eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
220 دنبال‌کننده
908 عکس
618 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
31.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ  🕊️بخوان را دعا اثر دارد🕊️ دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊 بخوان دعای فرج را که زپشت پرده ی غيبت به ما نظر دارد 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب دل بیدارم، دارد سحری دیگر وز زمزمه‌ام بر دل، ماند اثری دیگر در سامره می‌بینم، قرص قمری دیگر از نسل علی آمد خیر‌البشری دیگر (عج)🌺✨ 🌺🎉🎊 ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
Abas Kohzadi - Bi Ghararr - 128 - mahanmusic.net.mp3
3.43M
مهدی صاحب زمان(عج) بی قرارم بی قرارم تا بیای ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
بر سیّد و سالار رسولان صلوات بر حامل آیه های قرآن صلوات بر اسوه ی حلم و مهر و ایمان و شرف بر مظهر حقّ حیّ سبحان صلوات « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » بر جمــــال ورخ زیبای محمد صـلوات بر کمال و مه بی تای محمد صلوات تا که فیض ازلی شامل حالت بشود برخصال وقد رعنــــــای محمد صلوات « اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم » ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخوانم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 امروز به نیت شهید نام پدر: محمدرضا عملیات :بدر ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 🌹 🌹 : 🗓 1334/09/01 🗓 محل تولد : آذربایجان غربی ـ میاندوآب وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1362/12/06 🗓 مسئولیت : جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا محل : جزیره مجنون عملیات : خیبر مزار : ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
اين ❄برف❄ كه مانند نگين می ريزد بـر پـای امـام آخـــريـن مـی ريـزد نُقلی است كه از يمن وجود مهدی بـر روی سر اهــل زمـيـن مـی ريـزد. ❤️أللَّھُمَ عجل لولیک الفرج❤️ ☫🇮🇷 🇮🇷☫ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_89 #فصل_دهم به بهانه اینڪه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر ڪرسی نشست. دستش را گ
صمد داشت استڪان ها را از جلوی مهمان ها جمع می ڪرد. دو تا استڪان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور ڪه سعی می ڪرد استڪان ها را از داخل هم دربیاورد، یڪی از آن ها شڪست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید.» چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: «برو آماده اش ڪن، ببریمش دڪتر.» بعد رو به من ڪرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.» سفره را ڪه انداختند و ناهار را آوردند، یڪ دفعه بغضم ترڪید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می ڪرد. با خودم فڪر ڪردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را ڪشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها ڪه به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و ڪنارم نشست و در گوشم گفت: «خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید.» ادامه دارد...✒️ مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند. اما صمد نیامد. عصر شد. مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاج آقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا ڪم ڪم داشت تاریڪ می شد، مهمان ها بلند شدند، خداحافظی ڪردند و رفتند. شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده ڪرد. خدیجه سفره را انداخته بود ڪه در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آن ها نبود. با نگرانی پرسیدم: «پس صمد ڪو؟!» خواهرم ڪنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: «ظهر از اینجا رفتیم رزن. دڪتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دڪتر با چند تا آمپول و قرص خونِ دماغِ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: ‘شما ماشین را بردارید و بروید. من ڪه باید فردا صبح برگردم. این چه ڪاری است این همه راه را بڪوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد برمی گردم.’» پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم می ترڪیدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang