eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱اگر که عمر زیادم دهد خدای حسین هزارسال بسوزم فقط برای حسین حسینی ام!به دوعالم چکار دارم من! گذشته ام ز دوعالم به اتکای حسین🖤 حسین_شهید_مدافع حرم حسین معز غلامی🕊️ _شهدایی‌ 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷@golzarshohadashiraz
‍ 🌹یادے از ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺷﻴﺮاﺯ 🌹 🌹 در وصیتش گفته بود:"آیا می شود که من شیعۀ حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟" یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم, زشته با سر خدمت آقا برسم! آخرش به آرزویش رسید..... ترکش گلویش را برید, تا همان جور که دوست داشت , خدمت آقا وارد شود. 🌱🌷🌱🌷 🌹🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ 👆
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت همسرشهید بعد از مجروحیت اش در کربلای ۵ باز بلند شدیم آمدیم شیراز. اتفاقاً یک ماهی می شد که همان نزدیک خانه حاج محمدعلی ، دوتا اتاق به ما داده بودند . از این نظر هم خیلی خیالم راحت شده و خوشحال بودیم. ولی شدت مجروحیت داشت اولی بود که نمی شد اهواز بمانیم. آمدیم شیراز و یک مدت کامل گرفتار زخم گردنش بودیم. آدم وقتی به آن زخم نگاه میکرد دلش ضعف میرفت خیلی عمیق بود. هنوز هم از درد و رنج شهادت شهید جلیل ملک پور رها نشده بود. مرتب برایش گریه و زاری می کرد . بعد از کربلای ۴ بدجوری بغض کرده بود. کمتر می خندید و بیشتر گریه می کرد. یک روز پنج شنبه بود که دیدم صدایم زد و گفت :« زهره بیا یه سر بریم تا دارالرحمه و برگردیم» با هم رفتیم. حوالی اسفند ماه بود. همان روز هم نزدیکی های مقر صاحب الزمان شیراز را بمباران کرده و عده ای شهید شده بودند. زمانی که رسیدیم مردم داشتند همان جنازه ها را دفن می کردند. من از جنازه می ترسیدم اما هاشم رفت فاتحه خواند و وقتی برگشت خیلی توی هم بود . بی مقدمه گفت: « زهره کی میشه منم شهید بشم؟» ازش ناراحت شدم و گفتم :«حالا منو آورده که این حرف ها را بزنی؟! راه بیفت بریم» توی مسیر برگشت هم ناراحت بود . مرتب اشک‌هایش را پاک می‌کرد و از جلیل می‌گفت. دوباره بحث را عوض می کرد و از آن زن و بچه هایی که توی بمباران شهید شده بودند حرف می زد . بدجوری به هم ریخته بود. چند روزی که گذشت هنوز زخمش خوب نشده بود ولی نیازی به پانسمان هم نداشت. نزدیکی‌های عید بود. گفت باید بریم اهواز. هر چه سال کردم چند روز دیگر بمانیم قبول نکرد. حتی زخم گردنش را بهانه کردم که اهواز هوایش آلوده است و ممکن است عفونت کند. باز هم قبول نکرد . بلند شدیم و برگشتیم اهواز. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷محمد اسلامی نسب و غلامعلی دست بالا رفاقت دیرینه با هم داشتند و خیلی به هم وابسته بودند. بعد از شهادت غلامعلی، آقای اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا... تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم غلامعلی آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو... اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد، دستی به چشم هایش کشید. چشمانش که باز شد دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که انگار چند روز است خواب بوده. به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری... سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔷قسمتی از وصیت  : اكنون عاشورا تكرار شده است و روز آزمايش پيش آمده است، روزى است كه بايد على اكبر گونه و حبيب بن مظاهر گونه به ميدان نبرد بشتابيم و كفار و مشركين را از صحنه كارزار به نيستى بكشانيم ... حیدر جهانخواه 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴ﺷﻬﻴﺪ حاج قاسم عزیز ﻣﺤﺮﻡ اﻣﺴﺎﻝ هم دوباره ﺑﻮﻱ ﺗﻮ ﻣی دهد.. ✍نمے داﻧﻴﻢ ﭼﻂﻮﺭ روضه خواند و بیــاد تو نیقتیــم ....😭 روز مسلم را، به ﻳﺎﺩ سفیر بودنت اﻓﺘﺎﺩﻳﻢ و اﺯ ﻓﺮاﻗﺖ ﺳﻮﺧﺘﻴﻢ...! ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ, ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺖ گریہ کردیم و نالــہ زدیم ....! ﺭﻭﺯ حضــرت ﺭﻗﻴﻪ ﺑﺮاﻱ و ﻳﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا ﺑﻮﺩﻧﺖ , سوختیـم! روز حبیب و ﻳﺎﺭاﻥ ﺣﺴـــﻴﻦ ع را به خاطر یار بودنت و پیرو ولے و امام بودنت ...... یا روز قاسم را برای قاسم بودنت ناله زدیم.....!😔 روز علی اکبر, برای اربا اربا شدنت طاقتمان تمـــام میشود😭 روز عباس را برای علمدار بودنت میگرییم و دست جـداے تو ما را یاد دستان جدای حضرت عباس اندازد .. و ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﻫﻤﻪ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺪاﻳﻲ اﺯ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ می‌شویم 😭 ◾آری، در محرم امسال، در سیل اشک عاشقان، رد تو نیز هویداست امسال وقتی به *"علی اصحاب الحسین"* می‌رسیم تو نیز از خاطرمان می‌گذری. 😞😞😞 اﻣﺴﺎﻝ ﻣﺤﺮﻡ باز 🏴دلمانـ بهانہ تو دارد سردار .... دل ما کہ که هیچ ... دل اﻣﺎﻡﻣﺎﻥ هم هوایت کرده.... 😭😭 حاج قاسم هوایــمان ﺭا داشته باش ﺑﺮاﻱ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻛﻦ... 🌱🌹🌱 ع ◾️🌹◾️🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و گرامیداشت سردار عاشورایی استان فارس شهید حسین مشفق 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120
حسین جان🥀🖤 توبہ‌ما‌ یا‌دادی جنگ‌فقط سرباز نمیخواهد! سلاح‌فقط تفنگ‌نیست وعشق مرگ‌ندارد... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد.... .تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند. 🌷 📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125 🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت مادر شهید تعطیلات ای دلم برای بچه هایم شده بود یک ذره. محمدعلی مجتبی هاشم همه با بچه هاشان اهواز بودند. پدرشان ماهان شیراز و من رفتم اهواز. کنار پادگان منزل محمد و هاشم یکجا پیش هم بود. نزدیکی های صبح بود که رسیدم آنجا. چند روزی گذشت محمد یک مینی‌بوس دست و پا کرد که ما را ببرد شوق و زیارت حضرت دانیال. بچم از بس که گرفتار بود فرصت این جور کارها را نداشت قرار شد که هاشم این کار را بکند. ظهر سر و کله محمد علی و هاشم پیدا شد . با هم ناهار خوردیم گپی زدیم. خوشحال بودم که هاشم می ماند و ما را به زیارت حضرت دانیال می‌برد اما تا محمد گفت قصد دارد به جزیره برود ، هاشم هم پایش را کرد توی یک کفش که می‌خواهد همراهشان برود. هرچه محمد داد و بیداد کرد که هاشم تو چرا حرف گوش نمی کنی ؟! ما مینی بوس گرفتیم برای این کار چرا حرف حالیت نیست!؟ می گفت : حالا مینی بوس یه جای دیگه لازم میشه. ندیده بودم که گاهی تو روی محمد حرفی بزند اما آن روز اصلا زیر بار نرفت. نیم ساعت بعد از رفتنشان خوابم گرفتن. گوشه ای دراز کشیدم تا چرتی بزنم. در خواب دیدم دوتا چمدان رنگارنگ و پر از نقش و نگار دارم و یک نفر آماده بازور هردوتا چمدان را از من بگیرد . او می کشید طرف خودش و من می کشیدم طرف خودم. آخر کاری که از چمدان ها از دستم در رفت و آن شخص چمدان را با خودش برد. از خواب که پریدم به دلم بد افتاد . دیگر خوابم نبود. همه خاطرات گذشته آمده و جلوی چشمم .گاهی دلم برای محمد شور میزد گاهی برای هاشم. شده بودم مثل آن زمان که هاشم شیر می خورد و مریض شد آن موقع هم خیلی ترسیده بودم چون دکترها جوابمان کرده بودند. و گفتند که این بچه را توی مریضخانه نگه ندارید با همان وضع نیمه‌جان بردیمش خانه .شب حضرت ابوالفضل را واسطه کردم و گفتم این بچه نظر خودت شفایش را از خدا بگیر. یکی دو روز بعد حال بچه‌ها بهتر شد و شفا گرفت اما تا دوباره شیر خورد هزار بار مردم و زنده شدم. آن روز که بچه‌ها یا نرفتن جزیره قرار شد برای شام برگردند اما از آنها خبری نشد. حتی کشید به ۱۰ و ۱۱ شب و نیامدند. دلم بدجور شور میزد بخواب من از فکر می کردم که متوجه سر و صدای پایین شدم. رفتم در را باز کردم و از پله پایین رفتم. چشمم که به محمد افتاد دلم ضعف رفت. سر تا پایش خونی بود .جوری که بقیه متوجه نشوند پرسیدم..: هاشم کو؟! شهید شد؟! _نه مجروح شده. آروم باش که بچه‌ها بو نبرند. همه را با مینی‌بوس ببر شیراز. تنها شم توی اتاق کناری خوابیده بود و اگر او را می‌فهمید خودش را می‌کشت از خدا کمک خواستم. کی باورش میشد که با همان مینی بوسی که قرار بود تا شما را به زیارت حضرت دانیال ببرد بیاییم شیراز و من توی راه هیچ به روی خودم نیاورم که برای هاشم چه اتفاقی افتاده... .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزاداری رزمندگان فارس در مسجد جامع عتیق شیراز سال ۱۳۶۵ 🌹 در روز ۸ محرم یاد همه شهدا ، شهدایی که علی اکبرهای خمینی بودند 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷غروب بود، محمد به [شهید] ابراهیم باقری زاده اشاره ای کرد و دقایقی بعد هر دو از خیمه بیرون رفتند. من و [شهید] حمید اکرمی بی اطلاع دنبال آنها رفتیم. قدم زنان پشت تپه ماهوری پنهان شدند. به سرعت خودمان افزودیم، دیده نمی شدند اما صدای نجوایی به گوش می رسید. پشت تپه ای پیدایشان کردیم. هر دو رو به قبله بودند، محمد سر به سجده داشت و ابراهیم دو زانو کنارش نشسته بود و روضه می خواند، شانه های هر دو از شدت گریه می لرزید. از آنچه می دیدیم، مو به تنمان سیخ شد و بدنمان بی اختیار می لرزید. بی صدا پشت سر آنها نشستیم. دقایقی بعد، محمد سر از سجده برداشت و ابراهیم سر به سجده گذاشت. حالا محمد با سوز روضه حضرت زهرا(س) می خواند و شانه هایش همراه با ذکر یا زهرا می لرزید، ابراهیم هم در سجده شانه هایش تکان می خورد. اشک بی اختیار از چشمان من و حمید می جوشید و به روی صورتمان جاری بود. حالا راز غیبت های هر روزه این دو بزرگوار را فهمیده بودیم... راوی سید حمید سجادی منش 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨🚨 🚨🚨 بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید محمد اسلامی نسب 🔹🔹🔹🔹🔹 مسابقه👇 مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب زندگینامه اسلامی نسب برگزار می گرد ۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌گردد ♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️⬇️ https://formaloo.com/rd401 ⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ می باشد ⭕️ شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️ ۳. به لطف الهی به ۱۲ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه 💰 هدیه داده میشود🎁🚨 🔹🔸🔹🔸🔹 شیراز
کتاب الماس.pdf
37.08M
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد و‌هرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
... ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر مے پزیم و بانے آن حسین بود . تمام وسایلهاے نذرے را خرید. سپس لباسهایش را در ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب پشت سرش ریختم. سوم محرم زنگ زد . گفتم: مادر ڪے میاے ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم . ✅ روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر ڪھ می آمد مے پرسید حسین ڪجاست؟ و در جواب مےگفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه... بعد از مراسم دیدم پسرم حسن گریه مےڪند. گفتم: مادر اتفاقے افتاده؟ چرا آشفته اے؟  گفت: دوست خوبی داشتم ڪھ شهید شده. 😭😭 ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﭘﺴﺮﻡ ﺷﻬﻴﺪﺷﺪﻩ 😭 روزتاسوعا با سربند یا زهرا و تیری در پهلو شهید شد... ◾️◾️ ☘◾️☘◾️☘ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb نشردهید
من صبح روز ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ فهمیدم که... «علمدار نیامد،،،» دقیقااااااااا یعنی چی! بلند شو علمدار....😭😭😭😭😭 شادی روحش صلواتی هدیه کنیم🌷🌾 🏴 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
شهید حسین جمالی 🌹 شهیدی که روز تاسوعا در سوریه با سربند یازهرا و با تیری در پهلو شهید شد...😭 🔰روزی به این فکر بودم که چرا ما در سال ها و قرن های پیش به دنیا پا نگذاشته ایم و دائما این فکر بر من می گذرد که چرا ما آن روزی که به مادرمان زهرا(س) بی احترامی کردند داخل آن کوچه نبودیم. 😭 چرا ما آن روز درب نیمه سوخته را به پهلوی مادرمان زدند نبودیم، چرا ما نبودیم که به مولایمان امیرالمومنین (ع) کمک و او را یاری کنیم. چرا ما نبودیم که مولایمان امام حسن مجتبی(ع) را یاری کنیم، چرا ما روز عاشورا نبودیم که جانمان را فدای ارباب مان کنیم و چرا…..؟ 🔰 ای آقا، ای امام ما، من و همرزمانم در آن کوچه نبودیم، ما پشت درب نیمه سوخته نبودیم، ما روز عاشورا نبودیم که در راه دفاع از دین و قرآن جانمان را فدا کنیم و حالا که هستیم با تمام وجودمان هستیم. من از خدای تبارک و تعالی خواسته، و دائما می خواهم که دست رد به سینه من و دوستانم نزند، من از خدا می خواهم که در زمان حال به من عنایت کند و از خداوند می خواهم زمانی که امام زمان ظهور کرد دوباره ما را زنده کند و از خاک بلند کند تا در رکاب امام زمان (عج) دوباره بجنگیم و به شهادت برسیم تا دیگر واقعه عاشورا اتفاق نیفتد خدایا به من و دوستانم شهادتی زیبا اعطا کند … حسین جمالی 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت محمدعلی شیخی نزدیکی های ظهر روز هشتم فروردین ۶۶ بود که حاج نبی رودکی با من تماس گرفتند و خواستند که برای کاری به جزیره مجنون بروم. در مقر کوتعبدالله مقدمات رفتن را فراهم می کردم که سر و کله هاشم پیدا شد. خیلی خوشحال شدم. گفتم خوب که رسیدی یه مینی بوس گرفتم و باید عصری مادر و بچه ها را ببری شوش. پرسید :خودت چرا نمیبری؟! گفتم: من دارم میرم جزیره .می بینی که اصلاً فرصت این کار را ندارم. گفت: خوب منم با تو میام جزیره! هر چه خواهش کردم قبول نکرد. طوری شد که من سرش داد زدم. ولی باز هم فقط می‌خندید و می‌گفت: مینی بوس یه جای دیگه لازم میشه. اتفاقاً همین چند سال پیش که مقام معظم رهبری تشریف آوردن استان فارس و ما را قابل دانستند و سری به منزل ما زدن ماجرا را برایشان تعریف کردم. آقا خیلی با اشتیاق گوش کردند و گفتند خوب آخرش مینی‌بوس را چیکارش کردین؟! به هر حال آن روز هاشم زیر بار نرفت . یک سرباز هم داشتیم به نام محمد زارع که یکی دو روز بود خدمت تمام شده بود. مسئول تدارکات یگان دریایی بود . هنوز تغییر و تحولاتی که باید انجام می داد تمام نشده بود و داشت کمک می کرد وسایل را در عقب وانت می‌گذاشت .دعوای من باهاشم را دید گفت: من هم با شما می‌آیم جزیره. گفتم: تو دیگه چرا؟! شما که خدمت تمومه.. او هم مثل هاشم پیچید به پای من که باید بیاید جزیره. وسایل را که بار زدیم خورد و اذان ظهر. نماز را توی یگان دریایی با جماعت خواندیم. آنجا بود که من مظلومیت محمد زارع را دیدم. پارگی کف جورابش را با سوزن و نخ دوخته بود. حالا این کسی بود که کل امکانات تدارکاتی یگان دستش گذاشته و قانون هم مجاز بود که دست کم یک جوراب برای خودش بر دارد ولی با آن جوراب وصله شده می‌ساخت و این صحنه اشکم را در آورده بود. بعد از نماز من و هاشم رفتیم منزل برای ناهار قرار شد وقتی خواست این راه بیفتیم محمد زارع را هم خبر کنیم. در منزل هم هاشم اصرار کردم که نیاید ولی قبول نکرد. نه به حرف من بودن حرف مادر و نه حرف خانمش. خیلی به دلم افتاده بود چند روز قبل از آن رفته بودم جزیره و می فهمیدم آنجا چه مصیبتی هست.اتفاقا توی همان مأموریت هم لندکروز من گلوله خورد و آتش گرفت به طوری که فقط اسکلتش ماند. دوستان هاشم برایم گفتند که هاشم وقتی آن را شنید سر تکان داد و گفت : اگر من امروز پیش برادرم بودم شهید میشدم» *بارها به دوستان گفته بود: چقدر جان دادن آقا ابوالفضل عباس در آغوش برادرش امام حسین زیباست آدم می‌خواهد شهید هم بشه باید اینطوری شهید بشه و من این آرزو را دارم»* ناهار را که خوردیم از دستش دلخور بودم طوری که درست و حسابی با هم حرف نمی زدیم. رفتیم سوار لندکروز شدیم محمد زارع را برداشتیم و با خودمان بردیم. من رانندگی می کردم هنوز از محله کوت عبدالله نزده بودیم بیرون که آن دو تا هم ساکت شدند. آرامش خاصی سر گذاشته بودن روی شانه هم و خوابشان برده بود...... .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نذر عباس | روایت ویژه مادر شهید مصطفی صدرزاده برای رهبر انقلاب از شهادت فرزندش در ظهر تاسوعا ➕ سخنان شهید سلیمانی در وصف شهید صدرزاده 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷تعداد نیرویی که در مقر بود بیش از 3 هزار نفر بود و تعداد دستشویی ها به انگشتان دست هم نمی رسید. به همین علت دستشویی ها وضع بدی پیدا کرده و به شدت کثیف شده بودند. بسیجی هایی که در صف ایستاده بودند شاکی و ناراحت مرتب می گفتند معلوم نیست فرمانده این مقر کیه که اصلاً حواسش به نظافت این دستشویی ها نیست! گوشم به این شکایت ها بود که دیدم یک نفر که لباس پلاستیکی به تن و چکمه به پا و وسایل تنظیف در دست داشت از یک دستشویی خارج شد و به دستشویی دیگر وارد شد. آقای اسلام نسب بود فرمانده مقر. خودم را پشت در همان دستشویی رساندم. آقای اسلام نسب که بیرون آمد گفتم: آقای اسلام نسب این چه کاریه شما می کنید، این که وظیفه شما نیست؟ آرام گفت: این بندگان خدا، برای خدا به اینجا آمده اند، ما هم باید به آنها خدمت کنیم! شانه ای بالا انداختم و به سمت صف برگشتم. خودش را به من رساند و آرام در گوشم نجوا کرد: برادر، کسی نفهمه! راوی مسعود خادمی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
*نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب جهت شرکت در مسابقه کتابخوانی سردار زهرایی 👆* 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد و‌هرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد 👇👇👇👇👇 *لینک سوالات مسابقه :* https://formaloo.com/rd401 🚨مهلت شرکت در مسابقه ۲۰ شهریور🚨