eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
✍رهبر انقلاب: شهید سلیمانی و دیگر برجستگان سپاه از جمله شهید همدانی، واقعا با جان و دل تلاش می‌کردند و به موضوع سوریه همچون یک وظیفه و واجب مقدس می‌نگریستند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🕊🥀🕊🥀 🍃خَسته‌ام خَسته از این‌گونه دَوام آوردن کاش دست دل های ما را هم بگیرند بلندمان کنند از این همه زمینی بودن 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز به دنیا آمد نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد . توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.🤲 و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .👌 ﺗﻮﻱ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪ 🌹 ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید قرار بود ۲۵ دی برای تولدش برگردی ولی جنازه هاتون را آوردند .جنازه حاج مهدی برادران ظل انوار و خیلی‌های دیگر. حال تمام روزهای با تو بودن ،به خاطر های قشنگ تبدیل شدند .ماه های اول ازدواج مان در هتل شهر اهواز. با اینکه تمام زندگی مون سه تا پتو بیشتر نبود با اینکه هر هلیکوپتری که پشت هتل زخمی‌ها را پیاده می کرد و منتظر بودم تا تو را با بدن زخمی پیاده کنند روزهای قشنگی بود. اونجا همه به من می گفتند تازه عروس با اینکه صاحب بچه بودم باز هم بدون تو هیچ جا نمی رفتم. میدونی سید حالا که بیشتر وقت فکر کردن دارم فهمیدم که عشق‌های زمینی همه ی یک نوع خودخواهیه. آدم عزیزش را فقط واسه خودش میخواد .ولی وقتی رنگ آسمونی میگیره دیگه خودت این وسط مطرح نیستی. تو دلت میخواست شهید بشی این را آخر تمام نماز ها از خدا میخواستی. آرزوت شهید شدن بود .من هم از اینکه به آرزوت رسیدی خوشحالم. چون تو اینجوری میخواستی گرچه خیلی مشکله خیلی... شهید که خدا همیشه در قنوت نماز هایش این دعا را می‌خواند اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیل الله یک روز اعتراض کردم چرا این دعا را می‌خواند گفت که من می‌گویم اگر قرار است روزی از دنیا بروم خدا پایان عمرم را ختم به شهادت کند .حتی برای ما هم همین آرزو را داشت. میگفت: روزی شما هم از دنیا می روید انشالله شهید شوید آخر هم به آرزویش رسید. 🌺🌺🌺🌺 تو انگار یک پرنده بودی. بودنت همان پریدن بود آخر پرنده با پریدنه که معنا پیدا میکنه .کاش تونسته بودم از لحظه به لحظه نشستنت روی درخت زندگی لذت ببرم. یادته اون روز که سر فروش ماشین بگومگو داشتیم. تو گفتی ماشین را بفروشیم و با پولش مغازه های جلوی خونمون رو تموم کنیم ولی من مخالفت کردم. ماشین نوعی داشت که برای ساختن مغازه های جلوی خانه مجبور به فروش شدیم ناراحت بودم .آخر ما آن موقع به مغازه نیازی نداشتیم این را به سید گفتم. جواب داد :شما چه می دانید دو روز دیگر ممکن است من شهید شوم .آنجا میدان جنگ است تیر و تفنگ هم که با کسی شوخی ندارد .آن وقت اگر وضعیت طوری بود که بنیاد شهید نتوانست کاری برایتان انجام دهد با این بچه های معصوم تکلیفشان چیست؟ این کار را به خاطر راحتی خودتان می کنم. با آینده نگری که داشت ماشین را فروخت و در عرض سه ماه مغازه ها را ساخت بقیه پول را هم داخل بانک گذاشت. دارد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷قرار شد برای قدردانی از حماسه مرتضی در عملیات والفجر2،‌ ایشان را به صورت خصوصی خدمت امام ببریم. وقتي امام مي خواست وارد حسينه جماران شود، مرتضي را خدمت ايشان معرفي كرديم و نقش ايشان در عمليات را شرح داديم. تا صحبت ما تمام شد، ناگهان مرتضي به طرف امام پريد و گردن امام را بغل كرد و شروع كرد به بوسيدن سر و صورت و پيشاني، حتي عبا و چشم امام. قد ايشان نسبت به قد رشيد امام كوتاه بود و واقعاً صحنه عجيبي پيش آمد، تا به حال نديده بودم کسي اين گونه خود را به امام نزديک کند و اين گونه صادقانه محبتش را به ايشان عرضه کند. ما همه نگران امام بوديم که حادثه اي براي ايشان به وجود نيايد. اما ديديم امام گويي بسيجي تر از اين بسيجي است و بسيار آرام و متواضع ايستاد تا بوسه هاي اين فاتح احد تمام شود. زماني كه مرتضي آرام شد و دستش را از گردن امام باز كرد، ناگهان ديديم كه امام با آن قامت مباركشان خم شد و پيشاني اين بسيجي را بوسيد. و اين صحنه اي بود كه هرگز نديده بودم و به حال مرتضي غبطه مي خوردم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ای‌کسانی‌که‌این‌نوشته‌ را‌می‌خوانید، اگرمن‌به‌آرزویم‌ رسیدم‌و‌دل‌از‌این‌دنیا ‌کَندم،بدانید‌که نالایق‌ترین‌بنده‌ها‌هم می‌توانند‌به‌ خواست‌ِاو، به‌بالاترین‌ درجات‌دست‌یابند..! البته‌در‌ایـن‌امر‌شکی‌نیست‌ولےبار‌دیگر به‌عینه‌دیده‌اید‌که‌یك‌ بنده‌ی‌گنھکارِخدا به‌آرزویش‌ رسیدھ‌اسـٺ:)🥀! - فرازی‌ازوصیت‌نامه‌‌ی شھید 🦋 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت سردارشهید محمد امین کیهان پور 🎙 *سخنران: حجت الاسلام قدوسی* : برادر *مجتبی نادرزاده* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۷مرداد/ از ساعت ۱۸* 🔹🔹🔹 🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌹🍀🥀🌴🥀🍀🌹 🍃کوچه های دلت را به نام کن بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی تنهایت نمےگذارد!! با معرفتند رفیقشان باشی می کنند. 🌷 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
🌷حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا.... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج).... مےگفــت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....😭 بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جاے یک پارگے بود. 😳 گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!😭 ( کاکا علی) : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ 🌹🌱🌷🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت مادر شهید پایین چادر را روی گلوی میکشد و رد میشود باران تند است از قطره های باران پر شده مسیر ساکتی است و گاه گاهی حرکت آب دیگر با چتر و یا عبور سریع ماشینی سکوت را به هم میزند. زنبیل را زمین می‌گذارد قطره های آب از چین و چروک صورت سرد میشود انگار دارند چیزی را زیر لب زمزمه می کند دستی به زانو می کشد و دوباره راه می افتد عکس های قاب شده دو سمت راه زیر قطرات باران لبخند به لب دارند صدای برخورد آب روی سنگ ها در فضا پخش میشود عبور سریع ماشینی میان چشم و تصویر فاصله می اندازد .با چند و سرفه کشدار به خودش می‌آید چادرش را که خیس شده محکم تر دور خودش می پیچند شاخه گلی را که در دست دارد با ملایمت تکان می دهد .سرعت قدمهایش را زیاد میکند. کنار شیر آب سقاخانه ظرف سبز رنگش را پر میکند و کنار شیشه گلاب و میوه های ریخته شده درون زنبیل قرار می‌دهد. از پشت سر صداهایی بغض آلود می شنود «اله الا الله.» رد که می شوند ۷ قدمی دنبالشان راه می‌افتد .چشمان ورم کرده آنها حتی زیر باران هم پیداست. بعضی آشفته با لباس های نامنظم دنبال تابوت حرکت می‌کنند بعضی‌ها هم بی‌تفاوت دست هایشان را درون جیب کرده انتظار می کشند که این مسیر به پایان برسد. عقب جمعیت پیرزنی لنگ لنگان دست پسرش را در دست دارد و حرکت می کند. _محمد مادر یواشتر من هم بهت برسم. این پا درد لعنتی امانم را بریده. *صورت محمد خیس شده اما آن روز باران می آمد دانه های درشت اشک را از صورت پاک کرد و سرعتش کم شد.* _چیه پسرم میخوای به مادرت بگی چت شده.. _چیزی نیست مادر.. خواهشی ازت بکنم نگو نه تورو جدت تورو به بی بی فاطمه مادر.. اینقدر برام دعا نکن آیة‌الکرسی نخون .به خدا خمپاره بغل دستم میخوره هرکی دورو برم میوفته زمین ، من یک خراش هم بر نمی دارم .دیگه دارم خجالت میکشم.. نگاه کن همه رفیقام اینجان.‌ به خودش که آمد،چند وقتی از یک جا ایستاده و نگاهش همچنان عبور پیرزن و پسر را پشت سر جمعیت دنبال میکند... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🚨  به کنعان برسانید 🚨طی اعلام مرکز ایثارگران و امور شهدای سپاه فجر استان ،طبق نمونه گیری و آزمایش DNA انجام شده به تازگی هویت ۵ تن از شهدای گمنام در مشخص شده است 🔰قطعه شهدای گمنام شیراز ، بزودی میزبان خانواده های معظم و چشم انتظار این شهدا خواهد بود 💢برنامه های استقبال از خانواده ها و رونمایی از قبور این ۵ شهید بزودی اعلام خواهد شد... 🔹🔹🔹🔹 ✍پ.ن: این روزها، خبرهایی هست .... 👈شهدا حتما کارمان دارند... 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷 خيلي مجروح مي شد،‌ اما كمتر مي شد كه به من خبر بدهد. آن دفعه خودش زنگ زد و گفت در بيمارستان بستري هستم. وقتي به ديدنش رفتم، پشتم لرزيد آنقدر زخم داشت كه نمي توانست تمام قد بايستد و درست راه برود. به من گفته بود فقط دستم كمي زخمي شده. تمام راه تا فسا ‌از درد درون خود مي پيچيد اما نمي خواست من متوجه شوم.‌ در بين راه شهيد ستوده‌گفت: بهتر است لباس بيمارستان را عوض كنيد تا خانواده ناراحت نشوند. كت و شلوار دامادي مرتضي همراهم بود، ‌آنها را پوشيد و دستش را از بند باز كرد.‌ شب ها از درد خواب نداشت. يك روز گفت آب گرم بيار دستم را بشورم،‌ تا آب آوردم لباسش را در آورده بود. تا بدنش را ديدم جيغ كشيدم،‌ جاي سالم نداشت. ‌همه زخم بود و چرك و خون. از آن روز در آفتاب مي نشست، با سوزن تركش ها را به زير پوست مي كشيد، ‌بعد آنقدر فشار مي داد تا چرك هايش بيرون بيايد. چه صبري داشت مرتضي. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وقتی به ابراهیم می گویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی گذارد و می گوید همه ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذای آنان متفاوفت شود. آن موقع کار سخت می شود. ❣❣❣❣❣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 💢 و آماده باشند ... 🔶 پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ ساعت ۱۷ 🔶 دارالرحمه 🚨 به لطف شهدای غریب شیراز ، سومین حرم اهل بیت (ع) محل اجتماع عاشقان شهدا خواهد شد.. 👇👇 ✍... این روزها خاص شده 😭 1⃣حاج عبدالله اسکندری بعد از ۸ سال قصد گلزار شهدای شیراز کرد... 2⃣ ۵ شهید گمنام بعد از حدود ۳۵ سال ، رخ از چهره می گشایند ..... 3⃣و خبری در راه هست .... 💢💢💢💢💢💢💢 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨خوشا روزگار وصل یاران... از اینجـا تا مقـامِ عشــق رفتیـد .... 🌷 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
اگر روزی اسرا برگشتند از قول من به آنها بگوييد: خمينی به يادتان بود و برايتان دعا می‌كرد ... 💢 ﺳﺮاﻓﺮاﺯ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﮔﺮاﻣﻲ ﺑﺎﺩ .... 🌹🌱🌹🌱🌹 ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت قاسم سلطان آبادی کربلای ۴ بود .کارآمدترین فرمانده ها انتخاب شده بودند تا همه چیز دقیق و منظم انجام شود. حاج مهدی زارع فرماندهی گردان امام حسین را به عهده گرفته بود. سیده مثل همیشه معاونت حاجی را به فرماندهی دیگر گردان ها ترجیح داده بود. جنگ نقطه اتصال این دو به هم بود و با تمام بی رحمی های از همه نمی توانست بین آنها فاصله بیندازد. شب عملیات گردان امام حسین بنا به نیاز به دو گروه تقسیم شد گروه اول را حاج مهدی و گروه دوم را صید فرماندهی می کرد. فاصله به وجود آمد فاصله ای که ۱۵ خورشید دیگر هم طول کشید. عملیات های زیادی در محورهای جداگانه عمل می‌کردند اما اینبار انگار فرق داشت از وقتی از هم جدا شدن مدام با بیسیم از احوال هم خبر می گرفتند. گردان امام حسین خط شکن بود،حاجی وسایل هر کدام از یک محور وارد عمل شدند. حاجی با نفراتش پشت اولین دژ از شدت آتش ، درون دریاچه مصنوعی ساخته شده دشمن، زمینگیر شده بودند و راه نفوذی نبود. پرتاب بی‌وقفه منو رها از لو رفتن عملیات خبر می‌داد. پشت خاکریز عراقی‌ها با تمام تجهیزات مقاومت می‌کردند و سطح آب پیش رو را به گلوله بسته بودند با شلیک هر منور بالای سر دریاچه ،غواصها زیر آب میرفتند.کوچکترین حرکت شلیک بی امان گلوله ها را در پی داشت. آرام سرما بدن ها را که رفت می کرد فرصت زیادی تا روشن شدن هوا نبود. حاجی که ماندن در آن وضعیت را مناسب نمیدید نحوه حرکت نیروها را مشخص کرد و خود پیشاپیش زیر باران گلوله به سمت خاکریز دشمن حرکت کرد. با چند حرکت سریع به پشت خاکریز رسید و رفت که برسد آن طرف خاکریز الله اکبر ها و یا زهراها منطقه را پر کرده بود. لحظاتی بعد از آن سوی خاکی صدای ممتد تیربار ها ارتباط بیسیم ای حاجی را برای همیشه قطع کرد. به محض گذشتن نفرات از خاکریز و رسیدن به استحکامات چند لایه دشمن، پاتک سنگین آنها هم آغاز شد. تند تند شعله های سرخ میبارید. آنقدر که جنازه ها را هم نمیشد برگردان عقب. دستور عقب نشینی صادر کردند .این تنها راه نجات نیروهای باقی مانده بود من آن موقع در سنگر پشت میدان مین بودم و بر نحوه عملیات نظارت می‌کردم. اعلام دستور عقب نشینی اعصابم را به هم ریخته بود. بعد از قطع ارتباط بیسیم ای حاجی سید مدام پشت بیسیم سراغ حاجی را میگرفت هیچ جوابی راضی اش نمی کرد .با لحنی تند و آمرانه از او خواستم که دیگر تماس نگیرد و نیروهایش را به عقب برگرداند.. دقایقی بعد خودش را به سنگر رسانده بود و سراغ حاجی را میگرفت. _برگشته عقب.. نیروها را برگرداندی یا نه ؟! اومدی اینجا چیکار؟! همانطور که ایستاده بود نگاهم می کرد تحمل نگاه نافذ و پرسشگرش را نداشتم. _هنوز که وایسادی !!گفتم که سالمه برگشته عقب.. داره دیر میشه راه بیفته نیروهات را برگردون. الان موقع این حرفها نیست. سر پایین انداخت مام کلماتی را که می خواست بیان کند آهی شد‌و در سنگر پیچید. تکیه اش را از گونه برداشت و دستش را که مقرر شده بود با شدت به گونی ها کوبید و رفت. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🎥 💠 به مناسبت مشخص شدن هویت ۵ تن از شهدای گمنام ، در قطعه شهدای گمنام ، 📹 ... 💢 و ای شهدا....چه سالهایی که به جای پدر و مادرتان، برایتان اشک ریختیم ...😭 😭 میهمان دارید، کسانی که سالها منتظرتان بودند 😭 🔹🔺🔹🔺🔹🔺 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷 مرتضي از هر عملياتي زخمي و ترکشي به يادگار داشت. هميشه وقتي او را مي ديديم يا پانسمان روي تنش بود يا دستش به گردنش آويزان. دست راست مرتضي در والفجر 2 به شدت آسيب ديده بود. مرتضي بد زخم بود و زمان زيادي طول مي كشيد تا زخم هايش خوب شود. وقتي به خدمت امام رسيديم،‌ امام دست مباركشان را بر پشت دست مجروح مرتضي كشيدند و گفتند:« ان شاالله خوب مي شود.». مرتضي مي گفت:«‌گويي دست امام مرحمي بود كه به زخم من گذاشتند،‌ ديگر احساس درد نمي كردم». پس از مرخصي ‌هيچ گونه جاي زخمي بر دست مرتضي ديده نمي شد. بعد از آن، هر وقت زخمي مي شد در‌ مدت زمان كوتاهي زخم هايش خوب مي شد. در عمليات خيبر تير از پهلوي چپش وارد و از پهلوي راستش خارج شد. اما عجيب بود كه بعد از 5 الي 6 روز خوب شد و به منطقه برگشت. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
∞🌸🍃‌ همسر شهید نقل می‌کنند: 🌸 یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا می‌کرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چه‌کار میخواهی بکنی؟» گفت: 🍃 «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.» 🌸 در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سه‌مرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترک‌شان نابود نشود. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت سردارشهید محمد امین کیهان پور 🎙 *سخنران: حجت الاسلام قدوسی* : برادر *مجتبی نادرزاده* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۷مرداد/ از ساعت ۱۸* 🔹🔹🔹 🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
💔🥀💔🥀💔 جِسمَش‌رـٰافداڪردامـٰاروحَش‌رـٰانہ‌ ‌پــدر‌مهـربـان‌فـرزندان‌شـهـدا‌بـود سَـردآرسُلیمـٰانـۍرـٰامـیگویـم‌هـمـٰان‌ ڪه‌ازتَرس‌هیبتَش‌،دشمـن‌بہ‌اودردل‌ سیـٰاهۍشـب‌حَملہ‌ڪرد..!" ❤️ 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 .. 📹ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ.... محمد امین(کمال) کیهان فرد 🌷🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * برایم 🎤به روایت قاسم سلطان آبادی نزدیک ظهر نیروهای به عقب برگشته در قرارگاه تاکتیکی شهید قطبی بودند برای سرکشی به آنجا رفتند .فضای عزای گرفته و ماتم زده ای پیدا کرده بود. چشم می‌تواند تا سید را پیدا کنم برخورد چند ساعت پیشم اصلا باهام خوب نبود. میخواستم دلش را به دست بیاورم گوشه ای کز کرده و حسابی توی خودش بود .به طرفش رفتم سلام کردم. چشمان سرخ بود و ورم کرده بی آنکه جواب دهد رویش را برگرداند. _چیه سید جواب سلام من هم نمیدی؟ با غیظ نگاهی به من انداخت. _چرا دروغ گفتی؟! نزدیکتر رفتم و دستم را گذاشتم روی شانه اش که میلرزید. _اگر دروغ گفته بودم که توحالا اینجا نبودی. _قرارمون بود با همدیگه بریم. قرارمون بود جنازه هامونو با هم برگردونن. تومن رو پیش حاجی بدقول کردی .حداقل جنازه‌اش را که می تونستم برگردونم. جوابش اشک در چشمم دواند .آرام کنار جاده را پیش گرفتم و رفتم. از دستم دلخور شده بود اما نه برای مدت زیادی. ۱۵ روز بعد هم در کربلای ۵ رفت .ولی همراه حاجی به شیراز فرستاده شد ‌خودم دستهای هردو جنازه را در دست هم گذاشتم. 🌺🌺🌺🌺 🎤بر گرفته از خاطرات کیومرث ایوبی چهار تا گلوله آرپی جی ،چهار سنگر تیربار دشمن که یکریز آتش می ریخت. ۴ بعد از ظهر بود ،چهار نفر ،کربلای ۴.. بلبشوی غریبی بود تونل عبور نیروهای پیاده هنوز باز نشده بود . انگار تمام کار ها گره خورده بود حرکت کردیم .سید جلوی بقیه و آرپی جی در دست می دهید من هم با گلوله ها پشت سرش. تیر و ترکش بود که مثل باران می بارید هنوز فرصت نکرده بودیم لباس های غواصی را عوض کنیم. با هر دردسری بود معبر را باز کردیم. حرکت نیروها را با آتش حمایت می‌کردیم که گلوله ای.... _باید بفرستیمش عقب بدجوری داره از گلوش خون میره.. _نمیشه سید! مگه نمیبینی اگر از جا تکون بخوریم سوراخ سوراخ میشیم. _پاش را بگیر..یالا بگیر یه جوری می بریمش دیگه.. با مکافات بسیاری از میدان گلوله ها به پشت خاکریزی رساندیمش‌ جوان محجوبی به نظر می رسید .خیلی سعی داشت زخمش را جزئی نشان دهد اما خونی که از گلویش سرازیر میشد پاهایش را سست کرد. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*