eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
* 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🎥خاطره ای شنیدنی از فرزند شهید مدافع وطن ناصر بشنام*  اتفاقی نیست *🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋* http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * توی روستا عروسی است. همه سرگرم جشن و پایکوبی هستند. خانه داماد شلوغ است. وسط حیاط بساط ساز و دهل برپاست. ناگهان چند مأمور ژاندارمری اسلحه به دست می ریزند درون حیاط.با آمدن آنها صدای ساز و دهل قطع می شود و بعد از آن سکوتی وهم آور همه جا سایه می اندازد. رئیس ژاندارمری با چشم‌های خون گرفته یقه اولین مردی را که جلوی رویش می بیند محکم می چسبد و فریاد می زند « داماد کجاست؟!» مرد آب دهان قورت می شود و با چشمای گشاد شده اشاره می کند به بالا خانه منزل که دو اتاق کاهگلی است و چند زن هراسان با لباس‌های رنگارنگ از آن جا سرک می کشند. با اشاره به فرمانده سربازها هجوم می‌برند بالا. زن ها جیغ کشان هر کدام به طرفی فرار می‌کنند. پدر داماد جلو می آید.تازه از بهت اولیه ورود بی مقدمه آنها در آمده است: «چی شده سر کار؟!» فرمانده چشم می دراند:«به موقع میفهمی چی شده! برو کنار وایسا حرف هم نزن» پدر داماد می خواهد چیزی بگوید که دوباره صدای جیغ زن ها می آید. این بار شیون و گریه و التماس هم قاطی صداها شان هست.چشم ها به طرف بالا خانه برمیگردد و همه می بینند که سربازها دارند داماد را کشان کشان از پله ها پایین می کشند. مادر و خواهر های داماد صورت می خراشند و شیون می‌کنند، انگار که دارند عزیزشان را به قتلگاه می‌برند. چند نفر از مردها جلو می‌روند و می‌خواهند دخالت کنند اما فرمانده ژاندارمری جلویشان را می‌گیرد و با تحکم داد می‌زند: «برید عقب کاریش نداریم !فقط می بریم  چند تا سوال ازش بپرسیم بعد هم خودمون برش میگردونیم همین جا» شانه پدر داماد را که نزدیکش ایستاده حال می‌دهد و می‌گوید: «برو به مهمونات برس. اگه درست جوابمون رو بده زود برش می گردونیم» و دوباره به جمعیت مبهوت داد میزند: «برگردین سر بزن و بکوبتون» سریع میرود سمت ماشینی که سید عباس ، داماد بخت برگشته را چپانده اند تویش و سوار می شود. مرد های توی حیاط به که هنوز گوششان پر از سرا صدای زنهاست تازه از بهت درمی‌آیند. جمع می‌شوند دوره پدر داماد برای کسب تکلیف،که او هم خودش گیج است و آشفته. توی ژاندارمری داماد را در اتاقک نموری روی یک صندلی فلزی و زنگ زده می نشانند. فرمانده ژاندارمری جلویش روی زمین می نشیند . سیگاری آتش می زند و سعی می‌کند ادای ماموران خونسرد و کارکشته ساواک را دربیاورد.عمیق به سیگار می‌زند و دود را با تومانی نه بیرون میدهد. با لحنی ملایم می گوید: «نترس جوان ما کاری به تو نداریم فقط می خوام چند تا سوال ازت بپرسیم که اگه درست جواب بدی زودتر برمیگردی به جشن عروسی و خانواده و مهمانات رو از دل نگرانی در میاری» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💞💖😭 تو جلسہ خواسـتگارے آن قدر سر بزیر 😓 بود که گفتــم تمام گلهاے قالے را شمرد ....😇 ولی پــس از ازدواج احساسات و  را به راحتی بروز می‌داد 💞💝 محـــمد من را « من» خطاب می‌کند.💗 نام مرا  در همراهــش «عاشقانه من» ڪرده بود،... هـر وقت دلـــم برای محـــمد تنگ می‌شود😔 با گوشے محــمد شماره خودم را می‌گیرم یا به محمد زنگ می‌زنم و می‌گــویم محمــد تو رفتی و عاشقانه‌ات را تنها گذاشتی».😭 همہ عاشقانہ هاے زندگیــش را فداے ع کرد 🚩 🌷🌹🌷🌹 ☘ یادش با صلوات 🌷 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 یک روز در جاده خرمشهر - اهواز با ماشین عازم خط بودیم. جاده صاف بود و یکنواخت. حبیب هیچ‌گاه از یکنواختی خوشش نمی‌آمد. برای آنکه سکوت ملال‌آور نباشد گه گاه مطلبی را بیان می‌کرد و درس جدیدی به ما می‌داد. روی یکی از تابلوهای کنار جاده جمله‌ای از امام خمینی (ره) نوشته‌شده بود: شما رزمندگان محبوب خدای تعالی هستید! راننده گفت: به نظر شما در مورد ما این موضوع عکس نیست، بهتر بود می‌نوشت خدای تعالی محبوب شما رزمندگان است! حبیب گفت: امام بی‌حساب صحبت نمی‌کند. فرموده‌های امام همه منطبق بر قرآن است و غیر از قرآن هیچ نیست، اگر گفتید این اشاره به چه آیه ایست؟ مدتی به فکر فرو رفتم تا سخن حبیب، فرمایش امام و آیه قرآن را بفهمم، این آیه در ذهنم آمد و خواندم: إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ. حبیب گفت: احسنت، همین است. بعد هم تشویق کرد و گفت: اگر کسی به قرآن تسلط داشته باشد می‌بیند سخنان امام منطبق بر قرآن است. راوی حجه الاسلام و المسلمین دکتر قاسم کاکائی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💌فرازی از ء شهید: 🔰همانطور که خمینی(ره) فرمودند: “پیرو ولایت فقیه باشید تا به مملکت و اسلام ضربه نخورد”، اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه ی کسانی که به خدا و اهل بیت عصمت و علیهم السلام اعتقاد دارند باید به توجه ویژه به آن داشته باشند. هر کجا که دور شدیم و غفلت کردیم ضربه خوردیم. 🔰به گفته اهل قلم (آوینی): ”. اگر شهید نشدیم لاجرم باید مرد” چه بهتر که انسان به واسطه ی ریختن خون خودش بتواند به دین اسلام کمک کند. چه چیزی بالاتر از این است که خیر دنیا و آخرت در پی دارد. البته این مطلب را بگویم که را به هر کس نمی دهند و خدا به بندگان ویژه ی خود می دهد و من این احساس را می کنم که لیاقت این امر را ندارم و از خدا می خواهم که این لیاقت را شامل من سرتا پا گناه🚫 و تقصیر کند. انشاء الله 🌷 🌱🌷🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 هفتگی *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و جشن هفته وحدت و میلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع) 🎊🎊🎊🎊🎊 و گرامیداشت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💢 برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌿مگر میشود هم شمع بود ... هم پروانہ ...؟ شهدا ❤️ این چنین بودند ... از آنها باید آموخت، سوختن براے پروانہ شدن را ... نہ پروانہ شدن براے سوختن ... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: اولین موضوعی که اثرگذار بود در جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود... من فضای مدیریتی جنگ را که میگویم، ذهن شما به سمت من و برادرانی که باقی مانده ‌اند نرود… ذهنتان متوجه همت، خرازی، کاظمی. و متوسلیان بشود… 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * داماد نگاه پر تردید را به او می دوزد و هیچ عکس العملی نشان نمی دهد.فرمانده از میان دودی که صورت زمختش را احاطه کرده می گوید: «خوب؟؟» سیدعباس پوزخندی می‌زند :«خوب که چی؟!» چشمهای فرمانده پر خون تر از قبل می شود ناگهان از جا می پرد و ژست خونسرد و کاربلدانه اش را فراموش می کند. بر سر دو سربازی که پشت سر داماد ایستادند و فریاد می زند: «بزنیدش» سربازها سیدعباس را زیر مشت و لگد می گیرند. فرمانده می‌آید بالای سر او که روی زمین افتاده می ایستد: «میخندی ه مرتیکه پفیوز یاغی؟» به سربازهای شاد می‌کند که عقب بروند.بعد هم می شود و پس از یقه داماد را می گیرد و می نشاند روی صندلی. سیگارش را روی میز خاموش می کند و می گوید: «فعلاً گفتم صورتت را به هم نریزید چون شب عروسیته ! دوباره اگه بخوای ادای آدمایی که هیچی نمیدونن رو در بیاری آنچنان صورتت رو آش و لاش می کنم که نوعروست از غصه پس بیفته,فهمیدی؟!» سیدعباس سری تکان می دهد و هیچ نمی گوید. درد تمام تنش را گرفته است لباس دامادی اش خاک آلود شده .فرمانده کف دستش را آرام روی میز می کوبد: «تو میدونی ماچی میخوایم بدونیم پس بگو» سید عباس با چشم های پر درد نگاهش می کند. مرد او را تشویق به حرف زدن میکند: «یالا شازده دوماد بگو! تو محل اختفای اون سرباز فراری ها را می دونی. ما میدونیم که تو با یکیشون رفیق صمیمی هستی.دیروز که رفته بودی شهر برای خریدهای عروسی دیدیشون .میدونی کجا هستند. بگو کجا قایم شدن!» داماد پلکهایش را روی هم می گذارد: «نمیدونم» رئیس مشت می‌کوبد روی میز.:«نمیدونی یا نمیخوای بگی؟! الان یه سرباز میفرستم روستا  که خبر بده به جای حجله عروسی دم در خونه برات حجله قاسم بزنن» بعد اشاره می‌کند به سربازها و آنها می‌ریزند و سر سیدعباس و او را می‌زنند ‌.این بار صورتش در امان نمی‌ماند و هر کار می‌کند که با دستهایش جلوی ضربه هایی را که به نقاط حساس صورتش می خورد را بگیرد، نمی تواند.پوتین های سرد و سنگین صورتش را بیش از هر جای دیگری نشانه رفته‌اند و ضربه ها بی امان فرود می آید. طعم و بوی خون دهان و بینی اش را پر می‌کند. ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷خيلي مجروح مي شد و روي بدنش پر از نشانه هاي جنگ بود. خودش مي گفت در عمليات فتح المبين، فشاري روي سينه ام حس كردم. ديدم گلوله اي به سينه ام خورده است،‌ قرآن و اسكناس هاي توي جيب چپم را سوراخ كرده و نوك مرمي اش پوس سينه ام را شكافته بود، ‌اما وارد نشده بود... اگر يك سانت ديگر وارد مي شد به قلبم مي رسيد. خودش مي گفت دوست دارم مثل امام حسين عليه السلام بدنم تكه تكه شود. در عمليات بدر،‌با اينكه فرمانده يكي از گروهان هاي گردان كميل لشكر المهدي بود، داوطلبانه براي عقب آوردن شهدا، ماشيني مي برد و بعد از سوار كردن شهدا به عقب مي آيد،‌ در حين عقب آمدن گلوله تانك يا توپ به ماشينش اصابت كرده و بدنش تكه تكه شده بود... 🌱🌹🌱🌹 حسين عيدي 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 حبیب ارتباط زیبایی با شهدا داشت. اگر شیراز بود، هر پنج‌شنبه جایش گلزار شهدا بود. نه اینکه برود و شهدا را زیارت کند و برگردد. آن زمان اکثر شهدا را پنج‌شنبه‌ها دفن می‌کردند. حبیب از صبح می‌رفت و این شهدا را در قبر می‌گذاشت و تلقین می‌داد. شاید هر پنج‌شنبه پانزده شهید را دفن می‌کرد. وقتی آسید محمدجواد دستغیب ، برادرزاده شهید دستغیب در بُستان شهید شد، حبیب او را در خاک گذاشت و تلقین داد. بعد این مراسم به من می‌گفت: اصغر من شهید زیاد خاک کردم. اما سید جواد با آن موهای بور، چهره نورانی و زیبا، با نوار قرمزی که روی پیشانی بسته بود، با همه شهدا فرق داشت و زیباتر از همه بود. می‌گفت زیباترین چهره شهیدی که تا امروز دیدم چهره آسید جواد بود. یکبار که به گلزار شهدا رفته بودم، گفتم باید امروز قبر آسید جواد را پیدا کنم. نزدیک قبر شهید سعید ابوالاحراری بودم که ناگهان عطر یاس عجیبی مشامم را پر کرد. سرم را به زمین دوختم دیدم روی سنگ قبری نوشته است: شهید سیدجواد دستغیب! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ها 😁😁  توی سنگر هر کس مسئول کاری بود . یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگر به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است 🧐🤨 نمیتوانست درست راه برود 🤪 از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند …😎🤩 کم کم بچه ها به رسول شک کردند ،😠 یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . 🤗 صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! 😳 سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! 😃🤣 تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای سنگر رو انجام بده . 🤕🤕 خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت …😐😐 😇😇 🌿🌿🌿🌿🌿 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75