eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
2683815_854.pdf
1.82M
💥متن دعای 👈همراه با ترجمه عربی و فارسی 📥 فایل PDF التماس دعای فرج 🌹🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨آنلاین شوید ... پخش مستقیم دعای عرفه از گلزارشهدای شیراز ⬇️⬇️⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در سفر مكه همراه حاج مهدي بودم. به هر مقام كه مي‌رسيديم، حاج مهدي در عبادت و ‌نماز کم نمی گذاشت و مشوّق و همراه خوبي برای ما بود. رسم است زمان احرام بستن، حاجي بايد لباس‌هايش را با حوله­ی سفيد عوض كند و لبيك بگويد تا مُحرم شود. همه‌ اين كار را با خوشحالي و سرعت انجام مي‌دادند، اما حاج مهدي حال عجيبي داشت. حوله را پوشيده بود،‌ اما لبيك نمي‌گفت. حدود نيم ساعت فقط گريه مي‌كرد و نماز مي‌خواند. گفتم: «حاجي سريع لبيك را بگو تا حركت كنيم، دير شد.» گفت: «من نمي توانم دروغ بگويم. لبيك كه مي‌گويم، بايد از ته قلب باشد و من هنوز آمادگي آن را پيدا نكرده‌ام.» نيم ساعتي گذشت تا بالاخره راضي شد و گفت: «لبيك، اللهم لبيك.» 🌷🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
(ﻋﺞ ) و سلامتی رهبر انقلاب و 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🌹🌷 طرح و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ از امر فرج ✋✋ *در عید قربان* 🔻🔻🔻🔻🔻 شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: ۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱ بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* *مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨از چراغانی چشمان تو من جان دارم بی تو یک نسبت نزدیک به باران دارم! روشنم از تو و آن منحنی لب هایت! من به لبخند پر از صبح تو ایمان دارم... ❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌟 🌟 8 روز مانده تا عید سعید غدیر ✅ اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنینَ بِما اَدَّیْتُ وَ اَمَرْتُ وَاغْضَبْ عَلَى الْجاحِدینَ الْكافِرینَ، وَالْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ. ✅ خداوندا! بیامرز ایمان آورندگان به آن چه را ادا کرده و فرمان دادم و بر انکار کنندگان کافر، خشم گیر! و الحمدالله رب العالمین. 📚فرازی از بخش یازدهم خطبه شریف غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:به هر جوجه کلاغ (خلبان ) ایرانی که بتواند به ۵۰ مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد. تنها ۱۵۰ دقیقه پس از این مصاحبه صدام،علی به همراه شهید عباس دوران و شهید علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند! در یک مستند جنگی، معاون نیروی هوایی امریکا خطاب به صدام گفت: آسمان ایران عقابهایی همچون علی خسروی و عباس دوران دارند باید خیلی مواظب بود! 🌹 🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت جلیل عابدینی آخرهای سال ۶۱ بود و در جبهه موسیان بودیم که هواپیماهای عراقی مقر ما را بمباران می کردند. هرکس دنبال سوراخ جنبه‌های بود که خودش را یک جای مخفی کند چشمم افتاد به هاشم،ایستاده بود و راست راست هواپیماهای عراقی را نگاه می کرد. عین خیالش هم نبود که مثلاً آن همه بمب را هواپیما ها خالی می کردند. و دود و دولاغ به هوا میرفت . همانجا بود که مهرش به دلم نشست. هیچ وقت ندیدم هاشم کلاه آهنی سرش بگذارد. همان روز اول که به واحد اطلاعات معرفی شدم دنبال یک آدم نترس بودم. اصلاً رفته بودم توی اطلاعات برای همین کار . جوان بودم و پر انرژی. فکر می‌کنم همان روز بمباران موسیان بود کرد به حاج قاسم سلطان آبادی و کریم شایق گفتم فقط در گروه هاشم حاضرم کار کنم. آنها هم قبول کردم البته گفتند که با هاشم بودن دل و جگر می خواهد و باید صبر و حوصله داشته باشی. شرط و شروط را که بسته قبول کردم و افتادم باهاشم. از آن زمان شناسایی ها را با هم میرفتیم. همان جبهه موسیان بود که من پشت سرش بودم و آنقدر ها رفتیم تا به میدان مین دشمن رسیدیم.اسلحه نمی بردیم هر کدام چند تا نارنجک با یک سر نیزه داشتیم. پشت سیم خاردار دیدم هاشم نشست و با سرنیزه دنبال چیزی میگشت. بعد یک مین گوجه ای را داد دست من و توی گوشم گفت: هر مینی که دادم دستت چاشنی را باز کن. راستش کمی جا مینا دیده که نبودیم .اما توی دل تاریکی و بیخ گوش دشمن این کار سخت به نظر می رسید . از طرفی نباید در همان شب اول شناسایی کم می آوردم و جا میزدم.به خدا توکل کردم و کاری را که هاشم گفت انجام دادم هاشم مین های دیگری به من داد تا چاشنی شان را در بیاورم.بعد من گفت که حواسم باشد جای چاشنی‌ها را بلد باشم که توی برگشت چاشنی ها را ببندیم و وضعیت را به حالت قبل برگردانیم. این مورد را من حواسم بود. مسیر را که برای عبور باز کرد و رفتیم وارد منطقه دشمن شدیم. من تا آن شب فقط از شجاعت هاشم شنیده بودم.اما آنجا با چشمهای خودم جسارت های او را می دیدم که چطور دردل سنگرهای دشمن نفوذ می‌کرد تا از همه چیز سر در بیاورد. به هر حال شناسایی پرماجرای ما در آن شب تمام شد. بوی برگشت در میدانم این کار بستن چاشنی ها را به من سپرد .خود از وقت از دستم نمی گرفت و سر جای قرارشان می‌داد تا عراقی ها از اینکه گروه شناسایی وارد منطقه شده بودند.پس هاشم ضمن اینکه یکی را با خودش به شناسایی می‌برد و آموزش هم می داد.حتی فردای آن شب از من خواست که خودم گزارش شناسایی آن شب را بنویسم. خیلی به زیردستانش بها می داد.بعد از آن همه جا با هم بود تا مرخصی ها را هم تنظیم کرده بودیم که با هم باشیم. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✍بخشی از دست نوشته عباس دوران در تاریح هشتم تیرماه سال 60 👇👇 🌸...دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین راپاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟😔 باید بازبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من...😞 چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است... 🌺🌱🌺 🌷 🌺🌹🌺🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷 چند روزی از شهادت حاج منصور می گذشت. سردار یداللهی تعریف کرد، چند روز پیش، قبل از شهادت حاجی یکی از بسیجی ها پیش من آمد و گفت: در خواب ديدم با حاج منصور در بياباني ايستاده ايم. ناگهان 4 فرشته، با پارچه اي سفيد که گویی طبقی نورانی بود روی زمین فرود آمدند. به سمت حاج منصور آمدند، یکی از آنها دست چپ حاج منصور را گرفت دیگری دست چپش را، یکی هم جلو و یکی هم پشت سر حاج منصور ایستادند و ایشان را تا روی طبق نورانی هدایت کردند. من هم به سمت آنها دویدم که مانع من شدند و گفتند: فقط ايشان را خواسته اند نه شما را. بعد هم آن طبق نورانی به سمت آسمان بالا رفت. راوی سید محمد عاطفه مند 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید