🥀🕊🥀🕊🥀
#خوش_به_حال_شهدا
🍃خَستهام
خَسته از اینگونه دَوام آوردن
کاش #شهدا
دست دل های ما را هم بگیرند
بلندمان کنند
از این همه زمینی بودن
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز #عیدغدیر به دنیا آمد
نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد .
توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم
همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.🤲
و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .👌
ﺗﻮﻱ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪ
🌹
#شهیدمحمدشاهچراغی
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ
#اﻳﺎﻡﻭﻻﺩﺕ
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_هجدهم
🎤به روایت همسر شهید
قرار بود ۲۵ دی برای تولدش برگردی ولی جنازه هاتون را آوردند .جنازه حاج مهدی برادران ظل انوار و خیلیهای دیگر.
حال تمام روزهای با تو بودن ،به خاطر های قشنگ تبدیل شدند .ماه های اول ازدواج مان در هتل شهر اهواز.
با اینکه تمام زندگی مون سه تا پتو بیشتر نبود با اینکه هر هلیکوپتری که پشت هتل زخمیها را پیاده می کرد و منتظر بودم تا تو را با بدن زخمی پیاده کنند روزهای قشنگی بود. اونجا همه به من می گفتند تازه عروس با اینکه صاحب بچه بودم باز هم بدون تو هیچ جا نمی رفتم.
میدونی سید حالا که بیشتر وقت فکر کردن دارم فهمیدم که عشقهای زمینی همه ی یک نوع خودخواهیه. آدم عزیزش را فقط واسه خودش میخواد .ولی وقتی رنگ آسمونی میگیره دیگه خودت این وسط مطرح نیستی.
تو دلت میخواست شهید بشی این را آخر تمام نماز ها از خدا میخواستی. آرزوت شهید شدن بود .من هم از اینکه به آرزوت رسیدی خوشحالم. چون تو اینجوری میخواستی گرچه خیلی مشکله خیلی...
شهید که خدا همیشه در قنوت نماز هایش این دعا را میخواند اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیل الله یک روز اعتراض کردم چرا این دعا را میخواند گفت که من میگویم اگر قرار است روزی از دنیا بروم خدا پایان عمرم را ختم به شهادت کند .حتی برای ما هم همین آرزو را داشت. میگفت: روزی شما هم از دنیا می روید انشالله شهید شوید آخر هم به آرزویش رسید.
🌺🌺🌺🌺
تو انگار یک پرنده بودی. بودنت همان پریدن بود آخر پرنده با پریدنه که معنا پیدا میکنه .کاش تونسته بودم از لحظه به لحظه نشستنت روی درخت زندگی لذت ببرم.
یادته اون روز که سر فروش ماشین بگومگو داشتیم. تو گفتی ماشین را بفروشیم و با پولش مغازه های جلوی خونمون رو تموم کنیم ولی من مخالفت کردم.
ماشین نوعی داشت که برای ساختن مغازه های جلوی خانه مجبور به فروش شدیم ناراحت بودم .آخر ما آن موقع به مغازه نیازی نداشتیم این را به سید گفتم.
جواب داد :شما چه می دانید دو روز دیگر ممکن است من شهید شوم .آنجا میدان جنگ است تیر و تفنگ هم که با کسی شوخی ندارد .آن وقت اگر وضعیت طوری بود که بنیاد شهید نتوانست کاری برایتان انجام دهد با این بچه های معصوم تکلیفشان چیست؟ این کار را به خاطر راحتی خودتان می کنم. با آینده نگری که داشت ماشین را فروخت و در عرض سه ماه مغازه ها را ساخت بقیه پول را هم داخل بانک گذاشت.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ | حاج عظیم ابراهیم پور
💢کار خدا
#جهان_پایان_خوبی_با_حسین_بن_علی_دارد
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷قرار شد برای قدردانی از حماسه مرتضی در عملیات والفجر2، ایشان را به صورت خصوصی خدمت امام ببریم. وقتي امام مي خواست وارد حسينه جماران شود، مرتضي را خدمت ايشان معرفي كرديم و نقش ايشان در عمليات را شرح داديم. تا صحبت ما تمام شد، ناگهان مرتضي به طرف امام پريد و گردن امام را بغل كرد و شروع كرد به بوسيدن سر و صورت و پيشاني، حتي عبا و چشم امام. قد ايشان نسبت به قد رشيد امام كوتاه بود و واقعاً صحنه عجيبي پيش آمد، تا به حال نديده بودم کسي اين گونه خود را به امام نزديک کند و اين گونه صادقانه محبتش را به ايشان عرضه کند. ما همه نگران امام بوديم که حادثه اي براي ايشان به وجود نيايد. اما ديديم امام گويي بسيجي تر از اين بسيجي است و بسيار آرام و متواضع ايستاد تا بوسه هاي اين فاتح احد تمام شود. زماني كه مرتضي آرام شد و دستش را از گردن امام باز كرد، ناگهان ديديم كه امام با آن قامت مباركشان خم شد و پيشاني اين بسيجي را بوسيد. و اين صحنه اي بود كه هرگز نديده بودم و به حال مرتضي غبطه مي خوردم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ایکسانیکهایننوشته رامیخوانید،
اگرمنبهآرزویم رسیدمودلازایندنیا
کَندم،بدانیدکه نالایقترینبندههاهم
میتوانندبه خواستِاو، بهبالاترین
درجاتدستیابند..!
البتهدرایـنامرشکینیستولےباردیگر
بهعینهدیدهایدکهیك بندهیگنھکارِخدا
بهآرزویش رسیدھاسـٺ:)🥀!
- فرازیازوصیتنامهی شھید
#شهیدانه 🦋
#امیرحاجامینی
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
⭕️گرامیداشت سردارشهید محمد امین کیهان پور
🎙 *سخنران: حجت الاسلام قدوسی*
#بامداحی: برادر *مجتبی نادرزاده* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۷مرداد/ از ساعت ۱۸*
🔹🔹🔹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌹🍀🥀🌴🥀🍀🌹
🍃کوچه های دلت را به نام #شهدا کن
بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی
تنهایت نمےگذارد!!
#شهدا با معرفتند
رفیقشان باشی #شهیدت می کنند.
#شهدا_همیشه_نگاهی🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
🌷حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا....
شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)....
مےگفــت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....😭
بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب...
دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد.
گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه!
گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ!
گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟
گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده.
روی آسـتین جاے یک پارگے بود. 😳
گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟
گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته.
هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!😭
#شهیدعلی_ناظمپور( کاکا علی)
#شهدای_فارس
#سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ
🌹🌱🌷🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_نوزدهم
🎤به روایت مادر شهید
پایین چادر را روی گلوی میکشد و رد میشود باران تند است از قطره های باران پر شده مسیر ساکتی است و گاه گاهی حرکت آب دیگر با چتر و یا عبور سریع ماشینی سکوت را به هم میزند. زنبیل را زمین میگذارد قطره های آب از چین و چروک صورت سرد میشود انگار دارند چیزی را زیر لب زمزمه می کند دستی به زانو می کشد و دوباره راه می افتد عکس های قاب شده دو سمت راه زیر قطرات باران لبخند به لب دارند صدای برخورد آب روی سنگ ها در فضا پخش میشود عبور سریع ماشینی میان چشم و تصویر فاصله می اندازد .با چند و سرفه کشدار به خودش میآید چادرش را که خیس شده محکم تر دور خودش می پیچند شاخه گلی را که در دست دارد با ملایمت تکان می دهد .سرعت قدمهایش را زیاد میکند. کنار شیر آب سقاخانه ظرف سبز رنگش را پر میکند و کنار شیشه گلاب و میوه های ریخته شده درون زنبیل قرار میدهد.
از پشت سر صداهایی بغض آلود می شنود «اله الا الله.»
رد که می شوند ۷ قدمی دنبالشان راه میافتد .چشمان ورم کرده آنها حتی زیر باران هم پیداست. بعضی آشفته با لباس های نامنظم دنبال تابوت حرکت میکنند بعضیها هم بیتفاوت دست هایشان را درون جیب کرده انتظار می کشند که این مسیر به پایان برسد.
عقب جمعیت پیرزنی لنگ لنگان دست پسرش را در دست دارد و حرکت می کند.
_محمد مادر یواشتر من هم بهت برسم. این پا درد لعنتی امانم را بریده.
*صورت محمد خیس شده اما آن روز باران می آمد دانه های درشت اشک را از صورت پاک کرد و سرعتش کم شد.*
_چیه پسرم میخوای به مادرت بگی چت شده..
_چیزی نیست مادر.. خواهشی ازت بکنم نگو نه تورو جدت تورو به بی بی فاطمه مادر.. اینقدر برام دعا نکن آیةالکرسی نخون .به خدا خمپاره بغل دستم میخوره هرکی دورو برم میوفته زمین ، من یک خراش هم بر نمی دارم .دیگه دارم خجالت میکشم.. نگاه کن همه رفیقام اینجان.
به خودش که آمد،چند وقتی از یک جا ایستاده و نگاهش همچنان عبور پیرزن و پسر را پشت سر جمعیت دنبال میکند...
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
#اطلاعیه
🚨 #خبر_یوسف_گمگشته به کنعان برسانید
🚨طی اعلام مرکز ایثارگران و امور شهدای سپاه فجر استان ،طبق نمونه گیری و آزمایش DNA انجام شده به تازگی هویت ۵ تن از شهدای گمنام در #دارالرحمه_شیراز مشخص شده است
🔰قطعه شهدای گمنام شیراز ، بزودی میزبان خانواده های معظم و چشم انتظار این شهدا خواهد بود
💢برنامه های استقبال از خانواده ها و رونمایی از قبور این ۵ شهید بزودی اعلام خواهد شد...
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
🔹🔹🔹🔹
✍پ.ن:
این روزها، #گلزارشهدای_شیراز خبرهایی هست ....
👈شهدا حتما کارمان دارند...
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷
خيلي مجروح مي شد، اما كمتر مي شد كه به من خبر بدهد. آن دفعه خودش زنگ زد و گفت در بيمارستان بستري هستم. وقتي به ديدنش رفتم، پشتم لرزيد آنقدر زخم داشت كه نمي توانست تمام قد بايستد و درست راه برود. به من گفته بود فقط دستم كمي زخمي شده. تمام راه تا فسا از درد درون خود مي پيچيد اما نمي خواست من متوجه شوم. در بين راه شهيد ستودهگفت: بهتر است لباس بيمارستان را عوض كنيد تا خانواده ناراحت نشوند.
كت و شلوار دامادي مرتضي همراهم بود، آنها را پوشيد و دستش را از بند باز كرد.
شب ها از درد خواب نداشت. يك روز گفت آب گرم بيار دستم را بشورم، تا آب آوردم لباسش را در آورده بود. تا بدنش را ديدم جيغ كشيدم، جاي سالم نداشت. همه زخم بود و چرك و خون. از آن روز در آفتاب مي نشست، با سوزن تركش ها را به زير پوست مي كشيد، بعد آنقدر فشار مي داد تا چرك هايش بيرون بيايد. چه صبري داشت مرتضي.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید