eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
مکان به میهمانش هست زمین از اباعبدالله ع شرافت گرفته 🔹و اینجا و این ... تا ساعتی دیگر مدفن بی سر خواهد شد ... پس آماده کن خود را ....ای زمین... عبدالله خواهد...عبد خدا .... 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مکان به میهمانش هست زمین از اباعبدالله ع شرافت گرفته 🔹و اینجا و این ... تا ساعتی دیگر مدفن بی سر خواهد شد ... پس آماده کن خود را ....ای زمین... عبدالله خواهد...عبد خدا .... 🍃🌷🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤برگرفته از خاطرات رسول قائدشرفی و محمدرضا اوجی کاغذ و قلم کنار دستم بود. بغل پنجره ایستاده بودم به ماشین ها و عابرانی که از خیابان رد می شدند نگاه میکرد. ضبط صوت را روشن کردم و از پنجره به آسمان خیره شدم. نگاهم بی اختیار به طرف تابلوی آویزان شده بر روی دیوار چرخید .کلماتی که در عین سادگی دنیای معنی را به ذهنم وارد میکرد :«پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست» با شنیدن اولین جملاتی که از ضبط صوت پخش شد تمام تصاویر روبرویم محو شدند.. _چرا باید اینجوری بشه با که بچه ها من خیلی خوب کار کردند. چرا نباید تمامش بکنیم؟! گفتنش :«سید! حالا چه موقع این حرف هانیست ما مامور انجام تکلیفیم. نتیجه اش به ما مربوط نمیشه. گفتن برگردیم ما هم برمی گردیم» آخرین نفراتی بودند که باید عقب می بردیم. ۱۲ نفری می شدند با لباس‌های غواصی که سرتاپاشون گلی و خیس بود .هوا هم خیلی سرد .همشون ناراحت بودند‌ از اذان صبح مشغول برگرداندن نیروها بودیم. دیگر هوا داشت روشن میشد. بچه ها عقب ماشین که سوار شدن دندان هاشون از شدت سرما به هم می‌خورد میخواستم راه بیفتیم که یکی از بچه‌های بسیج گفت تا نمازشون خونه حرکت نمیکند.با اشاره سید منتظر شدیم تا نمازش را بخونه. اسلحه هاش رو توی همون گل ها و زد و زمین گذاشت و الله اکبر گفت. آرامش آن جوان بسیجی و دلهره خودم هیچ وقت یادم نمیره. نمازش که تمام شد ،سجده کرد و های زد زیر گریه. چون نمیتونست برگرده .حق هم داشت .جنازه خیلی از دوستانشون اون طرف بود‌ هرجوری بود با سید بلندش کردیم و راه افتادیم .روی صورت پر از گلش فقط دوتا رد اشک معلوم بود. توی راه برگشتن سید اصلا انگار توی این دنیا نبود ،حتی یک کلمه هم حرف نزدیم رساندیم حرکت کردیم. ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود مقره تاکتیکی ،گوشه‌ای کز کرده بودم و آسمان را نگاه می کردم اونقدر توی خودم بودم که نزدیک شدنش را حس نکردم دستش رو روی شونه ام گذاشت به خودم اومدم. لباس را عوض کرده بود انگار حمام رفته بود. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین تصاویر وداع شهدا با فرزندانشان شهدا از بچه هاشون دل کندند تا بچه های من و تو در امنیت باشند 🍃🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb در واتساپ https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷محل استقرار ما کانالي بود که فاصله چنداني با دشمن نداشت و حتي از خط مقدم ما هم جلو تر بود. به راحتي مي توانستيم عراقي ها را در آن خط ببينيم، آنها هم همين طور. مرتضي علاوه بر اينکه در حفظ خط بسيار تلاش مي کرد، با شوخي هايش روحيه ما را حفظ مي کرد. يکي از شيرين کاري هایش اين بود: بلند مي شد، رو به عراقي ها به نحوي که صدايش را بشنوند فرياد مي زد؛ اشلونک، اشلونک. عراقي ها بهم مي ريختند و هر چه تير و خمپاره بود حواله سر مرتضي مي کردند. گرد و خاک که مي خوابيد، دوباره مرتضي صحيح و سالم تمام قامت بلند مي شد، لباسش را مي تکاند، مي خنديد و فرياد مي زد، اشلونک، اشلونک. اين کار مرتضي علاوه بر اينکه اعصاب دشمن را خرد کرده بود و روحيه آنها را تضعيف، روحيه دوچنداني به بچه هاي ما مي داد. نام اشلو روي مرتضي باقي ماند. اين نام نه تنها در ميان بچه هاي تیپ المهدي(عج)، بلکه در ميان ساير گردان ها و لشکرها، حتي در ميان مردم فسا و شهرستان هاي شيراز پيچيد. حتي عراقي ها اشلو را مي شناختند و با شنيدن اين نام لرزه بر اندامشان مي افتاد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهید اسکندری.pdf
38.79M
با عنایت به استقبال گسترده مردم شهید پرور شیراز از کتاب *این رجبیون* شهید حاج عبدالله اسکندری، طبق اجازه اخذ شده از نویسنده کتاب، نسخه پی دی اف کتاب جهت استفاده عموم ارسال می گردد👆 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و‌هرگونه چاپ آن غیر قانونی می باشد 🔻🔻🔻 عبدالله اسکندری 🍃🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت سومین روز تدفین سیدالشهدای مقاومت استان فارس، سردار بی سر، شهید حاج عبدالله اسکندری و بزرگداشت شهید حاج محمد رضا پیروی🏴 🎙 *سخنران: حجت الاسلام کیخا* : برادر *حاج حسن حقیقی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۰ مرداد/ از ساعت ۱۸* 🔹🔹🔹 🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
💚 یا صاحب الزمان نمیدانم کجا خیمه‌ی عزا بر پا کرده‌ای اما در حسنیه‌ی قلبم به عزا نشسته‌ام به امید اینکه تسلای قلبت شوم سرت سلامت آقا.. 💔 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🏴 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
....😭 🌷عاشــق آقا اباعبــدالله بود. مے گفت: امام حســین(ع) بدن مطهــرش سه روز روي زمین بود، من از خـــدا می خواهم که جنازه ام ســـه ماه پیدا نشــود!😳 همینطور هم شــد.... سه ماه از شهادتش می گذشت که با عده اي از هم رزمانش در گودالی پیدا شــدند. بعدهـــا یک سرباز عراقےرا اسیــر کردنــد که نامــہ اے از عبــاس پیشــش بود. در نامــه نوشــتہ بود: مادر می خواهند ما را زنــده به گــور کنند!😭😭 همان ســرباز آنــها را زنــده به گــور کـــرده و این نــامه را برداشته بود. ☝🏻راوی مادر شهید 〰🔻〰🔻〰 ✍بخشی از وصیت شهید: اين پيام هم به مــنافقان بدهــم که اين بسيجيے ها،اين افراد دليــر همچون شيشه اند که هر چه شکســته شوند تيزتــر مي شــوند، حتے ش.ـيشه خورده هايـشان هم( همان قبرشــان) خارے است به چشم شــما.✅ 🌷🍃🌹🍃🌷 🏴 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤برگرفته از خاطرات رسول قائدشرفی و محمدرضا اوجی اومده بود از مقر کسب تکلیف کنه. رو کرد به من گفت :رسول جان خبر از حاج مهدی نداری؟ صداش بدجور گرفته بود .لحن حرف زدنش خیلی آروم شده بود یه چیزایی فهمیده بود ولی باورش نمیشد. _اگه چیزی میدونی بگو آقا رسول !هرچی باشه ما با هم رفیقیم مومن. فقط نگاش کردم. قطره های اشک از گوشه چشمانم سرازیر شد همه گفتنی ها را برایش گفت. طاقت نیاوردم جلو رفتم بغلش کردم .بدنش مثل بید می لرزید. کلماتی که از دهنش خارج می‌شد آنقدر با گریه قاطی شده بود که مشخص نبود چی میگه. _آخه چرا باید اینجوری بشه؟! قرار گذاشته بودیم حتما آن را با هم دیگه بگیرند. آرامش کردم. _چند سال باهر ترفندی بود نذاشتیم جدامون کنند .هر جا رفتیم باهم رفتیم.. شونه هاش از شدت گریه میلرزید .موقعی که راه افتاد تا به گردان خودش بره یادم نمیره. کسی ته دلم گفت رفتنیه. ایستادم و سیر نگاش کردم. این آخرین باری بود که دیدمش... 🎤روایت محمدرضا اوجی شب شهادتش را قشنگ یادمه .خیلی شبیه شب عاشورا بود‌ با شور و شوق عجیبی اومد خبر شروع عملیات را به ما داد. من بودم و حاج حمید باصری که او هم در جزیره مجنون شهید شد. گفت: سریع آماده بشیم که چند ساعت دیگه عملیاته. حاج حمید که باور نمیکرد گفت: شوخی نکن سید همه چی که بهم خورده. وسایل در حالی که داشت دنبال لباس غواصی اش می گفت:امام گفته عملیات باید هر جوری شده انجام بشه. اون موقع لباس های غواصی تحویلی بود. یعنی اینکه به هر کسی یک لباس می دادند برای آموزش ها و مانورها که همیشه همراهش باشه. اون شب سید بس که عجله داشت لباس من را برداشته بود داشت می پوشید. کنارش رفتم با شوخی گفتم: آقا سید لباسهای خودتو کثیف می کنی. بعد لباس های بقیه را برمی داری میپوشی؟!» دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | لباس معروفی که کفن شد 🔶 دوست نداشت چیزی از همراهش باشه 🔰 برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ن 💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷مرتضی می خواست به جبهه برود و من چشمانم لحظه اي خشک نمي شد. مرتضي روبرويم نشست و از جبهه گفت، از اينکه آنجا چه خبر است و او حتماً بايد برود. سراپا گوش شده بودم. گفت: شما دوست داريد با حضرت زينب(س) همدردي کنيد؟ گفتم : البته. گفت: اين زمان هم، همان دوران است، هيچ فرقي نکرده. اگر آن زمان نبودي، حالا نشان بده که مسلماني و پيرو اما حسين(ع). ادامه داد: پس ما کي مي خواهيم ثابت کنيم که پيرو امام حسين (ع) و ائمه اطهار هستيم. چه موقع بر ما فرض مي شود که بايد از ناموس و از خاکمان، از وطنمان و از اسلام عزيز دفاع کنيم. زمان الان هم با آن زمان تفاوت چنداني پيدا نکرده. امروز هم براي حفظ آبروي اسلام بايد خون داد. بعد جمله اي گفت که مو بر تنم سيخ شد و نتوانستم ديگر اعتراضي به رفتنش بکنم،گفت: من حاضرم خونم بدست اين کافران از خدا بي خبر ريخته شود ولي يک وجب از خاک کشورم را از دست ندهم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید