فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاد_یاران
" فیلمی ناب و زیبا از سرداران شهید #حاج_مهدی_باکری و حاج_احمد_کاظمی در منطقه عملیاتی والفجر_چهار
" روحشان شاد و یادشان گرامی
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
💠 امروز ۱۹دیماه سالگرد شهادت یاردیرین
حاج قاسم عزیز شهیدسرفراز سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی
شهید احمد کاظمی در سال ۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشود
🔸وی همچون سایر جوانان، سرگرم تحصیل شد. با پیدایش جرقههای انقلاب اسلامیدوشادوش ملت به مبارزه علیه رژیم ستم شاهی پرداخت و در بیست و سومین بهار زندگی خود، در اوایل سال ۵۹ به کردستان رفت تا با رزمیبی امان، دشمنان داخلی انقلاب را منکوب نماید.
🔸او دوران جوانی خود را با لذت حضور در جبهههای نبرد از کردستان گرفته تا جای جای جبهههای جنوب در صف مقدم مبارزه با متجاوزان بعثی در سِـمتهایی چون: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر ۸ نجف، یکسال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت
🔸در طی سالها با استفاده از مجالهایی از عشق به تحصیل بهره جست و کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد دانشجوی دکتری در رشته دفاع ملی گردد.
🔸کفایت و شجاعت آن بزرگوار تا بدانجا بود که مقام معظم رهبری ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادت ایشان نصب نمودند.
وی در اواسط سال ۸۴ از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد و توفیق خدمت را در سنگر دیگری یافت.
🔸مجروحیتهای فراوان از ناحیه پا و دست که منجر به قطع انگشت دست وی شده بود گویای ایثار وجانفشانی ایشان بود.
🔸سردار شهید کاظمی یادگار صادق و راستین سرداران شهید باکری، زینالدین، همت، بقایی، براستی ذرهای از شمیم دلنشین آن سرداران شهید بود و آرزوی شهادت، جزیی از آمال و ادعیه آن یار سفر کرده بود.
🔸این فرمانده قهرمان در آخرین دیدار خود با محبوب خویش فرمانده معظم کل قوا، تقاضای دعا برای شهادت خویش را نمود، زیرا مرغ جانش بیش از این تحمل ماندن بر این کره خاکی را نداشت و سرانجام در۱۹دیماه سال ۱۳۸۴ در پروازی دنیوی به پرواز اخروی شتافت.
اوج گرفت و به ملکوت اعلی پیوست.
🍃یادش گرامی ونامش جاودان
🍃دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهیدوالامقام هدیه می کنیم به حضرت ولیعصرارواحنا فداه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#درودورحمتخداوندبرپدرومادراینشهیدبزرگوار
🤲 دعای این شهید عزیز بدرقه امروزتان ان شاء الله
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پیامکی_از_بهشت
خداوندا فقط ميخواهم #شهيد شوم شهيد در راه تو...
خدايا مرا بپذير و در جمع #شهدا قرار بده.
خداوندا روزی #شهادت ميخواهم كه از همه چيز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستی و قادر توانايی ،ای خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمی كن، لطفی بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده.
با تمام وجود درک كردم عشق واقعی تويی و عشق شهادت بهترين راه برای دست يافتن به اين عشق.
نميدانم چه بايد كرد، فقط ميدانم زندگی در اين دنيا بسيار سخت ميباشد. واقعاً جايی برای خودم نمييابم.
هر موقع آماده میشوم چند كلمه ای بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نميدانم كدام را بنويسم..
از درد دنيا،از دوری شهدا، از سختی زندگی دنيايی از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنيا..
هزاران هزار حرف ديگر كه دریک كلام،اگر نبود اميد به حضرت حق واقعاً چه بايد
میکردیم اگر سخت است،خدا را داريم.
اگر در سپاه هستيم خدا را داريم.
اگر درد دوری ازشهدای عزيز را داريم، خدا را داريم.
ای خدای شهدا،ای خدای #حسين (ع)ای خدای فاطمه زهرا(س) بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن.
حاجی میشود برای عاقبت بخیری ما واین دلهای خستگه به گل فرورفته ماهم دعا کنید.
فتح المبین.mp3
5.76M
اینجاست که تنت به تن شهیدا میخوره...
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
13.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدایی که در عملیات #کربلای 5 به شهادت رسیدن 🖤😔
عشق را بـا خـون خـود کردی تـو معنـا ای شهیـد!
خـویـش را بـردی بـه اوج عـرش اعـلا ، ای شهید!
زنـدگی تسلیم تـو شد ، مــرگ خــالی از عــدم
زنـده تــر از تـو نمی بینـم بـه دنیــــا ای شهیـــــد!
در کـلاس عشـق تــو ، استــادهــا بنشستــه اند
کـــز تـو آمـوزنــد ســــرمشق الفبـــا، ای شهید!
نــور می پــاشی بسان مــاه بــــر قصر امـل
عشـق می نوشد ز تـو عــاشقترین ها ای شهید!
مـأمـن جــانْ پَـرورت ، ســـــرمنــزل مقصـــودها
حـــاصلی از بــاورت ، روح تـجلّا ای شهیـــــــــد!
عـــالمی حیـــران بـه شور و عشقبــــازی های تـو
گلشنـــی حسرت بـــه دیـدار تـو رعنـا، ای شهید!
جــز خــدا واقف نـشد بـــر اوج عـرفـان تــــو کس
چــونکه گشتـــه عـاشقت آخـر خـدا را ای شهیـد
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
🍃سلاموعرض ادب واحترام ☺️
ضمنتشکروسپاسازحضورهمه همراهان محترم کهازاولینروزافتتاحکانال تابهامروز درمهمانیلالههاهمراه همیشگی ماشدند.
خیرمقدم عرض میکنیم به همه عزیزانی که اخیراًدعوت ماراازسوی شهداپذیرفتند وبه محفل شهداییما پیوستند.
﴿حضورتکتکشماعزیزان باعث دلگرمی ماست﴾😌
ان شاءالله از امشب درکانال رمان خواهیم داشت
امیدوارم که همراه ما ازاین رمان لذت ببرید
البته شایدبعضیهاقبلا این رمان رو خوندن
ولی فکرکنم دوست داشته باشن که یه باردیگه توفضای این رمان قدم بگذارند
حالا ببینم کسی میتونه حدس بزنه اسم رمان رو؟؟😊😉
🌷🕊
#رمان_دخترشینا
کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی میپردازد.
درباره زندگی این شهید فعالیتهای فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد.
این بانوی نویسنده اضافه کرد: این موضوع برای من بسیار تامل برانگیز بود، زنی که در روستا زندگی می کرد به فضای شهر آمده و به تنهایی در اوج جوانی، تمام هم و غمش بزرگ کردن فرزندانش شده بود. بنابراین تصمیم گرفتم درباره فراز و نشیب های زندگی این زن با او مصاحبه کنم.
👇👇
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#رمان_دختر_شینا 🌷🍃
✫⇠ #قسمت_اول
#فصل_یڪ
🔵 پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند.
عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند،
که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند.
به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود.
دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم.
بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما.
تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
#رمان_دختر_شینا 🌷🍃
#قسمت_دوم
🔵 بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند،
بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم.
گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم.
بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت.
دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد.
بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید.
💟 :ادامه_دارد...
نویسنده: #بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟