eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
بیست و ششمین مرحله عج و شهدا 🌿🌿🌿🌿🌿 امام خامنه ای : *همه کمک کنند نهضت کمک مومنانه به برسد (رمضان ۱۴۰۰)* 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 تهیه بسته های مواد غذایی و معیشتی و توزیع بین نیازمندان در ایام ماه مبارک رمضان 🔹🔸🔹🔸🔹 شماره کارت جهت مشارکت(دریافت نذورات و صدقات و...) 👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🌱🌹🌱🌹 تحویل حضوری کالا( شامل برنج ، گوشت ، مرغ ، حبوبات ، رب و ماکارانی و....) تلفن هماهنگی: ۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸ ⬇️⬇️⬇️⬇️ مراسم میهمانی لاله های زهرایی عصر هر پنجشنبه. دارالرحمه شیراز . قطعه شهدای گمنام 🔺🔺🔺🔺🔺 * شیراز*
اساس‌ِ ٺخریبـــــ تخریبـــــ نـفس‌ استـــــ وراه رسیـدن به معشــوق ټهذیبـــــ نـفس... تـخریبچے نـفسِ‌ خود بـاش...🌿 ' 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🔰 دعای روز چهارم ماه مبارک رمضان 🌹 🔸 اللهمّ قوّنی فیهِ علی إقامَةِ أمْرِکَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِکْرِکَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُکْرَکَ بِکَرَمِکَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْکَ وسِتْرِکَ یـا أبْصَرَ النّاظرین. 🔸 خدایا، در این ماه برای برپا داشتن امرت نیرومند ساز مرا و شیرینی ذکرت را به من بچشان و ادای شکرت را به من الهام فرما و به نگهداری و پرده پوشی خودت ای بیناترین بینایان. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══ ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
.... 🌷صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:به هر جوجه کلاغ (خلبان ) ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد. تنها ۱۵۰ دقیقه پس از این مصاحبه صدام،علی به همراه شهید عباس دوران و شهید علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند! در یک مستند جنگی، معاون نیروی هوایی امریکا خطاب به صدام گفت: آسمان ایران عقابهایی همچون علی خسروی و عباس دوران دارند باید خیلی مواظب بود! 🌹 🌷🥀🌷🥀 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * زیر بغل هایش را گرفته بودند و از حرم بیرونش می‌آوردند. از حال رفته بود آبی به صورتش زدند. سرش یله می شد هر طرف.گیجآویج دم در حرم روی کول یحیی محمدمهدی را شناخت. محو بود پشت لایه زلالی از اشک.ولی می دید یا حس می کرد دارد نگاهش می کند. زوری داد و رهاند خودش را از دست های دو طرفش است.تلو تلو خوران پیشرفت و روی سینه یحیی پاهای پسرک را گرفت در دستانش و سر گذاشت به مچ پاهایش. هق‌هق که زد سربالا کرد. سربالا تر کرده و لحنش واگشت. _«عامو ممّد.» محمدمهدی صورت سبزه اش را پیش تر دیده بود و لابد برافروختگی و سرخی حالایش او را ترساند که به گریه افتاد. فرامرز مویید. _شرمنده آقا یحیی دست خودم نیست. آقایحیی غریبانه سری تکان داد انگار که قبلا ندیده باشد ش و چرخید که محمد را بیرون ببرد و آرام کند. «تاپ» صدای افتادن ناگهانی چیزی بر زمین چرخید و فرامرز را دید ؛پهن کف حرم! چند نفر به طرفش می‌دویدند لیوان پلاستیکی قرمز ای به او تعارف شد آب خنک بود تا به حرف بیاید بلکه بیاید بیرون از این بهت رنج آور. فرامرز اما به بازی گرفته بود کاشی‌های حیاط حرم را. لیوان را دم دهان گرفت .دستش رعشه داشت.چند نفری که به هوشش آورده بودند نمی‌دانستند که او حالا در حاشیه کوچه های بهمن ماه ۶۹ تند و تند گام برمی‌دارد. منصور را می‌بیند آن طرف کوچه که همزمان با او سربالا کرده و یک لحظه نگاه در نگاه شده‌اند. فرامرز خودش هم می‌داند چقدر عوض شده منصور سرپایین دارد. برای لحظاتی انگار به لایه‌های زیرین مغز برگشته تا به خاطر آوردش. اما خودش بود با آن ریشهای بور و بلند و ریز خند محکم و نظامی.با این همه مثل روزهای جنگ که به آشنا و ناآشنا و گاه کسانی که نه اسمی از آنها می‌دانست و نه قیافه شان را درست و حسابی به خاطر می آورد_سلام می کرد_گرم سلام میکند. فرامرز به آن سوی خیابان بال در می آورد .پایش لبه جوی آب می‌خورد وکیف دستی سیاهش آسفالت می‌افتد. بی اعتنا میپرد در بغلش آنقدر عجول که دندانش به پیشانی او می خورد. بوی شانه های منصور بی هیچ تغییری را به سالهای قبل می برد. همچنان سفت و سخت می چلاندش. فرامرز می‌خواهد خود را رها کند که منصور همینطور که در آغوش دارد او را از زمین بلند می کند.انگار چیزی از او به تکان دو ،سه بار در هوا تکان تکانش می دهد و بعد پاهای فرامرز به زمین میرسد. _جوونم جوونای قدیم !خب چطوری پیرمرد؟! _چاکرم !انگار هنوز تو سپاه هستین !بابا دست بردارین دیگه. _سپاه دست بردار ما نیست! فرامرز غرق در لبخندهای لذت دیدار بعد از سالها. _نه خدا وکیلی این چه وضعی شماها درست کردین. خب بابا جنگ دیگه تموم شد. ملت بیچاره چه گناهی کردند که هی بهشون فشار میارین؟! _عجب!! راستی بسیجی بودی دیگه! ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣🌱 ________________ دروغ گفتیم که شهدا دوستتون داریم... خاطرخواه ما هستند 🌷🌱🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
: (به مناسبت روز ارتش) ﻫﻤﺴﺮاﻧﻪ✍: آن لحظه استرس شدیدی گرفته بودم. سینی چای را به خاله برگرداندم و گفتم: من اصلا نمی توانم... شما چای را ببرید. شیرینی را برداشتم و آرام وارد اتاق شدم. پس از پذیرایی در کنار مادرش نشستم. پس از دقیقه ای پدر اجازه داد تا چند کلمه را با یکدیگر صحبت کنیم. وقتی صحبت را شروع کردیم. اولین موردی که اشاره کرد، بود او گفت: "من یک هستم ماموریت های زیادی می روم و ." برایم عجیب بود که چرا روز اول از شهادت صحبت می کند ✍ دستنوشته شهید مجتبی ذوالفقارنسب در روز 13 فروردین (ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ)/سوریه: امیدوارم سالی همراه با تغییر و دگرگونی در درون و احوال ما به سمت و سوی احسن الحال خداوند رقم بزند. عاقبت هم ختم به خیر شود و جمیع شیعیان و محبین حضرت علی علیه السلام در مورد آمرزش و مغفرت قرار گیرد و نهایت عمر من هم به در راه خدا رقم بخورد. 🌹 🌷🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
وقتی را به جرم فروختن نوار غیر مجاز😔 به کمیته آوردند و نوار هایش📼 را از بین بردند، دلش برای آن جوان سوخت.😳 به مقدار نوار هایش به پسرک پول داد 😞 تا کاسبی جدیدی را برای خود راه بیاندازد. ☺️ این گونه، هم مال به دست می آورد، هم صدای حرام و مبتذل نمی فروخت.👌 او یاد داد که باید این گونه مبارزه کرد . هم را از بین برد هم شخص را بیکار نکرد.😍 •برگرفتھ‌از‌کتاب‌خدای‌خوب‌ابراهیم📚 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اگر ارتش تنها وتنها یک مرد داشت وآن توبودی، همین کافی بود تا به احترام نام ارتش تمام قد بایستیم! 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
هدایت شده از سربندهای گمشده
🔰 دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان 🌹 🔸 اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین. 🔸 خدایا، قرار ده مرا در این ماه از آمرزش جویان و از بندگان شایسته فرمان بردار و از اولیای مقرّبت ( دوستان نزدیکت )،به مهربانی خودت ای مهربان ترین مهربانان. ╔═ 🍃🌺🍃 ═══ ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz ╚═══ 🍃🌼🍃 ═╝
امروز نه آن زماني است كه حسرت در دل مانده باشد و نه حكايت از آن نبرد حق عليه باطل, بلكه امروز ايران خود نيز سرزمين كربلاست و روزهاي تاريخ نيز عاشوراست. كل يوم عاشورا كل ارض كربلا و هر فرد مسلماني به وزنه آگاهي و شناخت مكتبي, داراي وظيفه‌اي هست و مسئوليني كه بايد به توانايي و قدرت خويش گوشه‌اي از مسئوليت‌هاي اين حكومت خدايي را بر كول نهد. و من نيز با همه التهاب دروني‌ام و برنامه‌هاي تنظيم شده زندگيم و سرگرداني همسر منتخب يك هفته‌ايم, كه سراسر وجودم و بودنم در اوست, همه و همه را در يك جمله و آنهم معاوضه مي‌‌كنم. و امروز پس از يك هفته از آغاز زندگي مشترك پوتين‌هايم را مي‌پوشم و لباس رزم برتن مي‌كنم و ساكم بر مي‌دارم و به ميدان نبرد مي‌روم. اما طبق عادت کسی که به صحنه نبرد حركت مي‌كند وصيت و سفارشي دارد و من نيز به همه كسانم و شما رزمندگان خوب اسلام اين سفارش را دارم كه مبادا امام را تنها بگذاريد چون تنها گذاشتن امام برخلاف رضاي خداست و تنها گذاشتن امام نه تنها يعني به بند كشيدن مستضعفين ايران, بلكه تمام مستضعفان جهان. من هيچگونه وحشت و نگراني در وجودم احساس نمي‌كنم بلكه خيلي مسرورم كه اين آگاهي را دريافته‌ام كه مي‌توانم بفهمم فرمان امام بلادرنگ اجرا شدني است و با رضايت كامل مجري آن هستم. اكنون كه من عازم ميدان نبرد هستم, را كاملاً در وجودم لمس مي‌كنم و ذره‌اي ترديد بر من مسوولي نيست... 🌷🌾🌷 ☘🌹☘🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * _ها..نکنه هنوز ما را.... _چرا خوب میدونی چند سال پیش بود؟! حالا کجا هستی چه کار می کنی؟! _در خدمتیم فعلاً دارم تک و دو می کنم بلکه خدای محمد کرد دست ما هم به دهنمون رسید. هرچی میدوم نمیشه.پارتی میخواد همش همین خودشونیا می‌خورن. آشنا ندارین کار ما جور بشه!؟ نگاه منصور در امتداد گردن فرامرز به دوردست هاست. خنده ای در صورتش خشکیده.دو دندان بالایش روی لبه پایین چسبیده به همین نمی گزارد لبانش کشیده تر شود. _حالا من باید برم کار واجبی دارم ولی واجب شده حتماً بیای خونه باهات کار دارم. راستی ازدواج کردی! نکردی؟ _نه والا با این خرجا مگه ... قلاب آخر لیوان پلاستیکی قرمز را هم سر کشید و هن هن زد ‌. جماعت ایستاده در حیاط حرم ساکت بودند و نزدیکیهای تا بود کسی سخنرانی می‌کرد پرشور و هیجان. شخصیت های آشنا و مقامات لشکری و کشوری استان همراه با بقیه سرپا ایستاده بودند. صدای از بلندگو میخورد به دیواره ها و پژواک در حرف های بعدی محو می شد. «اما امروز هم مثل گذشته پشت سر... ‌ و به تمام بسیجیان عزیز تبریک و تسلیت....‌ شهادت در این کشور بسته نخواهد شد...‌ مجلسی از طرف دفتر...» عده برگ هایی را بین مردم تقسیم میکردند. باش تا برگ ها را می دادند و از او درد می شدند. به نشست ها در کنار سکو حیاط هم دادند. تصویری از منصور بود که چفیه دور گردنش محو شده بود. در سه تانک ردیف هم. زیر تانک ها نوشته بود. «برفرس تندرو هرکه تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا میبرد» لیوان را روی سکو گذاشت زانوها را ستون دو آرنج کردو پنجه به موهایش راند .صداها گریه ها عکس و اعلامیه‌ای مراسم. _حالا من نمیدونم کی به دردم میخوره. چه جوری باید باشه. ولی هرچی باهم سنی سالهای خودم نمیتونم. یعنی میدونی مطمعنم درکم نمیکنه. حداقل باید چند سال از خودم بزرگتر باشه.جای تعریف نباشه ها ولی خوب همیشه از سن خودم بیشتر فکر کردم.حداقل سعی کردم حالا یه دختر ۲۰ ساله چی ازم نمی فهمه که بخواد باهام زندگی کنه. _نه عزیزم این جوری هم که شما میگی نیست. همه چی که فلسفه و عرفان و سواد نیست. آدم جوان نیاز های دیگه ای هم داره. گیرم طرفت ۵ سال ۱۰ سال از خودت بزرگتر بود. من سال دیگه بهت پیش میاد یه سری از احساسات... _مگه حضرت محمد ص ۱۵ سال از حضرت خدیجه... _حالا شما همه چیز مثل حضرت محمد باشه ..بعدا.. راضیه خانم چای آماده ان ؟!بیام بیارم؟! _خلاصه منصورآقا خدا رحمت کنه اونایی که رفتن خوش به حالشون.اونای رفتن حالا به جا شون چه کسایی اومده سواد درست و حسابی...و نه یه...پریروزا تو خیابون داشتم با خانواده میرفتم چندتاشون اومد جلوم گرفتن. من که دیگه هیچ کدامشان اعتقاد ندارم. نه اینکه پشیمون باشم از این چهار پنج روزی که جبهه بود ما. نه! ولی خوباشون رفتن حالا یه مشت... دستتون درد نکنه من چای نمیخورم. ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿