🌹🌹🌹🌹
علاقه خاصی به حافظ داشت، گویی حافظ را با تمام وجود درک کرده بود. وقتی از او می خواستیم تا غزلی از حافظ بخواند، می پرسید رنگی بخوانم یا سیاه و سفید! سیاه و سفید را عادی می خواند اما رنگی سفارشی بود، با صوت و آوازی زیبا غزلیات حافظ را برایمان می خواند، چنان که هر انسانی را از خود بی خود می کرد و اشک را بر دیدگان می نشاند.
شب آخری که می خواست به منطقه برود مهمان خانه ما بود. گفت: «خواهر دیوان حافظ را بیاور، می خواهم تفألی به لسان الغیب بزنم!»
چشمانش را بست، زیر لب زمزمه ای کرد و دیوان را باز کرد. به به ای گفت و این گونه خواند:
« سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی!»
این آخرین دیدار بود.
#شهید_سید_عبدالکریم_قدسی #شهدای_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
@shohadaye_shiraz
#روایت_عشـق
🔰تــیر بار عراقے شـده بود سـد راه گردان...
تیــرِ برش مے زد و نمےگذاشـت قـدم از قـدم برداریم، هر که هم برای خاموش کردنش رفت، چراغ عمر خودش خاموش شد.
به خاڪریز چسبـیده بودیم،فرمانـده گردان بلند شد.
گفـتیم بگـذار هـوا ڪه تاریڪ تر شد، دیدش که ڪور شـد خفـه اش می کنـیم، قبول نکرد.
ایستـاد و گـفت: «نامـرد دارد یڪی یکی بچه هایم را می کشد، چطور نروم!!؟»
قبل از رفتـن با پا روے خاڪ ها نقـشه عملـیات را برایم کشـید، نقشـه نداشتـیم و سـید تنـها ڪسے بود که به منطـقه عـملیاتے توجیه بود.
با خنـده گـفتم: «سـید با این نقشه خاکی می خواهے سـرمان را زیر آب کنی؟»
خندید و گفت: «نترس امشـب خودم هم #شـهید می شـوم!»
سمـت تیـربار رفـت. تیربارچے هـم ڪم نگذاشت و سینـه سـید را سـوراخ ڪرد.
خودم دیـدم سیـد دستـش را با احتـرام روے سیـنه اش ڪه خـون از آن فوران مے زد گذاشـت و گفــت «یا حسین» بعد هم به زمین افتـاد.
#شهید_سید_عبدالکریم_قدسی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#روایت_عشـق
🔰تــیر بار عراقے شـده بود سـد راه گردان...
تیــرِ برش مے زد و نمےگذاشـت قـدم از قـدم برداریم، هر که هم برای خاموش کردنش رفت، چراغ عمر خودش خاموش شد.
به خاڪریز چسبـیده بودیم،فرمانـده گردان بلند شد.
گفـتیم بگـذار هـوا ڪه تاریڪ تر شد، دیدش که ڪور شـد خفـه اش می کنـیم، قبول نکرد.
ایستـاد و گـفت: «نامـرد دارد یڪی یکی بچه هایم را می کشد، چطور نروم!!؟»
قبل از رفتـن با پا روے خاڪ ها نقـشه عملـیات را برایم کشـید، نقشـه نداشتـیم و سـید تنـها ڪسے بود که به منطـقه عـملیاتے توجیه بود.
با خنـده گـفتم: «سـید با این نقشه خاکی می خواهے سـرمان را زیر آب کنی؟»
خندید و گفت: «نترس امشـب خودم هم #شـهید می شـوم!»
سمـت تیـربار رفـت. تیربارچے هـم ڪم نگذاشت و سینـه سـید را سـوراخ ڪرد.
خودم دیـدم سیـد دستـش را با احتـرام روے سیـنه اش ڪه خـون از آن فوران مے زد گذاشـت و گفــت «یا حسین» بعد هم به زمین افتـاد.
#شهید_سید_عبدالکریم_قدسی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید