11.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻حکایت شهدای گمنامی که حضرت زهرا (س) برای اونها مادری میکرد...
#شهیدگمنام سلام....
#شهداشرمنده_ایم
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﺮاﻱ ﻭﺩاﻉ ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ...
نوع شهادت علی نقی طوری بود که جنازه ایشان فاقد سر بود و دست و پا هم ناقص بود، وقتی ما و خانواده و آشنایان در بنیاد شهید آمدیم و تابوت جنازه را آوردند
داماد ایشان، درب تابوت را در میان شیون و گریه خانواده و آشنایان گشود و تا چشمش به جنازه افتاد سریع آن را بست و اجازه نداد هیچکس بویژه پدرش مرحوم حاج حسین(ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪ) جنازه را ببیند، خلاصه شیون و عزاداری خانواده و اقوام بر سر تابوت در بسته انجام شد.
ﺭﻭﺯ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺷﻬﻴﺪ, یکی از اقوام در بنیاد شهید بود و کیفیت جنازه علی نقی را دیده بود و همراه و کنار حاج حسین در تشییع بود و من هم نزدیک آنها بودم من در مدت تشییع یاد ندارم حاج حسین گریه کرده باشد..،
مرحوم حاج حسین روبه همین آشنا کرد و گفت فلانی سوالی ازت میکنم به جان امام حسین (ع) درست جوابم بده، ایشان هم گفت چشم حاج آقا بفرما
حاج حسین پرسید *علی نقی سر نداشت؟؟!!*
آن بنده خدا هم که مات و مبهوت شده بود که چی جواب بده یک دفعه زد زیر گریه و هیچ چیزی نگفت و حاج حسین قضیه را فهمید ولی باز هم گریه نکرد و خطاب به همان آشنا گفت: *فکرمیکنی من الان گریه می کنم؟ من اگر بخوام گریه کنم باید امشب برم خونه یه نوحه امام حسین بخونم، سینه بزنم و بعدش گریه کنم!!!*
حاج حسین یک عاشق واقعی امام حسین(ع) بود.
#شهید علی نقی عاصیان
#شهدای_فارس
🌷🌷🌷🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
*🏴گرامیداشت شهدای بسیج🏴*
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی برادر *حاج نجف روستا* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۴ آذر ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🥀⃟🌧
💔دلم تنگ است..!
دلم اندازھے حجم قفس، تنگ است
سڪوتم سرد و طولانیست..
نمےدانم چرا در قلب من؛
پائیز طولانیست؟! 💔
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 به مناسبت #سالروز_شهادت شهید چیت سازان:
🔻رهبر معظم انقلاب:
همسر او [علی چیتسازیان] میگوید در آخرین باری که آمد منزل و بعد [از آن] رفت و شهید شد و دیگر ندیدیمش؛ نیمهشب همینطور نشسته بود و اشک میریخت و گریه میکرد. با اینکه مرد باصلابت و قدرتمند و فرمانده کاملاً باصلابتی بود و اصلاً اهل گریه و این چیزها نبود؛ اما اشک میریخت.
گفتم چرا اینقدر گریه میکنی؟
گفت: فلانی را خواب دیدم. رفیق همراهش را، معاونش را. معاونش را خواب دیده بود که قبل از او شهید شده بود.
میگوید دستش را محکم گرفتم و گفتم باید به من بگویی. ما اینهمه با همدیگر رفتیم راهکار پیدا کردیم. اینها نیروهای اطلاعات عملیات بودند که بلدچی یگانها میشدند. قبلاً میرفتند راهها را پیدا میکردند، باز میکردند تا یگانها بتوانند حرکت کنند بروند جلو. ما اینهمه رفتیم با همدیگر راه باز کردیم، راهکار پیدا کردیم. راهکار این قضیه چیست؟ این قضیهی شهادت؟ این را به من بگو، چرا من شهید نمیشوم؟
میگوید یک نگاهی به من کرد و گفت:
📌راهکارش #اشک است، اشک.»
۹۵/۱۲/۴
#شهیدعلی_چیت_سازیان
🌷🌱🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*#براساس_زندگینامه _شهید_حبیب_فردی*
*#نویسنده_آرزو_مهبودی*
*#قسمت_پنجاه_دوم*
🌹🌹🌹🌹🌹
در حاشیه رودخانه به راه می افتد و کمی نرفته غرش چند سگ ولگرد را می شنود . روی زمین می نشیند و دست به سنگ می برد .سگ ها بوی خون او را حس کرده اند و به این راحتی ول کن نیستند .قلوه سنگ درشتی به سمت یکیشان پرتاب می کند .سگ زوزه ای میکشد و دور می شود .بقیه هم پشت سرش دور می شوند.
همان وقت نور ماشین هایی که از روی پل رد می شوند چشم اصغر را می زند.نیروهای دموکرات هستند .به سرعت خود را به پل می رساند .زیر پایه های آن پناه می گیرد تا آنها دور شوند .بعد از رفتنشان از زیر پل بیرون می آید.نمی داند به کدام سمت برود .تنها می داند رادیو و تلوزیون نزدیک مقرشان است .و ساختمان رادیو یک تیر فلزی بلند با چراغ چشمک زن دارد .چشم هایش در پی یافتن چزاغ چشمک زن به هر سو می چرخد .از حاشیه رودخانه خارج می شود و به خیابان می رود .خیابان ها را بلد نیست چون زیاد به داخل شهر نیامده اند .ناچار کوچه ها و خیابان ها را پشت سر می گذارد و در همان حال سعی می کند مثل مردم عادی رفتار کند تا توجه کسی را جلب نکند.
پس از ساعتی با دیدن چراغ چشمک زن نور امیدی در دلش تابیدن می گیرد.گرای آن را می گیرد و به آن سمت می رود.نزدیک ساختمان مقر می رسد .می داند نگهبان هر جنبنده ای را ببیند به طرفش شلیک می کند .
دست دور دهان حلقه می کند و از همانجا درخواست کمک می کند.
🌺🌺🌺🌺
چهار نفر باقی مانده از آن ماموریت که یکیشان گلوله به گردنش خورده و به شدت مجروح است ، به خانه ای پناه برده اند اما از بخت بد آن خانواده طرفدار گدوهک دموکراتند و فورا به آن ها خبر می دهند.
پاسدارها که هنگام واژگون شدن ماشین اسلحه هایشان را از دست داده اند هیچ وسیله ای برای دفاع از خودشان ندارند جز اسلحه کوچکی که به گردن مسئول گروه آویزان بود.
با حمله دموکرات ها به آن خانه و محاصره آنها ، بوسیله همان اسلحه مدتی در مقابلشان مقاومت می کنند.
از طرف دیگر نیروهای ارتش از موضوع درگیری باخبر شده اند و فورا به مقر سپاه اطلاع داده اند که چند نفر از نیروهایشان در محاصره اند .
نیروهای سپاه که از حساسیت ضد انقلاب نسبت به خودشان باخبرند ، از ارتش می خواهند که در این جریان مداخله کند و با پیش کشیدن موضوع آتش بس قضیه را فیصله بدهند و نیروها را از محاصره نجات دهند.
#ادامه_دارد...
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... تا دقایقی دیگر .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫
🌷زمان رضا شاه، چندین بار سید عبدالحسین را به خاطر منبرهایی که می رفت دستگیر کردند. بار آخر تهدید کردند که تا 48 ساعت دیگر باید خلع لباس شود و عمامه و عبا را کنار بگذارد، سید عبدالحسین هم به خاطر اینکه لباس روحانیت را از تن خارج نکند، تن به هجرت داد و عازم نجف شد. آنجا درسش را پیش اساتید برجسته نجف ادامه داد، مثل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی که مرجع بزرگ زمان بود و آیت الله سیدعلی قاضی که اعظم عرفا بود و در سن24 سالگی توانست از مراجع وقت اجازه اجتهاد بگیرد. وقتی به شیراز برگشت، بزرگان شهر و علما از او می خواستند که رساله بنویسد و به عنوان مرجع تقلید در خدمت مردم شهر باشد، اما سید عبدالحسین با فروتنی رد می کرد. او غیر از تدریس در حوزه اعتقاد به منبر و آگاهی دادن به مردم داشت و منبرهایش همیشه مملو از جمعیت بود. ایشان می گفت: این خیال ناپسند در بعضی ذهن ها است که هر کس عالم و مجتهد شد، با سواد شد نباید منبر برود، نباید حرف بزند، بلکه باید ساکت بشود، حال آنکه عالم و مجتهد باید حرف بزند، باید وعظ بکند، نه اینکه اشخاص بی سواد منبر بروند
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
باز یک قِصه که هر هفته شده غصه دل
کربلا، یک شب جمعه حَرمت آقآجان
#اللهمارزقنیکربلاء💔
#شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم ....
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سلام_آقا_جان 💚
ای کاش جمال ماہ او می دیدم
عالم همہ سر بہ راہ او می دیدم
ای کاش نمیمردم و در روز ظہور
خود را یکی از سپاہ او می دیدم💔🌿
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
🔰همرزمانش نقل میکنند: در جبهه، همیشه عکس کوچکی از امام خمینی(ره) را به همراه داشت و با عشق و علاقه خاصی آن را تماشا میکرد. واقعآً عاشق امام بود و به همسنگرانش سفارش میکرد: برادران اگر من شهید شدم از شما میخواهم که دست از امام و انقلاب بر ندارید و امام را تنها نگذارید که درآخرت اجر عظیمی به شما خواهند داد.🌸
🔰دلش کربلایی بود و ورد زبانش «یا لیتنا کنا معکم». از غیر او گذشته بود و دل را برای ابتلا به بلای کربلا مهیا نموده بود. میخواست با تن خونین و سر شکافته، گفتارش را به عمل برساند.بالاخره آن شد که میخواست. و تپه ۱۷۵ شرهانی میعادگاه او با معبود شد.🌸
*شهید خداداد خسروی*
*شهدای فارس*
*سالروز شهادت*
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_پنجاه_سوم*
🌹🌹🌹🌹🌹پس از گذشت چند ساعت غائله با دخالت و میانجیگری نیروهای ارتشی ختم میشود.اما دموکراتها علاوه بر ضبط اسلحههای درصد باقیمانده پاسدارها حتی از اموال شخصی و اسلحه کوچک مسئول گروه هم نمی گذرند و آن را می گیرند.پس از آن است که ۴ پاسدار را که یکی به شدت زخمی شده است تحویل و بعد هم به سراغ اجساد شهدا میروند. راننده گروه و حبیب فردی.
فرمانده پایگاه دموکرات با خشم و نفرت محل جنازهها را با دست نشان میدهد. چهار نفر ارتشی برای آوردن آنها جلو میروند.دو نفرشان جنازه راننده را به زحمت از بین آن همه خورده شیشه و آهن بیرون میکشند.بیش از ۷ گلوله به سر آتن خورده است و تمام تنش غرق خون است.پدر و نان آور یک خانواده است که بی گناه مرتکب شده ای در خون خود غلتیده است.
دو نفر دیگر به سراغ حبیب میروند که در بستری از برف های سرخ رنگ دراز کشیده است.با نگاه کردن به صورتش حیفشان می آید از این جوان رعنا که اینطور غرق در خون روی زمین افتاده است.
چشم های یخ زده اش را هم کار میکنند نمیتوانند ببندند. چشمهای حبیب همان طور زده به آسمان پرستاره باز باقی مانده است.
🌹🌹🌹
جنازه حبیب را از کردستان آوردهاند زن ها جیغ میکشند و شیون می کنند . حمید اما ساکت ایستاده و فقط نگاه میکند. نمیخواهد با گریه سر دشمنان را شاد کند.
جنازه را به غسالخانه می برند. حمید می گوید :«خودم می شویمش»
چند نفر از اقوام میخواهند مانع شوند اما همه سرسخت است و نمی خواهد از تصمیمش کوتاه بیاید.
_خودم می خوام جنازه برادرم را بشورم.
حبیب را که روی سنگ غسالخانه میگذارند و بدنش سرد سرد است. حمید دست میگذارد روی زخم پیشانی اش و آرام صدایش می کند: «حبیب!»
جوابی نیست .پیشانی اش سرد به سرد است .انگار سرمای برفهای کردستان در عمق سلولهای بدنش نفوذ کرده و همانجا جا خوش کرده باشد.
خاطره های کودکیشان جلوی چشمای همه زنده می شود. بازی کردن ها و دنبال هم گذاشتن هایشان. خاطرات کوهنوردی جمعه صبح ها و...
آرام لباس های خونین را از تن حبیب بیرون می آورد. بیرون غسالخانه جمعیت زیاد است. یکی تند تند دارد عکس میگیرد اما حمید انگار فقط حبیب را میبیند و بس. انگار فقط خودشان دوتایی توی اتاق هستند و هیچ کس دیگری نیست. حمید زخم سینه برادر را میبیند و بغضش را قورت میدهد .اشکها می خواهند بیرون بزنند اما مقاومت میکند.
آب میریزد روی تن حبیب. مثل بچگی ها که وقتی حمام می رفتند او باید حواسش می بود که برادر کوچکتر سر تنش را تمیز بشویید.
آب ریختن مجروح زخمی حبیب را شست و در دلش خون دل خورد که ای کاش اینقدر ناگهانی نرفته بودی.آب ریخت روی زخم های دهان باز کرده و فکر کرد:« دیدارمان به قیامت حبیب»
فلشهای برق آسای دوربین عکاسی حتی یک لحظه هم حواس حمید را پرت نمی کند. با دقت جسد سرد برادرش را می شوید و در کفن می پیچد. همان طور که در خواب دیده بود.:«حالا راضی شدی یا نه؟»
بغض دوباره گلویش را می گیرد: «میخواستی با دستای خودم به جای رخت دامادی کفن تنت کنم؟!!»
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb