eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
221 دنبال‌کننده
907 عکس
618 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای سمات ۱ - فرهمند.mp3
5.51M
دعای سمات مخصوص عصرجمعه استاد فرهمند ------------------------------------- ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
🌸👇👇👇 🔴 نمــاز شــب بیسـت و نهم مـاه رجـب برای پاداش عبادت فرشتگان 🔵 پیامبر اکـرم‌ صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: 🟡 هر کس در شب بيست و نهم ماه رجب دوازده ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار و سوره‌ى «سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَى» را ده بار و سوره‌ى «إِنَّا أَنْزَلْنَاه» را ده بار بخواند ، و پس از آنكه نماز را به پايان برد صد مرتبه بر پيامبر ﷺ صلوات بفرستد و صد بار به درگاه خدا استغفار كند، خداوند سبحان پاداش عبادت فرشتگان را براى او مى‌نويسد. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۸ 🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. 🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 🔴 نماز شب بیست ونهم ماه رجب نیز همانند نماز شب بیست و هشتم می باشد با همان ثواب ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
🔴دعای جمعه آخر ماه رجب ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_58 #فصل_هشتم نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یڪی بهتر است. گفتم: «همه شان
بعد هم ڪه برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را ڪمتر ببینم. تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ می شود. این چند روزی ڪه پیشت هستم، باید قَدرَت را بدانم. بعداً ڪه بروم، دلم می سوزد. غصه می خورم چرا زیاد نگاهت نڪردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.» این خوشی یڪ هفته بیشتر طول نڪشید. آخر هفته صمد رفت. عصر بود ڪه رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشڪ ریختم. به گوشه گوشه خانه ڪه نگاه می ڪردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصله هیچ ڪس و هیچ ڪاری را نداشتم. منتظر بودم ڪسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یڪ دل سیر گریه ڪنم. حس می ڪردم حالا ڪه صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را ڪرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم ڪشیدم ڪه بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟! آن شب آن قدر گریه ڪردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_59 #فصل_هشتم بعد هم ڪه برمی گشتیم خانه خودمان، صمد می نشست برای من حرف می ز
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانه پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض ڪردم و لباس های تمیز تنشان ڪردم. مادرشوهرم ڪه به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو ڪردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره ڪارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو ڪردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم ڪه سر شب خوابم برد. انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشه پرده را ڪنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه ڪار باید می ڪردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم. چرا نتوانسته بودم به موقع از خواب بیدار شوم. حالا جواب مادرشوهرم را چه بدهم. هر طور فڪر ڪردم، دیدم حوصله و تحمل دعوا و مرافعه را ندارم. به همین خاطر چادرم را سر ڪردم و بدون سر و صدا دویدم طرف خانه پدرم. با دیدن شیرین جان ڪه توی حیاط بود، بغضم ترڪید. پدرم خانه بود. مرا ڪه دید پرسید: «چی شده. ڪی اذیتت ڪرده. ڪسی حرفی زده. طوری شده. چرا گریه می ڪنی؟!» نمی توانستم حرفی بزنم. فقط یڪ ریز گریه می ڪردم. انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود. دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود. هیچ ڪس نمی دانست دردم چیست. ادامه دارد...✍ نویسنده:بهناز ضرابی زاده @shohadayekahrizsang
بر محمد تو بگو از دل‌ و جان‌ صلوات‌ به‌ علی‌ حیدر صفدر شه‌ خوبان‌ صلوات‌ به‌ رخ‌ انور آن‌ سرو خرامان‌ صلوات‌ به‌ قد سرو چمان‌ ماه‌ درخشان‌ صلوات‌ به‌ لب‌ خشک‌ حسین‌ شاه‌ شهیدان‌ صلوات‌ به‌ علی‌ بن‌ حسین‌ عابد دانا صلوات‌ به‌ همان‌ باقر و آن‌ علم‌ فراوان‌ صلوات‌ به‌ همان‌ مذهب‌ پاک‌ از سر ایمان‌ صلوات‌ بر سر تربت‌ آن‌ مظهر ایمان‌ صلوات به‌ غریب‌الغربا شاه‌ خراسان‌ صلوات‌ به‌ همان‌ گنبد پُر نور زرافشان‌ صلوات‌ عسکری‌ را تو به‌ لعل‌ لب‌ خندان‌ صلوات ‌ به‌ همان‌ مهدی‌ غایب‌ شه‌ خوبان‌ صلوات‌ ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
باید خاکریزهاۍ جنگ را بکشانیم بہ شهـر یعنـی نسلِ جدید را با شهـدا آشنا کنیم در نتیجہ جامعہ بیمہ می‌شود و یار براۍ (عج) تربیت می‌شود! 🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷🕊️🇮🇷 امروز به نیت شهید پدر:جواد عملیات: بیت المقدس ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
باید خاکریزهاۍ جنگ را بکشانیم بہ شهـر یعنـی نسلِ جدید را با شهـدا آشنا کنیم در نتیجہ جامعہ بیمہ می‌ش
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع استغفار کنیم ابراز پشیمانی بعدش حمد وشکر خداوند بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی حاجت مدنظرتون رو انشالله در ذهن داشته باشیم وبخوانیم به امید گشایش رحمت الهی بارش باران دعا کنیم راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 فرزند : فتح اله : 🗓 1361/11/21 🗓 مسئولیت : پاسدار محل : فکه ـ تنگه ذلیجان نام عملیات : والفجر مقدماتی مزار : 🌷بیست و یکم بهمن ماه ، سالگرد شهادت این شهید بزرگوار را گرامی می داریم. ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang