#یادشهدای_حسینی
مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد....
.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند.
#شهید_مرتضی_جاویدی🌷
📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیستم
خسته و غمگین در نصف شب ،ظلمات در خاموشی مطلق و سکوت وحشت زای حکومت نظامی راهی خانه شدیم در محله ی بیات در خانه ی سوت و کور احساس تنهایی بر ما بیشتر غلبه کرد و این که چه بر سر پسر عمه آمده است یا خواهد آمد هر دوی ما را به هم ریخت .نه توان داشتیم که بیدار باشیم و نه آرامش خاطر داشتیم که بخوابیم .
در چنین وضعیتی اشک رفیق خوبی است. به شمس الدین نگاه کردم حال مرا داشت. او که دل رقیق تری
،داشت پیش از من اشکش جاری شده بود. نگران رفیق شفیقش بود ... موضوع از این قرار بود که ما سه نفر یعنی من شمس الدین و پسرعمه ماشاء الله حبیبی، شبها در مسجد گنج محله ی گود عربان شیراز نوار تکثیر میکردیم به این صورت که اول و آخر نوارها صدای قرائت قرآن عبدالباسط بود و وسطش سخنرانی حضرت امام خمینی یا اطلاعیه های حضرت امام را با دستگاه استنسیل تکثیر میکردیم که در مساجد مختلف یا محافل مذهبی پخش میشد تا این که اعلام حکومت نظامی شد. دنگمان گرفت که از سر لجاجت همین امشب که اعلام حکومت نظامی شده بمونیم بیرون .ساعت تقریباً یازده شب بود که از مسجد بیرون زدیم .نرسیده به سه راه احمدی از دور متوجه سیاهی ماشینهای نظامی شدیم که پارک شده بودند. سه تا ماشین ریو بود که در نور کم مهتاب دیده میشدند و تعدادی سرباز و مأمور که اطراف پرسه میزدند. شمس الدین جلو میرفت و من وسط. گفت: درست بیایید پشت سر من تا با یک ستون از کنارشان رد شویم. اول سراشیبی اردوبازار که رسیدیم به ما ایست دادند. بی درنگ پا به فرار گذاشتیم که در تاریکی بازار پای ماشاء الله به چیزی خورد و به زمین افتاد. جوری محکم به زمین خورد که نواری از جیبش بیرون پرید و جلوی پای من افتاد آن را برداشتم و فرار کردم. جایی برای ایستادن نبود؛ چون در آن صورت همه ی ما را میگرفتند و معلوم نبود چه سرنوشتی پیدا میکردیم با سرعت دویدیم و خود را به صحن شاهچراغ .رساندیم خاطرمان که از تعقیب امنیه ها جمع شد روی سکوها نشستیم و منتظر ماندیم تا ببینیم از پسرعمه خبری میشود یا نه!
با تأخير ماشاء الله مطمئن شدیم که دستگیر شده است. حدس شمس الدین درست بود .ماشاء الله همان شب دستگیر شد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در زندان ساواک بود .بعدها پسرعمه تعریف کرد که وقتی زمین خوردم پا شدم که فرار کنم اما پایم مجروح شده بود. با این حال مقداری دویدم و در خانه ای را زدم. باز نکردند و وقتی مأمورها رسیدند از تیربرق بالا رفتم که با ضرب باتوم و تهدید پایین آمدم. شب اول حسابی مشت و مالم دادند و با ضرب کتک آدرس گرفتند که با پیش بینی صحیح شمس الدین بعد از آن با من زیاد کاری نداشتند تا این که در روز بیست و دوم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت از زندان ساواک آزاد شدم.
خلاصه پیش بینی دقیق و تیزبینی شمس الدین سبب شد که حبیبی جان سالم به در ببرد حتی در آن شب من مخالف رفتن به خانه ی عمه بودم. هم دیروقت بود و هم خطرناک برای پرسه زدن در خیابان. اما شمس گفت :فقط همین امشب را وقت داریم. این بود که شبانه به خانه ی عمه رفتیم و و آن تغییر دکور را انجام دادیم و وقتی مأموران ساواک به منزل عمه میآیند با خانه ی یک شاه دوست واقعی و دو آتشه که دلش برای شاه و مملکت میسوزد روبه رو میشوند .
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
43.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙یک چیزی که خیلی در زندگی من اثر بخش بود در رابطه با خدا ...
🎞مداح و ذاکر امام حسین علیه السلام، سردار بی سر شهید حاج شیرعلی سلطانی
#بشنوید
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹ندیدم برای خودش خرجی بکند و چیزی بخرد. می گفت انسان یک بدن دارد، دو لباس برایش بس است، یکی بپوشد یکی بشورد. گاهی همان دو تا را هم نداشت. وقتی لباسش کثیف می شد، چادر مادرش را دور خودش می پچید تا لباسش را بشوریم!
یکبار پرسیدم رسول حقوقت چقدر است؟
با خنده گفت: مگر نمی دانی بسیجی حقوق ندارد!
از طریق دوستانم پرس و جو کردم حقوقش را فهمیدم. به او گفتم و گفتم: سید رسول با حقوقت چه کار می کنی؟
با ناراحتی گفت: نباید دنبال حقوق من می رفتی، بعد از مرگم می فهمید با آن چه می کردم.
بعد از شهادتش بود. دیدم چند خانواده غریب آمده اند. از آن ها پرسیدم شما سید رسول را از کجا می شناسید؟
گفتند سید رسول سال ها تمام خرج و مخارج زندگی ما را تأمین می کرد!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰حسین چند ماهی یک بار به مرخصی می آمد یک روز با پاهای گچ گرفته به خانه آمد. با اضطراب پرسیدم: مادر پاهایت چطور شده ؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نیست مادر موتور روی پایم افتاده...
بعد از شهادتش فهمیدم در کوه های خان طومان در سال 90 زخمی شده ولی برای اینکه من مضطر نشوم حقیقت را به من نگفته بود. در آن ماموریت بهترین دوستش (کمیل صفری تبار ) را از دست داده بود. خانه آن شهید عزیز در بابل بود. حسین پس از شهادتِ دوستش در مرخصی هایش ابتدا به مادر کمیل سر می زد و بعد به خانه می آمد . و همیشه به مادر کمیل می گفته دعا کنید تا من هم شهید شوم
(به روایت مادر شهید)
🔰 شب عملیات بود. قرآن در دست گرفته بودم و بچه ها از زیر آن می گذشتند. حسین با موتور چهارچرخ در حال گذشتن از زیر قرآن بود که گفت : دعا کن فردا اولین شهید روز #تاسوعا باشم... و روز تاسوعا به آرزوش رسید
شهید مدافع حرم 🕊🌹
#حسین_جمالی
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
📝دل نوشته #شهید حججی در محرم🏴 سال ۹۵:👇
🥀🌱یا رب #الحسین علیهالسلام
🔰خدایا؛ #چندیست عقدۀ دل💓 پیشت باز نکردهام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...خدایا؛ محرم حسین علیهالسلام رسید... تاسوعا رسید... عاشورا رسید...محرم ره به اتمام است و #من هنوز...خدایا؛ چه شده است⁉️مگر چه کردهام که اینگونه باید رنج و فراق بکشم؟خدایا؛ میدانم... میدانم
🔰 روسیاهم🖤، پرگناهم😔...اما... تو را به حسین علیهالسلام... تو را به زینب سلاماللهعلیها... تو را به عباس علیهالسلام...خدایا... دیگر بس است... اصلاً بگذار اینگونه بگویم... غلط کردم.#خدایا... بگذر... بگذر از گذشتهام. ببخش...باور ندارم در عالم #کبریایی تو #گنهکاران را راهی نباشد.❌
🌸#یا اله العالمین...🌸
🔰ببخش آن گناهانی🔞 را که از روی جهالت انجام دادهام.#ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم.
خدایا، تو را به مُحرَم 🚩حسین علیهالسلام مرا هم مَحرَم کن...
این غلام روسیاه پرگناه بیپناه را هم پناه بده...خدایا، #یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم...زندهام به #امید دوباره رفتن...
🔰مپسند... مپسند که این#گونه رنج بکشم...سینهام دیگر تاب ندارد...
مگر چند نفر شوق رفتن دارند⁉️یعنی بین این همه خوبان #روسیاهی چون من راه ندارد؟مگر جز این است که حسین علیهالسلام هم #عباس علیهالسلام را برد و هم حُر را...مگر جز این است که هم حبیب روسفید شد و هم جو ْن...خدایا
🔰 اگر شوقی هست، اگر #شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس...میتوانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی...میتوانستی مرا هم آنقدر سرگرمدنیا کنی که فکر جهاد هم نباشد جه برسد به رفتن...#میتوانستی آنقدر وابستهام کنی که نتوانم از داشتههایم دل بکنم...اما خدایا، از همه چیز دل💖 بریدهام...از زن و فرزندم گذشتم...
🔰دیگر هیچ چیز این دنیا #برایم ارزشی ندارد جز آنچه که مرا به تو برساند...خدایا، من از همه چیز این دنیا #گذشتم تو نیز از من بگذر...و این همه را فقط از لطف تو میدانم...پس: ای که مرا خواندهای؛ راه نشانم بده ...
#شهید_محسن_حججی 🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
امان از شام❗️
آنقدر شدت مصائب شام سنگین بود که امام سجاد علیه السلام خودش تمثال صبر است میفرماید ؛ کاش شام را ندیده بودم ؛ تمام روضه در این حرف مستتر است...
#الشام_الشام_الشام💔🥀
🏴 #شهادت_امام_سجاد(ع) وارث نهضت عاشورا تسلیت باد.
#صبحتون_حسینی_عاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
دهه اول محرم بود.سربازهای آموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم.
مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست.
در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود...
-این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند!
بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام (ع) از ارتفاع بالا می رفتند...
#شهید_محمدمهدی_علیمحمدی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_یکم
یک پیشبینی دیگر او هم مال زمان جنگ است که باز خودم شاهد آن بودم و اینها از فراست گوهر آدمی بر می آید و سرچشمه ای به حکمت دارد نهادهای است کاملاً خدایی که به نظر میرسد.
چندان اکتسابی نیست و باید در روز ازل خلقت به جوهر کسی آمیخته باشند. برخی از آنها الهامات کرامت گونه است که مهبطی به پاکی قلب مؤمن میخواهند تا بر آن فرود آیند و البته گوش نامحرم نباشد، جای پیغام سروش وجود نازنین شمس از آن گونه بود که ما بارها و بارها در حیات طیبه ی او مشاهده کرده بودیم و دیگر ایمان آورده بودیم که او را آنیست در حیات ،در درک و دریافت ،در حقیقت وجود ،در مکاشفه و مشاهده که ارزانی هرکس نشده است.
چشمی داشت که آن سوى جدار را میدید. گوشی داشت که میشنید و هوشی درست که در می یافت.
من بارها در همراهی او به ماجرای خضر و موسی رسیدم و شاید شمس نیز در دل گذرانده باشد که إِنَّكَ لَن تَستطيع معى صَبراً .
ماجرای جبهه هم از این قرار بود که به عنوان واحد تخریب لشکر ۱۹ فجر، با زحمت و مکافات بسیار از اهواز نقل مکان کردیم به سومار .چهارپنج کامیون فقط وسایل و ادوات داشتیم به هر حال دستور بود و باید در جای جدید که پادگان ابوذر باشد ،در حوالی شهر سومار مستقر میشدیم. نصف شب بود که وسایل را در پادگان ابوذر پیاده کردیم و چون ادوات تخریب از حساسیتی خاص برخوردارند در جای امن و دور از دسترس جایشان دادیم .بعد از سه روز که هنوز خستگی اثاث کشی از تنمان بیرون نرفته بود ،شمس الدین صدام کرد و گفت :برو موتوری لشکر سه کامیون بگیر، کار داریم .
حالا موتوری لشکر کجاست؟ بیست و پنج کیلومتر دور از زاغه مهمات ما!
گفتم :کامیون برای چی؟ گفت: میخواهیم مواد را جابه جا کنیم .
بهانه آوردم که هنوز خستگی از تنمان نرفته دوباره کجا بار کنیم؟ ظاهراً چاره ای جز اطاعت نداشتم. هم برادر بزرگترم بود و هم فرمانده ام. موقعیت هم موقعیت جنگی. این بود که موتور را سوار شدم و بیست و پنج کیلومتر را در غبار جادههای خاکی و چاله چوله های ردّ خمپاره ها و گلوله های توپ ،پشت سر گذاشتم تا به موتوری لشکر رسیدم.
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رفتم پست رو تحویل بگیرم ازش دیدم تیر خورده افتاده کف سنگر...
#ارباب_حسین ع
#محرم
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹بچههای گروه مقاومت یک خیمه ابتدای خیابان شیشهگری برپا کرده بودند. دنبال سید رسول به آن خیمه رفتم. درب برزنتی خیمه روی هم بود. آن را کنار زدم. دیدم سید رسول روبهقبله نشسته است. کنارش یک ضبطصوت روشن بود. دعای کمیل آقای انصاریان پخش میشد. با نوای دعای کمیل گریه میکرد و شانههایش میلرزید.
به مسجد برگشتم،به بچه ها گفتم بیاید ببیند سید رسول چه گریهای راه انداخته، چند تا بچهها را جمع کنید بریم یکم اذیتش کنیم، از این حال بیرون بیاید.
آنها داخل رفتند. من هم برای کاری رفتم و چند دقیقه بعد برگشتم. دیدم همه این بچهها پشت سر سید رسول نشستهاند و با گریههای او هایهای گریه میکنند!
نمیدانم چه جاذبهای داشت که این بچهها این طور جذبش میشدند. با لبخندش میخندیدند و با گریه و حزنش غمگین میشدند!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی :
کشوری که در قلب، اسم حسین علیه السلام را دارد، فرهنگ #عاشورا را دارد، باید در زیست و فرهنگ، الگوی جهان شود.
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#تلنگر
ماهمیشه فکرمیکنیمشهدا یه
کارخاصیکردنکہشهیدشدن❗ ،
نهرفیق . .🖐🏽
اونا خیلیکارهارونکردنکه شهید
شدن :)❤️
#گناه
#شهادت
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شهیدےکه_میخواست_مثل_اربابش_باشد....😭
🌷عاشــق آقا اباعبــدالله بود. مے گفت: امام حســین(ع) بدن مطهــرش سه روز روي زمین بود، من از خـــدا می خواهم که جنازه ام ســـه ماه پیدا نشــود!😳
همینطور هم شــد....
سه ماه از شهادتش می گذشت که با عده اي از هم رزمانش در گودالی پیدا شــدند.
بعدهـــا یک سرباز عراقےرا اسیــر کردنــد که نامــہ اے از عبــاس پیشــش بود.
در نامــه نوشــتہ بود: مادر می خواهند ما را زنــده به گــور کنند!😭😭
همان ســرباز آنــها را زنــده به گــور کـــرده و این نــامه را برداشته بود.
☝🏻راوی مادر شهید
〰🔻〰🔻〰
✍بخشی از وصیت شهید:
اين پيام هم به مــنافقان بدهــم که اين بسيجيے ها،اين افراد دليــر همچون شيشه اند که هر چه شکســته شوند تيزتــر مي شــوند، حتے ش.ـيشه خورده هايـشان هم( همان قبرشــان) خارے است به چشم شــما.✅
🌷🍃🌹🍃🌷
#شهــیدعــباس_سهیلے
#شهداےفارس
🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_دوم
با زحمت و کامیون اجیر کردم . وقتی که دوباره به پادگان ابوذر سومار رسیدم شب همه جا را فرا گرفته بود و این همان چیزی بود که فرمانده میخواست. یعنی تاریکی و سیاهی شب.
همان شب بچه ها را به کار واداشت .دوباره تمام اسباب و اثاثیه را بارزدیم و راهی اسلام آباد غرب شدیم البته حرکت کامیونها در شب آن هم با بار شیشه ممکن نبود و چراغ هم که نمیشد روشن کرد.
بعد از نماز صبح حرکت کردیم غروب بود به اسلام آباد رسیدیم و تخلیه کردیم. این ایام تقریباً زمستان سال ۶۴ بود فرداظهر خبر رسید که پادگان ابوذر بمباران شده است. از کارهای مهم منافقان و ستون پنجم در جنگ گرا دادن به دشمن بود. موقعیت راهبردی پادگان ابوذر که عقبه ی فخیمی برای نیروهای عمل کننده در خط و رزمندگان لشکر به حساب میآمد آنان را برانگیخته بود تا به عراق گرا بدهند و گویا ساعت ده یا یازده صبح روز بعد که ما مهمات را در اسلام آباد غرب جا داده بودیم ،هواپیماهای بعثی پادگان ابوذر را بمباران میکنند. این حمله ی وحشیانه یکصد شهید از ما گرفت .جوری که بچه ها میگفتند ارتفاع پرواز آن قدر کم بوده است که با کالیبر نیروهای ما را میزده اند و قبل از هر چیز سنگر استقرار ضدهوایی را زده بودند که دیگر کاری هم از کسی برنمی آمده .چندروز بعد به اتفاق شمس الدین به موقعیت پادگان ابوذر برگشتیم و به سراغ مخفیگاه زاغه رفتیم .درست همان انبار مهمات را زیر و زبر کرده بودند که اگر مهمات در آن بود فاجعه ی پادگان سومار چندین برابر میشد .اینجا بود که به شمس الدین ایمان آوردم و دانستم که به او الهاماتی میرسد
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
شمس الدین در کنار این روحیه ی عرفانی و حال و وجد معنوی که او را به درک و دریافت بالا و کشف و شهودهای ناخواسته رسانده بود، شجاعت و صلابت بی مثالی داشت؛ برای نمونه اصلا شنا بلد نبود ،ولی گفت: من خودم را در آب میاندازم تو نجاتم بده. این گونه بود که به زودی شنا یاد گرفت .ما با هم زیاد کشتی میگرفتیم .حتی کونگفو بلد بود چون دوره ی خاص دیده بود. از طرفی مسلح هم بود و همیشه کلت با خود داشت؛ ولی چنان حلم و بردباری داشت و چنان مهربان بود که هرگز آدمی باور نمیکرد .این همه قدرت و توانایی و شجاعت در این وجود تعبیه شده باشد. یادم است در سفری از اردکان به شیراز میآمدیم لب جاده سوار مینی بوسی شدیم که از پیست میآمد و ورزشکاران اسکی مسافرش بودند سرما سخت و گزنده بود و شیشه های ماشین کاملاً بسته اما در این فضای بسته و محدود چندنفر سیگار میکشیدند .از جمله راننده مینی بوس. پا شدم گفتم :آقایان اگر ممکن است سیگار نکشید. شمس الدین که کنار من نشسته بود دست مرا کشید و گفت: بشین چه کارشون داری بذار سیگار بکشند.
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴_ روضه خوانی #شهید_ناصر_ورامینی از شهدای استان فارس در جمع رزمندگان در جبهه
به ياد عصر روز عاشورا
#محرم
#شهدا
🏴🏴
@golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹 شب ها از ترس خودم و دخترهایم خواب به چشم هایم نمی آمد. مرتب از خواب بیدار می شدم و اطراف منزلمان که خلوت بود را نگاه می کردم که دزد یا مزاحمی نیاید. یک روز سید رسول گفت فلانی، دیگه شب ها راحت بخواب!
گفتم چطور؟
گفت به بچه های بسیج سپردم، دختر دائی من و فرزندانش اینجا تنها هستند، هر وقت برای گشت به اینجا آمدند، کنار منزل شما که رسیدند سه سوت بزنند! هر وقت این صدا را شنیدی، خیالت راحت باشد بچه های بسیج این اطراف هستند و امنیت برقرار است راحت بخواب!
از آن شب وقتی صدای سوت را که می شنیدم، راحت خوابم می برد.
بعد از شهادتش بود. باز صدای سوت می آمد. رفتم سراغ بسیجی ها گفتم مگر نمی دانید سید رسول شهید شد.
گفتند: بله سید رسول شهید شد اما حرفش و خواسته اش که هنوز هست. به ما سفارش کرد زنده باشم، یا شهید، تا دختر دائی من در این محل هست، سه سوت یادتان نرود!
تا سال های بعد که من در آن منزل بودم، این محبت دوستان سید رسول برقرار بود.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 زندگی به سبک شهید
🔹️ در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداری او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!
گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبی ايجاد مي كرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين (ع) بود. بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد. ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نميكرد.
#زندگی_به_سبک_شهدا
@golzarshohadashiraz
🌹 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹
💢و گرامیداشت شهید خلیل عبدالرحیم زادگان
همراه با روایتگری همرزمان شهید
💢 #بامداحی: حاج هاشم عبدالرحیم زادگان
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۱۲ مرداد / از ساعت ۱۷
🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
✍شهید آوینی
تاریخ امانتدارِ فریادِ
"هَل مِنْ ناصر" حسین است
و فطرت گنجینه دار آن، و از آن پس
کدام دلی است که با یاد او نتپد؟!
مُردگان را رها کن ؛
سخن از زندگان عشق میگویم...
#عزاداری_جبهه_ها
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⚠️از دیروز تا الان تعداد زیادی از پیام های اعضای کانال و مردم غیور #شیراز در خصوص فاجعه نارنجستان قوام شیراز میرسد...😡
💢واقعا آنقدر صحنه ها دردناک هست که نمیتوانیم کلیپ هتک حرمت یک #زن محجبه را پخش کنیم ...😭
مرد نامحرم ...مادری را جلوی چشمان دختربزنند ..😡🥺
در روز روشن.. در مجموعه ای زیر نظر دانشگاه شیراز ‼️‼️
♻️یادمان دوباره به هتک حرمت خانواده #شهید خادم صادق در سال قبل در همین ایام افتاد ...
♨️حتما دوباره اعلام میشود فرد ضارب دستگیر شد ، چند روز بعد کلیپش بیرون می آید که پشیمان هست و از روی احساسات دست به این کار زده ..
🔹مسؤلین هم خیالشان راحت به کارشان ادامه می دهند ...
واقعا باید چه گفت ‼️
🚨آیا مسؤلین دانشگاه شیراز از درد غیرت نمی خواهند استعفا بدهند⁉️
⚠️مسئولینی که چند ماه هست گشت ارشاد را تعطیل کردند و گفتند کار فرهنگی کنیم! و نکردند...الان چه جوابی دارند بدهند !!
🚨چند ماه هست بدنبال تصویب قانون حجاب در مجلس هستند...و انگار در خوابند ...
♨️واقعا جواب شهدا را دارید بدهید؟؟؟
♻️سومین حرم اهل بیت ع باید این وضعش باشد ؟!!!
⛔️مگر امام و رهبرمان نگفت بی حجابی #حرام سیاسی هست ؟!!!!
....
چه بگوییم از این غم 🏴
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹حجاب و عفاف در نگاه شهدا
🧕خواهرم باحجابت مدافع حیا باش🥀
🚨تقدیم به همه خواهران مجاهدی که این روزها در میان این همه هجمه دشمن، زینب وار مدافع حجاب و حیا هستند...
#حجاب_فاطمی
#شهدا
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_دوم
.
گفتم :میبینی که فضا بسته است باید رعایت کنند. زن و بچه توی ماشین است انگار که روی قوز افتاده باشند. به ویژه چند نفری که عقب نشسته بودند شروع کردند به آتش زدن مجدد سیگارهایشان و سیگار به سیگار روشن کردند و دودش را فوت کردند جلو تا حال ما حسابی گرفته شود. من دوباره به نشانه ی اعتراض پا شدم ولی آنها غره به ورزشکاری ،خود هیچ اعتنایی نکردند و چند تا متلک هم بارم کردند. شمس الدین چشم غره ای به من رفت که نگفتم کاری به کارشان نداشته باش. همچنان به دری وری گفتنشان ادامه میدادند که شمس از جایش بلند شد و از آنها عذرخواهی کرد همان طور که رو ازشان بر میگرداند و مینشست گفت :شما ببخشید من داداشم را ادب میکنم .
گفتم :عجب کار اونا زشته شما منو ادب میکنی. این بار حرف رکیک تری حواله ی ما کردند بعدش هم گفتند: اگر مردید بیایید پایین تا حالیتان کنیم.
گفتم :داداش بیا بریم پایین حق با ماست. مردم هم طرف ما را میگیرند .مگر از چی میترسی؟ یا میخوریم یا میزنیم. از این دو حال که خارج نیست .
گفت: ای ،بابا انگار حرف حالیت نیست. گفتم که ما نباید با مردم درگیر بشویم. تحمل دود سیگار آنها از معرکه و زدوخورد که آسان تر است. درضمن چون آنها مسافر شهر ما هستند به نوعی مهمان به حساب می آیند و وظیفه ی ماست که تکریمشان کنیم .
قانع شدم که بنشینم و هر چه شمس الدین گفت عمل کنم اما حالا اسکی بازان دست بردار نبودند و وقتی دیدند راننده هم با آنهاست و در سیگار کشیدن همراهیشان میکند شاخ شدند که نه الا والله باید بیایید پایین و دعوا کنیم راننده هم به دستورشان ماشین را کشید کنار و سریع پیاده شدند و به زور ما را هم از ماشین پایین کشیدند. پشت سر هم بد و بیراه میگفتند و طعنه پلکه میزدند و چون تعدادشان بیشتر از ما بود مطمئن بودند که پیروز میشوند و این بود که تا پایین آمدیم، بلافاصله زنجیری را به طرف من پرتاب کردند که به پشتم خورد و خون جاری شد طوری زخم شد که تا ماهها آبله میزد و نمیتوانستم به پشت بخوابم. اوضاع که چنین پیش رفت شمس الدین جلو آمد و گفت: خب زدید دیگر کافی است. اصلاً من مجدد عذر میخواهم اگر اجازه بدهید دستتان را ببوسم تا غائله تمام شود .
حرصم حسابی درآمد. گفتم :داداش چرا خودت را کوچک میکنی؟ ظاهراً این آدمها ارزش این همه گذشت و محبت را ندارند .اینجا بود که پرروتر شدند و خواستند دست به یقه بشوند و همچنان چند نفری ناسزا میگفتند .شمس درآمد که اگر ادامه بدهید پشیمان میشوید .پشیمان میشوید، پشیمان میشوید!
سه بار تکرار کرد. با دهن کجی گفتند :مثلاً چه غلطی میکنی؟ با این کلمه صبر سید ،سرآمد بیدرنگ کلت کشید و بین پای یکیشان شلیک کرد.
گفتم: ای بابا چرا زودتر نزدی حتماً من باید کتک می خوردم تا شما اقدامی بکنید؟ گفت: آره تو باید این زنجیر را میخوردی چون هر چه گفتم دست بردار گوش نکردی.
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*