دعای روز جمعه
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلّٰهِ الأَوَّلِ قَبْلَ الْإِنْشاءِ وَالْإِحْياءِ، وَالْآخِرِ بَعْدَ فَنَاءِ الأَشْياءِ، الْعَلِيمِ الَّذِى لَايَنْسىٰ مَنْ ذَكَرَهُ، وَلَا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ، وَلَا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ، وَلَا يَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَجَاهُ . اللّٰهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ وَكَفىٰ بِكَ شَهِيداً، وَأُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَسُكَّانَ سَمٰواتِكَ وَحَمَلَةِ عَرْشِكَ، وَمَنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبِيَائِكَ وَ رُسُلِكَ، وَأَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ، أَنِّى أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللّٰهُ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ وَ لَا عَدِيلَ، وَلَا خُلْفَ لِقَوْلِكَ وَلَا تَبْدِيلَ، وَأَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَبْدُكَ وَرَسُولُكَ، أَدَّىٰ مَا حَمَّلْتَهُ إِلَى الْعِبَادِ، وَجَاهَدَ فِى اللّٰهِ عَزَّ وَجَلَّ حَقَّ الْجِهَادِ، وَأَنَّهُ بَشَّرَ بِمَا هُوَ حَقٌّ مِنَ الثَّوَابِ، وَأَنْذَرَ بِمَا هُوَ صِدْقٌ مِنَ الْعِقَابِ، اللّٰهُمَّ ثَبِّتْنِى عَلىٰ دِينِكَ مَا أَحْيَيْتَنِى وَلَا تُزِغْ قَلْبِى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِى، وَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ . صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَعَلَىٰ آلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْنِى مِنْ أَتْباعِهِ وَشِيعَتِهِ، وَاحْشُرْ نِى فِى زُمْرَتِهِ، وَوَفِّقْنِى لِأَدَاءِ فَرْضِ الْجُمُعَاتِ، وَمَا أَوْجَبْتَ عَلَىَّ فِيها مِنَ الطَّاعَاتِ، وَقَسَمْتَ لِأَهْلِهَا مِنَ الْعَطَاءِ فِى يَوْمِ الْجَزَاءِ، إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشتیاق #امام_زمان_عج به خودت را دست کم نگیر. انتظار دو طرفه است امام نیز منتظرماست تا برگردیم به سوی او و در هوای او باشیم
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
faragh yablan hasan.mp3
4.76M
#بار_الها_رهبر_اسلاميان_كی_خواهد_آمد
زمزمه منتظران یا مهدی..❤️
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
#نماز_شب_بیست_و_دوم_ماه رجب برای دیدن جایگاه بهشتی
🔵 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
🌕 هر كس در شب بيست و دوم ماه رجب #هشت_ركعت نماز بخواند در هر ركعت سورهى «حمد» یک بار و سورهى «قُلْ يا أَيُّهَا اَلْكافِرُونَ» را هفت بار بخواند و هنگامى كه نمازش را به آخر رساند، ده بار بر پيامبر صلوات بفرستد و ده بار استغفار كند،از دنيا بيرون نمىرود تا اينكه جايگاه خود را در بهشت ببيند و بر آيين اسلام جان مىسپارد و پاداش هفتاد پيامبر براى او خواهد بود.
📚 اقبال ص ۶۵۵/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۸
🌸 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هدیه کنیم.
#امام_زمان
#اعمال_منتظران
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
مداحی آنلاین - نماهنگ دلگیر - رمضانی.mp3
5.97M
⏯ #نماهنگ #امام_زمان(عج)
🍃ازم سیری
🍃داری از دست من میری
🎙 #مجتبی_رمضانی
👌#پیشنهاد_ویژه
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
بهار ۱۳۶۱ . منطقه عملیاتی الی بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) .
📷 از سمت راست: برنج پور، سیف الله رهنما، محمد علی غلامی، مرتضی اسحاقی و شهید احمد کاظمی
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_44 #فصل_هفتم قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بود
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_45
#فصل_هفتم
پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی ڪوچه.
ڪمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری ڪمڪ ڪردیم، مادرشوهرم را بغل ڪردیم و با ڪلی مڪافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، ڪبری، و نوزادی ڪه از همان لحظه اولی ڪه به دنیا آمده بود، داشت گریه می ڪرد. من و ڪبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه ڪار ڪنیم. ڪبری بچه را ڪه لباس تنش ڪرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست ڪنم.» می ترسیدم بچه را بغل ڪنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می ڪنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یڪ لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می ڪرد و بخارش به هوا می رفت. به فڪرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش ڪنیم؛ اما فرصت این ڪار نبود. واجب تر بچه بود ڪه داشت هلاڪ می شد.
ادامه دارد...✒️
نویسنده:#بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_45 #فصل_هفتم پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_46
#فصل_هفتم
لیوان آب را به ڪبری دادم. او سعی ڪرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می ڪرد تا سینه مادر را بگیرد و مڪ بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می ڪرد. حال من و ڪبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم ڪاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یڪی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود ڪه نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می ڪرد. ما از روی خوشحالی اشڪ می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یڪ هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می ڪردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و ڪارهایم آن قدر زیاد شد ڪه دیگر وقت فڪر ڪردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می ڪردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می ڪردم، و یا در حال آشپزی بودم.
ادامه دارد...✒️
نویسنده :بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang