد و در رویای دلچسب اول یک خواب،با چشمان نیمه باز است که تیرهای موازی سقف را دو به دو بپیماید،در آن چوب ها مانده بود.
گنجه ای معمایی گوشه اتاق در ارتفاع میانی قرار داشت. بانهانخانه اش که به گمانم مادر پسته و بادام و کشمش را وقتی که منصور رویایی دلچسب خواب را می چشیده آنجا قایم می کرده و است که جای خالی آنها را میدیده به شیطنت او و یحیی پی می برده.
کنار گنجه خط های کوچک و در هم کشیده شده بود که با هم شکل هندسی جالبی می ساختند پیرمردی با ریش های بلند سیبیلو روی لبانش را پوشانده بود و کلاه چهار ترک بر سر داشت و کتابی باز درد است و در دست دیگر جامی سفالین.
به آقای یحیی گفتم : این را کی کشیده؟
سر تکان داد و خنده محوی زد و گفت داداش اسماعیلم. او هم اعجوبه ای بود منصور من هرچی داشت از اون گرفته بود.حتی مثل داداشم تو هنرستان رشته برق میخوند یاد مهر سالار شورا طبق مخصوصی برای هم سن و سالهای ما درست میکرد.آخه اون وقتها مثل حالا بچه ها رو توی صفحه زنجیرزنی و سینهزنی راه نمی دادند و می گفتند زیر دست و پا له میشید.
خلاصه ی که له راه می انداخت از این سیل بچه ها که خدا میدونه.در و دیوار و زن و مرد و پیر و جوان تماشای این دسته ما می کردند و اشک می ریختند.
من حالا میفهمم حاج منصور روی حساب کارهای اون اینقدر به تربیت بچه ها علاقه داشت. اسماعیل هم به تربیت هر دوتای ما خیلی حساس بود.عکس های ماه رمضان و منصور را گوشه اتاق می نشاند و به ما قرآن یاد میداد. سال ۵۲ قبول میشه دانشگاه تهران رشته برق. اینجاهم کله شقی کار دستش میده. ریشه ها چرا بلندبلند میذاشت رو حساب لجبازی با رئیس های دانشگاه.تابستون از طرف دانشگاه میاد یک مجتمعی توی شیراز فکر کنم طرفهای پایگاه که دوره آموزش عملی ببینه.یک روز تا اوایل مرداد سال ۵۳ یک دفعه میان به بابام میگم بیا جنازه بچه تو بردار برو.
دیروز داشته برق کاری میکرده مته از بالا افتاده .مته داغ و رفته توی سینش.
بعد که جنگ شد و جای گلوله ها را توی سینه شهدا دید. میگفت سینه اسماعیل هم اینجوری شده بود.
خلاصه آقا رژیم شاه هم خودش بیسروصدا قائله را سخت کرده بود. بعد از انقلاب رئیس مجتمع آموزشی ساواکی از کار درآمد و اعدامش کردند.برای همه چیز یا من خودم معتقدم به زن نقوی مرگش اتفاقی نبوده.این اواخر حاج منصور دنبالش بود که قضیه شهادتش را مسجل کنه.
سرت رو درد نیارم آقا بابک خلاصه نقاشی همه یادگار همین داداش اسماعیلمه.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷یادم می آید استاد اخلاق «آیت الله مشکینی» در جایی می فرمود: «احتکار هر جا عمل حرامی است مگر در عمل صالح.»
واقعاً آقای مقدسی مصداق این سخن بودند. یعنی تا می توانست عمل صالح برای خودش جمع می کرد. ایشان از کوچکترین عمل صالح هم نمی گذشت، حتی پهن کردن سفره برای زیر دستانش. در مقر لشکر هنوز سرویس های بهداشتی، آب لوله کشی نداشت. هر کس می خواست از آنجا استفاده کند باید آفتابه را از منبع آب که از سرویس ها دور بود پر می کرد. مدتی دقیق آقای مقدسی شدم. کار هر روزش بود. وقتی از آنجا می گذشت، آفتابه ها را یکی یکی از آب منبع پر می کرد و جلو دست شویی ها می گذاشت. بعد هم بی آنکه جلب توجه کند از آنجا دور می شد. واقعاً با چنین کارهای کوچکی نفس خود را می ساخت.
💐🌾💐
#شهید بهاءالدین مقدسی
#شهدای فارس
🌺🌹🌺🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سَر جُدا
🎙 روایتی از راز تولد #شهید_همت در كربلا و امانت حضرت زهرا(س) به مادر شهید
📌۱۷ اسفند ماه ؛ سالروز شهادت سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت
#حسین_یکتا
#شهیدهمت
🍃🌹🍃🌹
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#نشردهیـد
💠 شهید حاج ابراهیم همت :
می خواهید خدا عاشق شما شود:
قلم می زنید برای خدا باشد،
گام بر می دارید برای خدا باشد،
سخن می گویید برای خدا باشد،
همه چی و همه چی برای خدا باشد ...
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🍃🍃🍃🍃
📍 ۱۷ اسفند سالروز شهادت
حاج ابراهیم همت گرامی باد
🍃🍃🍃🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#روایت_شهدا
🌷با همسرش به خانه ما آمده بود. چهره اش نورانیت و زیبایی خاصی پیدا کرده بود. گفتم مجید چرا اینقدر نورانی شدی؟
گفت مگر نمی دانی، این نشانه دعوت است.
گفتم چه دعوتی؟
گفت دعوت به سمت معشوق، نشانه شنیدن جواب لبیک حق!
خندیدم. گفت شما همیشه از این حرف ها می زنی!
گفت نه، این دفعه فرق می کنه، خودتان را آماده کنید که این آخرین مرخصی من و آخرین دیدار من با شماست.
🌷هفت ماه بود که ازدواج کرده بود. از کتف هم به شدت مجروح شده بود. خانواده اصرار داشتند عید را فسا بماند. گفت: امام فرمان داده اند بسیجی ها عید را در جبهه باشند، انصاف است من در شهر بمانم. برای کاری از خانه خارج می شدم. تا پشت در با من آمد. گفت خداحافظ خواهر!
بی اختیار پیشانی اش را بوسیدم. گفت: خواهر یکبار دیگه به من نگاه کن، دیگه من را نمی بینی!
برگشتم و نگاهش کردم و رفتم. بی اختیار اشک از چشمانم می چکید...
🌹🌹
#شهید عبدالمجید آزادی خواهان
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺☘🌸
لبخنـدت،آتش به جانـم می زند...
آری ،
میخندی به آمال و آرزوهای دنیایی ام!
و می گویی:
دنیا محل مانـدن نیست ...
بگذریـم .....
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌺☘🌸
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75