eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴 اجتماع جامانده های اربعین 🏴🏴🏴 قرائت و برپایی موکب های اربعین در کنار قبور مطهر شهدا در روز اربعین 🛑🛑🛑🛑 با مداحی : حاج اکبر افخمی / حاج قاسم زارع و دیگر مداحان اهل بیت(س) 💢 ۵ مهرماه/ از ساعت ۱۶💢 ♻️ /گلزارشهدای_شیراز 🔻🔻🔻🔻🔻 شماره کارت جهت در برپایی موکب اربعین: 5859831020197330 بانک تجارت. بنام محمد پولادی 🔹🔹🔹🔹🔹 عشاق الحیدر و دیگر هیئات مذهبی و انقلابی شیراز 🏴🏴🏴🏴 *مبلغ مجلس شهدا باشید...* http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
〰🕊 🌤️صَباحاً أتنفس بحب الحسین.. یاد تو افتادن اتفاق هر صبح من است...' من پناهی جز تو در محشر ندارم 💔 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... ▪️روز ، چه کربلا باشیم؛ چه در راهپیمایی جاماندگان، چه هرجای دیگه؛ حیفه که ندونیم باید چی از امام حسین بخوایم! عج 🍃🏴🍃🏴🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨اطلاعیه🚨 همزمان با برپایی موکب های اربعین حسینی ، موکب انتقال خون در گلزار شهدای شیراز ایجاد شده است... از ساعت ۱۵ ⬅️لطفا کارت ملی و ماسک حتما همراه داشته باشید... 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
🏴🏴🏴🏴 اجتماع جامانده های اربعین 🏴🏴🏴 قرائت #زیارت_اربعین و برپایی موکب های اربعین در کنار قبور مطهر
آنلاین شوید مراسم قرائت زیارت اربعین در حال برگزاری است ⬇️⬇️ لینک پخش مستقیم با اینترنت رایگان http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 دانش آموز مدرسه شاپور بوديم. جاذبه وجودی حبیب نه‌تنها مسخ‌کننده دانش‌آموزان مدرسه بود، بلکه روی کارکنان دبیرستان هم اثر داشت. نه اینکه از او بترسند، از جاذبه او شرم می‌کردند. سال 56 بود. یکی از معلم‌های ما که معروف بود ساواکی است، سر کلاس پرسید شاه بهتر است یا رئیس‌جمهور؟ گفتم: آقا رئیس‌جمهور! قبل از اینکه چیز دیگری بگویم به سمتم آمد و محکم زیر گوش من کشید.من را بيرون كرد و گفت ديگر اين مدرسه جاي تو نيست! حبيب بيرون من را ديد. جريان را پرسيد. گفتم. گفت: نگران نباش،‌خودم حلش مي كنم. يكي دو روز بعد من را به دفتر خواستند. قبل از اينكه وارد شوم،‌حبيب را ديدم كه بيرون مي آمد. لبخندي به من زد. وارد شدم. معلم جلو من ايستاد. صورتم را بوسيد و گفت: ببخش شتر ديدي نديدي! باورم نمي شد،‌كلام حبيب آنقدر رويش اثر داشته باشد. راوي سردار مجتبي مينايي فرد 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 مجموعه لوح "در لباس سربازی" 📝 روایت تصویری ویژه از حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران دفاع مقدس شماره ۲ | ملاقات با سید حسین علم الهدی در ۱۴ دی‌ماه ۱۳۵۹ همزمان با عملیات نصر 🔻 جوان مقاوم و باانگیزه ▫️زمستان ۱۳۵۹ با طرح یک عملیات دیگر آغاز شد. عملیاتی با نام نصر که در روز ۱۵ دی‌ماه از هویزه کلید خورد. همان روز آیت‌الله خامنه‌ای یک چهره‌ی آشنا را دید: «دو تا سه تا ماشین آمدند و جوانها پیاده شدند... دیدم علم الهدی آنجاست... گفتم شما اینجا چه کار می‌کنی، گفت داریم می‌رویم جلو.» روز بعد ورق برگشت. دشمن پاتک سنگینی اجرا کرد. بعدازظهر آن روز نیروهای نظامی عقب نشینی کردند. از هویزه هم خبر رسید که علم الهدی و دوستانش در برابر تانکهای دشمن بدون پشتیبانی ماندند و تا آخرین گلوله مقاومت کردند. بسیاری از آن بچه‌ها شهید شدند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️صبح آمده برخیز ڪہ خورشید تویے در عالم ناامیدے امید تویے در جشن صبح در باغ وجود آن گل ڪہ بہ روے صبح خندید تویے❤️🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
💠 🍃وقتی از جبهه برگشته بود. بهش گفتم: ولی جان پسرم ،بذار یه زن برات انتخاب کنیم تا کی میخوای مجرد بمونی⁉️ گفت :مادر جان من میدانم که شهید می شوم اگر در جنگ با صدام شهید نشوم به کمک مردم فلسطین می روم تا انجا شهید شوم . 💔 مادرجان !نمی خواهم بعد از شهادت من علاوه بر داغ از دست دادن پسرت نگرانی برای همسر و فرزند پسرت را داشته باشی..😞 🔰همیشه کفش های کهنه بسیجی ها را می پوشید.هر چه به او اصرار میکردیم یک پوتین نو بگیره و پا کند. میگفت:این پوتین های بیت الماله و من از آنها استفاده نمی کنم.من با همین کفش ها راحت تر هستم..😞 ولی اله فولادی 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 🌟 سبک زندگی شهدا - شهید بابایی 🔻 حضرت آیت الله صدوقی یک دستگاه پیکان به شهید بابایی اهدا کرده بودند، ولی ایشان آن خودرو را متعلق به خود نمی دانست و با آن کارهای اداری انجام می داد. روزی جهت انجام کاری اضطراری ماشین را به امانت گرفتم و به منزل پدرم در اصفهان رفتم. ماشین را جلوی خانه پارک کردم. ساعتی بعد خواستم حرکت کنم، متوجّه شدم که قفل صندوق عقب ماشین شکسته و در آن باز است. در را بالا زدم، زاپاس، آچار چرخ و جک به سرقت رفته بود. از اینکه ماشین امانتی بود خیلی ناراحت شدم. آمدم و جریان را برای عباس توضیح دادم. پیش خود فکر کردم، با رابطه ی رفاقتی که بین من و او وجود دارد، او خواهد گفت که اشکالی ندارد و برو یک زاپاس و جک از انبار بگیر، ولی برخلاف آن چه که من تصوّر می کردم او گفت: «خب! حالا چیزی نیست. برو یک زاپاس و یک جک بخر و سر جایش بگذار.» و .. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 یکی از اقدامات ساواک برای محدود کردن فعالیت‌های دانشجویان، بستن در مسجد خوابگاه دانشگاه تهران در امیرآباد بود. درب مسجد مهروموم شده و کسی حق تردد و تجمع در آن را نداشت. اما یک روز نگذشته ناگاه صدای اذان از مسجد بلند شد. خودم را رساندم. دیدم حبیب است که جلو درب مسجد خوابگاه بلند اذان می‌گوید. حبیب دانشجوی سال اول رشته انسان شناسی بود. کنارش شهید سعید ابوالاحراری بود و سه نفر دیگر از دوستان شیرازی ما. بعد از اذان، حبیب جلو ایستاد و نماز جماعت کوچکی پشت درب بسته مسجد خوابگاه برگزار شد. از آن روز این نماز جماعت پشت درب بسته، در زمان هر نماز در صبح، ظهر و شام با همین پنج نفر اقامه می‌شد. کم‌کم ترس دانشجوها ریخته شد و پشت سر حبیب یا سعید به نماز می‌ایستادند. بعد از نماز هم حبیب صحبت می‌کرد. با این استمرار ترس ها ریخت و دانشجویان قفل های درب مسجد را شکستند... راوی حاج مهدی شهریار پور 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻صوت شنیده نشده حاج قاسم: ما به مردم قول دادیم ببریمشان کربلا. ولو اینکه با دادن خونمان باشد... 🍃🏴🍃🏴🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 🏴گرامیداشت شهید علیرضا غزالی🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی محمدرضا فرخی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۸ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶.۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌱جا نمیشود ... این خنده ها در قـاب هیچ پنجره ای تمام دوربـین ها را عاشـق کرده است❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷بار دار بودم که به کربلا مشرف شدم. شبی در خواب دیدم که به نجف اشرف مشرف شدم. کسی نزدم آمد و گفت: «نام کودکت را نجف بگذار.» وقتی دنیا آمد او را نجف علی نامیدیم. روزی پدرش آمد و گفت: «اگر امانتی را بدست شما بدهند، بعد از چند روز آن را بخواهند ناراحت می شوید؟» - «نه، با کمال رضایت امانت را به صاحبش می دهم. « - «یادت می آید روزی به شدت مریض شد، رو به امام حسین(ع) کردی و شفایش را از ایشان خواستی و گفتی می خواهم در راه ایشان فدا شود؟ خالا همان روز آمده.» دوزاری ام افتاد که می خواهد خبر شهادت نجف را به من بدهد. همیشه می گفت: «مادر اگر من شهید شدم برایم بیتابی نکن!» 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * زنگ را میفشارم. دو نفر جلوی در هستند. سلام می کنم و می پرسم :منزل آقای فردی؟! سلام علیک جان آنقدر گرم و صمیمی است که شک می کنم مرا از قبل می شناسند! می روم داخل ساختمان در هال روی مبلی می‌نشینم.زن عذرخواهی می‌کند و به آشپزخانه می رود مرد خودش را معرفی می‌کند :«بنده حمید فردی هستم برادر شهید حبیب فردی» حدودا پنجاه و چند ساله به نظر می رسد شنیدم که جانباز ۷۰ درصد است و این جلسات شیمی درمانی هم که الان می روند از نتایج همان مجروحیت زمان جنگ است. آدم صاحبدل و خوش مشربی به نظر می رسد. می‌گویم: این خانم همسر شما هستند یا خواهرتون؟! _همسرم هستند در زمان نسبت فامیلی هم با هم داریم. زن با سینی چای می آید توی هال. _رحمت نکشید من نیامدم مزاحمتون بشم فقط می خوام چند تا سوال بپرسم و رفع زحمت می کنم. استکان چای را جلویم می‌گذارد :«چه زحمتی تعارف نکنید» خانم مسنی از اتاق بیرون می آید حمید آقا معرفی می کند :«مادرم هستند» جلوی پای مادر شهید بلند می‌شوم و احوالپرسی می کنم. حمید آقا می‌گوید «مادر ایشان آمدن مصاحبه کنند و در مورد حبیب کتاب بنویسند.» مادر همانطور که به سمت مبل می‌رود می گوید :«خوش آمدند» به نظر می رسد مریض احوال باشند .از حمید آقا می پرسم مادرتان حالشون برای مصاحبه مساعد است؟! جواب می‌دهد :«والا راستش مادر زیاد نمی توانند همکاری کنند» _بله در جریان هستم که کسالت دارند. _غیر از این هم یک مقدار دچار فراموشی شده اند چیز زیادی یادشون نمیاد» کلمه آلزایمر فوری می آید توی ذهنم می گویم: پس ظاهراً زحمت بیشتر مطالب را خودتان باید بکشید. بعد از اجازه گرفتن برای ضبط صدا سوالاتم را شروع می‌کنم. حمید آقا روان و یکدست حرف میزند.از همان ابتدای فعالیت های حبیب شروع به گفتن می کند تا زمان پیروزی انقلاب و بعد از استخدام در سپاه.آنقدر محو خاطره‌هایی شده ام که متوجه نیستم فاطمه خانوم در مسیر آشپزخانه در رفت و آمد است و وسایل پذیرایی را می آورد و می برد. دوباره می گویم: خانم خواهش می کنم اینقدر زحمت نکشید من معذب می شوم. _چه زحمتی؟ ناقابل بفرمایید! فاطمه خانم بالاخره می آید و می نشیند اما باز هم همچنان به من تعارف می‌کند تا از خودم پذیرایی کنم. یک دانه شکلات برمی‌دارم و همانطور که باز می کنم می‌گویم :شما رابطتون با شهید چطور بود؟! _خدا رحمتش کنه خیلی بهش علاقه داشتم به من میگفت عمه! زمان گرفته بود کردستان فقط به من زنگ زد چون اون موقع توی خونه تلفن نداشتیم. من توی کتابخونه شهید دستغیب فعلی کار می کردم. حبیب زنگ میزد اونجا و از حال و احوالش باخبرمون می کرد. _یادتان هست آخرین بار که تماس گرفت؟! _بله یکی دو روز قبل از شهادتش. گفت همین روزها مرخصی میگیره و میاد .گفت احتمالاً دو سه روز دیگه! همان روز که اومدم خونه همه لباسهاش رو شستم و وسایلش را مرتب کردم. گریه اش می گیرد و ادامه نمی دهد. مادر شهید تمام این مدت در سکوت گوشه ای نشسته. لحظاتی منتظر می شوند تا حال و هوای خانواده که عوض شود و بعد بقیه مصاحبه را انجام دهم. موقع رفتن فاطمه خانم می گوید :چیزی که نخوردید لااقل ناهار بمانید. _خیلی هم زحمت دادم دستتون درد نکنه! ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬برشی کوتاه از "شب‌های پرستاره ۱۴۰۰" 📲نشردهید | 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷حبیب بااینکه ترم اول بود، اما خیلی زود جایگاهش را در بین دانشجویان پیدا کرد. فعالیت‌های زیادی داشت. ازجمله اینکه در مسجد دانشگاه تهران و مسجد خوابگاه امیرآباد، بعد از نمازهای مغرب و عشاء کلاس‌های اخلاق بر پا می‌کرد. برای کلاس‌هایش دو سه جزوه اخلاق هم نوشته و آماده و تکثیر کرده بود. شب عاشورای سال 57 بود. نماز مغرب و عشاء را در اتاقم در خوابگاه می‌خواندم که سروصدای جمعیت زیادی از محوطه خوابگاه بلند شد. آن‌قدر هم همه بود که فکر کردم، گارد شاهنشاهی یا ساواک با دانشجویان درگیر شده‌اند. سریع از اتاق به سمت محوطه دویدم. حالا صداها برایم واضح شده بود. صدای حسین حسین بود. جلوتر رفتم، دیدم حبیب جلو جمعیت دانشجویانی که وسط محوطه اجتماع کرده بودند، ایستاده است و فریاد یاحسین سر می‌دهد و همه با او تکرار می‌کنند،‌ بعد هم حبیب میاندار شدو سینه زنی مفصلی برپا شد... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎨 🔻شهید ابراهیم همت: کار خاصی نیازنیست بکنیم! کافیه کارای روزمره مون رو به خاطر خدا انجام بدیم. اگه توی این کار زرنگ باشی شک نکن; شهید بعدی تویی... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
"این که آرزوی داشته باشی کافی نیست...🌱 کسی میشود، که هم به "دنیا" گیر نباشد ، هم ...❤️ "نیت" شهادت" از ست... و الا "در" باغ را نبستند... "در" نزدیم... "جوابی" هم از نیامد. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 🏴 🏴گرامیداشت شهید علیرضا غزالی🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی محمدرضا فرخی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۸ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶.۳۰* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * زندگی نامه شهید حبیب فردی* * * * * پدر کارگر ساده است که به خاطر بالا رفتن سنش روزبه‌روز توانایی اش کمتر میشود. حمید و حبیب نوجوان هستند و کم کم غرور مردانه در وجودشان دارد شکل می گیرد.نمی‌توانند ببینند که پدر با این احوال ما نیز اینطور خودش را به آب و آتش میزند که نان سر سفره خانواده بیاورد. دو برادر چند روزی با هم کلنجار می روند. حمید می گوید :تو بشین سر درس و مشقت. من ترک تحصیل می کنم و می روم سر کار. حبیب هم می گوید: نخیر شما بشین سر درس و مشق من می روم سر کار. حمید قیافه رنجیده به خود می گیرد: «ناسلامتی من برادر بزرگترم فردا مردم نمی گن چرا برادر کوچیکه رفته سر کار خرج بقیه رو بده؟!» _به کسی چه مربوط ؟! بعدش  مگر تفاوت سنی من و تو چقدر برادر بزرگتر! برادر بزرگتر را کش دار و با تاکید می گوید. حمید کوتاه نمی‌آید: «همین که گفتم من میرم سر کار تو هم... ‌» حبیب با یک زندگی حرفش را قطع میکند:« منم میرم سرکار.» حمید نفس عمیقی می کشد می‌داند که دیگر محال است بتواند حبیب را مجاب کند. هر دو تصمیم می‌گیرند شبانه درس بخوانند و روزها بروند سرِ کار. پدر اول مخالفت می‌کند.می گوید درس مهمتر است اما پسر ها پافشاری می کنند و می گویند به درسشان هم می‌رسند. این می‌شود که دو برادر می‌روند سر کار نقاشی ساختمان. روزهای اول دادستان راه بیفتد و کاربلد شوند کلی خرابکاری می کنند. وقتی می‌خواهند قسمت های بالایی را رنگ کنم قطره های رنگی چه کسی روی سر و صورت و لباسشان. بعد از کار از دیدن سر و صورت رنگارنگ یکدیگر خنده شان می گیرد و گاهی با برس رنگ سر به سر همدیگر می گذارند. زهرا وقتی سفره نهار شان را به می‌کنند همین طراحی توپ وسایل حبیب کتاب‌هایی را می‌بیند. اوایل کنجکاوی نمی‌کند اما بالاخره یک روز درباره آنها می پرسد: «این کتاب ها چی حبیب؟!» حبیبی جواب سر راستی نمیدهد: «کتاب دیگه. !!» بعد هم بحث را طوری عوض می‌کند که همه چیز یادش میرود چیز دیگری بپرسد. اما از آنجایی که حمید برادر بزرگتر است و نسبت به حبیب احساس مسئولیت می‌کند حواسش به او و کارهایی که می کند هست. یک شب حبیب را توی حیاط در حال خواندن غافلگیر می‌کند: «درس می‌خوانی وقت شب؟!» همین که قابل گیر شده هنوز جوابی نداده که حمید کتاب را از دستش می‌گیرد و با دیدن نام آن بر تنش راست می شود: «کتاب های ضد رژیم میخونی ؟!!میدونی اگه بفهمن....!!» حبیب مردم انگشت در بینی می گذارد:«هیس!!کسی نمیفهمه» حمید نمی‌داند باید چه بگوید یا چه کار کند. حرفی نمی زند اما از همان وقت است که حمید و مدام دل نگران برادر کوچکتر است. دلش می خواهد مراقب او باشد اما نمی‌شود. حبیب جوان سر به راهی هست اما وقتی تصمیم می گیرد کاری انجام دهد هیچ کس نمی تواند منصرفش کند. و حمید این را خوب می‌داند. سر می‌کند همانطور دورادور مراقب او باشد و هوایش را داشته باشد. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘ پنجشنبه است... وباردیگر مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند... دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند... 💔 🍃🌹🍃🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 🚨🚨🚨🚨 تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120
آنلاین شوید مراسم قرائت زیارت عاشورا در حال برگزاری است ⬇️⬇️ لینک پخش مستقیم با اینترنت رایگان http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷حبیب و [شهید] سعید ابوالاحرار دوستانی نزدیک و صمیمی بودند ، با اینکه مسیرهای متفاوتی در سیر و سلوک داشتد ، یکی خراباتی بود و دیگر مناجاتی، اما در این مسیر پشتیبان و یاور خوبی برای هم بودند. یک‌بار برای دیدنشان به خوابگاه دانشگاه تهران رفتم. دیدم یک قوطی فلزی به دیوار آویزان کرده‌اند. آن را تکان دادم، دیدم توی آن پول خرد است. با تعجب گفتم: این چیه؟ حبیب خندید و گفت: سعید قانون گذاشته هرکس حرف اضافی زد باید به‌عنوان جریمه پولی در این قوطی بندازه! این‌ها کارشان از گناهان زبان گذشته بود که بخواهند برای دروغ و غیبت و تهمت و... خودشان را جریمه کنند که اصلاً هیچ‌کدام اهل این گناهان نبودند. حالا به خود سخت می‌گرفتند که زبانشان به حرف بیهوده باز نشود! راوی حاج عبدالله گلبن 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید