eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹چندبار در جبهه مجروح شده بود .... دانشگاه اردبیل قبول شده بود. خیال همه راحت بود که جای امنی است و دیگر از تیر و ترکش و زخم خبری نیست. روزی در خانه نشسته بودم که سر و کله آیت الله پیدا شد، باز هم زخمی و مجروح. بی حال گوشه ای از خانه نشست. با تعجب گفتم، اردبیل کجا، تیر و ترکش کجا. خندید و گفت: دانشگاه بودم، شنیدم که امام فرمود، جبهه های ما دانشگاه است، جبهه را پر کنید، من هم به جبهه برگشتم. هنوز زخم های تنش بهبود نیافته به جبهه برگشت و این بار نمره قبولی اش با خون سرخش امضاء شد و به شکرانه آن چند صباحی در خاک های تفتیه فکه پیکر بی روحش به عبادت نشست. 🌹🍃🌷🍃 آیت الله اکبری 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * آن روز از اما حکایتی دیگر داشت هنوز سلام نماز عشا را نداده بودند که سر و صدایی از بیرون مسجد به گوش رسید. _جاوید شاه جاوید شاه!! همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده .عده ای چوب و چماق به دست داخل شبستان ریختند. _آخ... _جاوید شاه جاوید شاه.. _آآ ی ی .. _مرگ بر مرتجع... _وااای ی .. مردی سی و چند ساله که کت و شلوار خاکستری به تن داشت و کنار غلامعلی نماز می خواند سر از سجده برداشت. _اینجو خونه خداست. خجالت نمیکشین...؟! چنان لگدی به پشتش زدند که به زمین افتاد و نفسی از سینه اش بالا نیامد. _به اعلی حضرت توهین می کنی پدر سگ... چهره اش کبود شد. چیزی محکم به سر غلامعلی خورد. _آ آ آ ی ی ی ... پیشانی اش داغ شده درد در سر و صورتش زبان کشید. _مرگ بر شما اجنبی پرست ها.... _زنده و جاوید باد حکومت پهلوی! خون از گوشه پیشانیش می جوشید و پایین می آمد. یکی‌شان داد زد: «وطن فروش های اجنبی پرست» _الله اکبر.. چشمانش سیاهی رفت اما از آن سوی تاریکی هنوز صدای فحش مأموران و تکبیر مردم را می شنید. صدایشان را می شد در هر کوچه پس کوچه ای شنید. _شنیدی چی شده؟! حکومت نظامی میخوان مردم را قصابی کنند. امامت نظامی هم نتوانست شور انقلابی مردم را سرکوب کند. _با تانک مردم را توی مسجد جامع کرمان له کردن. امانت آنکه و نه داغی گلوله‌های سربی هیچ کدام نمی توانستند اراده مردم را بشکند. _مردم را توی میدان ژاله تهران قتل عام کردن. مردان شبها بر فراز بام ها تکبیر می گفتند و شعار می‌دادند و شب که می آمد ،شهرها پر می شدند از شعار مردم که آزادی را می خواستند و آزادگی را مشق می کردند. _آتیش انقلاب ریشه ظلم شان را میسوزونه ایشالا.. ابرها غلامعلی و دوستانش درخشش این شعله‌ها را بارها دیدند .هر روز حال مردم در خیابان‌ها به راه می افتاد و به همه با هم شعار می‌دادند. _ما میگیم شان میخواهیم نخست وزیر عوض میشه. ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه. _مرگ بر شاه مرگ بر شاه... _استقلال آزادی جمهوری اسلامی! http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢در محضر شهدا🕊 اعتقاد کامل و راسخ از نگاه حاج مهدی زین‌الدین 🌷🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐ 🌷صبح اولین روز های عملیات بدر بود من، حاج منوچهر رنجبر،هاشم، عباس رفاهیت، علی اصغر هاشمی و جعفر علیکار وارد منطقه عملیاتی بدر شدیم. بعد از بررسی خط از روی پل خیبری عقب می آمدیم. عراق هم مرتب پل را می کوبید. ناگهان بمبی به سمت ما آمد. روی پل جانپناهی نبود، قبل از اینکه بخوابیم کنار ما منفجر شد. یک ترکش به گردن عباس نشست، یک ترکش به قوزک پای من. عباس می توانست راه برود، من اصلاً نمی توانستم بایستم چه برسد به راه رفتن. ناگهان هاشم خم شد و گفت بگذاریدش روی دوش من. من درشت و سنگین بودم، هاشم کوچک و ریز نقش. من را روی دوش کشید و به سمت پل نفر رو روی دجله که مسیر زیادی هم بود حرکت کرد...آن قدر من را عقب آورد که خسته و بی نفس افتاد و حاج منوچهر من را به دوش کشید و دوباره هاشم... ( راوی سردار مسعود فتوت) 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح، ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت: «آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا..... 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ای دلـارامی که جانِ ما "نگـاهِ لطفِ توسـت" بی تو مـا را هیچ‌گـاه‌ در زندگـی آرام نیسـت 🖇✨ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭕ پس از اتمام دوره دانشگاهی به عنوان یک دامپزشک ماهر، در محروم ترین روستا های استان خدمت کرد. پدرش آیت الله نجابت :« جود و کرمش محمدحسین طوری‌ بود که‌ تمام‌ روستا و صحرا نشینان‌ که از دامپزشکی‌ ایشان‌ بهره‌مند می‌شدند، نسبت‌ به‌ افراد فقیر آنها دلجویی‌ می‌نمود به‌ نحوی‌ که‌ علاوه‌ بر اصلاح‌ امور آنها پول‌ نقد از جیبش‌ به‌ آنها می‌پرداخت‌.» ✅نیمه‌های‌ شب‌ بین‌ خطّ ایران‌ و عراق‌ در جبهه آبادان در حال کار کردن و زدن خاکریز بودیم‌. جای‌ بسیار خطرناکی‌ بود. محمد حسین بی هیچ ترسی می‌گفت‌:« فلانی‌، یک‌ کیلومتر بیشتر به‌ سنگر عراقی‌ها فاصله‌ داریم‌.» لودر و بلدوزرها باید جلوتر از خطّ مقدم‌ می‌رفتند و خاکریز می زدند، شدت بارش گلوله‌ خمپاره‌بیشتر از خط مقدم بود. محمّدحسین‌ با لبخند می گفت‌: «فلانی‌، بهشت‌ را می‌بینی‌؟» گفتم‌: «خدا پدرت‌ را بیامرزد، ما را کجا آورده‌ای‌؟ من‌ فقط‌ گلوله‌ می‌بینم! همین‌ الان‌ است‌ که‌ تکه پاره شویم‌.» خندید و گفت‌: *«نگران نباش، خداوند حافظ‌ ماست‌.* 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * حالا می شد شعله های آتش انقلاب را در همه جا دید .وقتی چهارراه زند سنگربندی شد ،غلامعلی و دوستانش گروهی تشکیل داده بودند از پسر بچه های پر شور انقلابی. پسرها لاستیک های زیادی در خانه‌هایشان جمع می‌کردند و شب هنگام در کوچه آتش می‌زدند. مردم هم پشت سر آنها می رفتند و شعار می دادند. تا سربازهای رژیم شاه می‌آمدند بچه ها سریع فرار می‌کردند و خاک آلود و عرق کرده به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. هنگامی که مردم میخانه ای را در چهارراه حافظیه به آتش کشیدند و یا زمانی که ساختمان ساواک در دستان آتش خشم مردم به تلی از خاکستر تبدیل می‌شد ،خشم انقلابی مردم را می شد ، دید. صدای الله اکبر شان چونان شعله‌ای به شب ها نور می پاشید. هنگامی که امام خمینی بعد از سالها تحمل تبعید دوباره پا بر خاک ایران گذاشت. این آتش مقدس جانی تازه گرفت و شعله هایش به دورترین نقاط کشور زبانه کشید. مدرسه ها تعطیل شده بود و غلامعلی در تظاهرات شرکت می کرد. تظاهراتی که در روز تاسوعا برگزار شد باشکوه ترین راهپیمایی بود که شیراز تاکنون به خود دیده بود. خیابان پر شده بود از صفوف درهم فشرده مردم سیاه پوش که ادامه نهضت امام حسین علیه السلام و حق‌طلبی حسینی را در خیزش انقلابی یاران خمینی می دانستند. _حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست حالا روز دوازدهم بهمن ماه از راه رسیده بود. مردم در انتظار دیدار امام لحظه شماری می کردند. از چند روز قبلش شعارشان این بود. _اگر امام نیاید مسلسل ها در آید روی دیوار نوشته بودند:« ای امام قلب ما باند فرودگاه توست..» آن روز صبح انگار شیراز از سکنه خالی شده بود .خیابانها خلوت بود و همه در خانه ها روبه روی تلویزیون نشسته بودند و دیدن امام را انتظار می کشیدند. تمامی اعضای خانواده دور تلویزیون سیاه و سفید شان حلقه زده بودند که ناگهان تصاویری از فرودگاه مهرآباد بر صفحه شیشه ای آن تلویزیون مبله قدیمی نقش بست. _نگفته بودم ؟!!دیدین !؟؟بهتون گفته بودم که امام میاد کار این حکومت دیگه تمومه! هواپیمای غول پیکر را می دیدند که بر زمین نشسته بود. اهل منزل با دیدن آن صحنه، ضربان قلب هایشان بیشتر شد و دلشوره به جانشان افتاد .در هواپیما باز شد و خیلی ها برای نخستین مرتبه امامشان را دیدند. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
51.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞روایت شهادت شهید سید محمد شعاعی که در دم آخر با سلام به جدش پر کشید ‌.. 🌱🍃🌱🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐ 🌹شب عمليات قدس سه بود. هاشم به من گفت: يكي از گردان ها دچار مشكل شده، هنوز بر نگشتن، سريع كاري بكنيد. گفتم: چه كار كنيم، ‌كاري از دست واحد تبليغات ساخته نيست. نگاهي متعجبانه به من انداخت و گفت: يعني تو كه در تبليغات بودي نمي داني در اين شرايط بايد چه كار كني؟متعجب تر از او گفتم نه! مگه چه كار بايد بكنيم؟ با اطمينان از حرف خود ادامه داد: در اين مواقع بايد دعاي توسل راه بندازي!دو سه تا از بچه ها جمع شدند دعاي توسل راه انداختيم. مدت زيادي از اتمام دعا نگذشته بود كه بچه هاي گم شده با تعداد ای سير رسیدند. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 (ع) 🌴اگه مارو صدا زدند اگه یه عمره عاشقیم 🌴آی نوکرا همه زیر دین امام صادقیم 🏴🏴🏴🏴🏴 (ع)🥀 🏴 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb