eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
219 دنبال‌کننده
920 عکس
619 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
Salar Aghili - Iran128 (UpMusic).mp3
4.45M
چه عاشقانه بی نشانی که پای درد تو نشستن♫ کلام شد گلوله باران به خون کشیده شد خیابان🇮🇷 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
و سوّم مـاه رجـب برای رسیدن به درجات بهشتی 🔵 پیامبـر اکـرم ﷺ فرمودند:هـرکس در شب بیست و سوّم ماه رجب۲ رکعت نماز بجا بیاورد در هـر رکعت:بعد از «حمـد» ۵ مـرتبه سوره «والضُّحیٰ» را بخواند 🌕خـداوند در برابر هر حرف و به تعداد هـر مرد و زن کافر یک درجه در بهشت به او عطا می کند و نیز ثواب ۷۰ حج و ثواب کسی که در تشییع ۱۰۰۰ جنازه شرکت جسته و نیز ثواب کسی که به عیادت ۱۰۰۰ بیمار رفته و پاداش کسی که حاجت ۱۰۰۰ مسلمان را برآورده نموده است ، به او عطا می کند. 📚اقبال الاعمال سید ابن طاووس ج۲ ص۸۲۴ 🟣 چه خوب است که این نماز ساده و پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_46 #فصل_هفتم لیوان آب را به ڪبری دادم. او سعی ڪرد با قاشق آب را توی دهان نوزا
شب ها خسته و بی حال قبل از اینڪه بتوانم به چیزی فڪر ڪنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب ڪرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نڪند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر ڪار ڪنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی ڪه صمد برای ڪاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرڪنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.» می گفت ڪار دارم. باید به ڪارهایم برسم. دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود ڪه دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود. سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم. سعی می ڪرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی ڪارها ڪمڪم ڪند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم ڪمڪ ڪنم. قول می دهم خانه خودمان ڪه رفتیم، همه ڪاری برایت انجام دهم.» ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز_ضرابی_زاده @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_47 #فصل_هفتم شب ها خسته و بی حال قبل از اینڪه بتوانم به چیزی فڪر ڪنم، به خوا
می نشست ڪنارم و می گفت: «تو ڪار ڪن و تعریف ڪن، من بهت نگاه می ڪنم.» می گفتم: «تو حرف بزن.» می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و ڪمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می ڪردم همه چیز را تحمل ڪنم. دوقلوها ڪم ڪم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یڪی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی ڪه آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه ڪرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی ڪه ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارڪ است. ڪی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!» یڪ ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن ڪنم تا هنگام نان پختن ڪمڪش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می ڪرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز_ضرابی_زاده @shohadayekahrizsang
به ثبات قدم حضرت صادق صلوات به شکوه علم حضرت صادق صلوات مکتب پاک تشیّع شده ترویج از او دم به دم گو به دم حضرت صادق صلوات او جگرگوشه ی باقر نوه ی سجاد است به جلال و حشم حضرت صادق صلوات در بقیع دفن شده پیکر او با سه امام کن نثار حرم حضرت صادق صلوات حرمی نیست به ظاهر ولی این دل گوید به غبار قدم حضرت صادق صلوات حاجیان حاجت خود را ز  می خواهند زود بگو بر کرم حضرت صادق صلوات ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخوانم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 امروز به نیت شهید نام پدر: حسن شهدای انقلاب🇮🇷 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخو
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخو
نام و نام خانوادگی : یوسف قربانی نام پدر : حسین تاریخ تولد : ۱۳۴۰/۱۰/۱۱ وضعیت تاهل : مجرد محل شهادت نجف آباد نحوه شهادت در تظاهرات علیه رژیم تاریخ شهادت : ۱۳۵۷/۰۳/۱۸ شهید یوسف قربانی دارای جنبه مذهبی بالا و عاشق اهل بیت بودند و در سایه خلوص صداقت صفا و صمیمیت زندگی میکردند. شهید قربانی دوره ابتدایی را در دبستان عرفی آغاز کرد و تا سال چهارم در آن دبستان تحصیل کرد دبستانی که پس از شهادت وی و بنا به یادبودش دبستان شهید یوسف نام گرفت. وی همچنین به ورزش علاقه خاصی داشت و برای تشکیل تیم های ورزشی پیش قدم بود. و سایر جوانان را نیز به ورزش تشویق میکرد. شهید یوسف به لحاظ رفت آمدهایی که به بیرون از محل داشت سریعاً با فعالیتهای انقلابی همگام و هم صدا شد و با شناخت کافی از خیانت های شاه به مبارزه با رژیم شاهنشاهی پرداخت. شهيد يوسف سرانجام در تاریخ ۵۷/۳/۱۸ در تظاهراتی که علیه شاه در شهرستان نجف آباد برگزار شد شهید شد. آری او اولین شهید انقلاب اسلامی🇮🇷 در روستای کهریزسنگ آن زمان بود. ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 سرزمین من بودند که زودتر از به مردانگے رسیدند . بے مثال ترین را براے سرزمین و اعتقاداتشان آفریدند . کہ همیچگاه بہ دنبال قدردانے و قدرشناسے از خود نبودند . خالص ترین ایرانیان بودند کہ دشمن این مرز و بوم را بہ خاک نشاندند.. یاد و نامتان گرامے سرزمینم شادی روح و ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang