eitaa logo
شهدای شهر کهریزسنگ
219 دنبال‌کننده
920 عکس
619 ویدیو
5 فایل
این کانال به منظور معرفی و ارج نهادن به مقام و منزلت شهدای شهر کهریزسنگ و خانواده های این عزیزان به طور مستقل و زیر نظر گروه رسانه ای کهریزسنگ تشکیل شده و وابسته به هیچ نهادی نمی باشد.
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر کار می‌خواهید، اگر زن خوب می‌خواهید، اگر خانه می‌خواهید، اگر سلامتی می‌خواهید باید بروید به درگاه خدا، وسیله‌اش اول نمازه؛ اول اینکه آدم تمیز، پاکیزه، مطهر به درگاه خداوند متعال وارد بشود.. ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 حرکت به سوی میدان نبرد چقدر زیباست تصاویر رزم بچه‌ها وجملات گهربار شهید آوینی و زیر صدای حاج صادق آهنگران یادش بخیر روز و شب‌های عملیات ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای تحریک صدام توسط خاندان پهلوی و سلطنت طلبان برای حمله به ایران!! ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهید علیرضا بلباسی در عملیات کربلای8 در شلمچه بیست و یکم اسفند 1365 بر اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید. مــردم ... اسـلام امـروزِ مـا یعنـــی صبر و استقامت و مبارزه پشتِ سر رهبـــر نه جلــوتر و نه عقـب‌ تر ... •| |• ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمتی از وصیت‌نامه شهید پاسدار غلامحسین شمس: چند وصیت کوتاه به امت شهید پرور 1- امام را دعا کنید2- امام را تنها نگذارید3- در نمازهای جمعه و جماعت شرکت کنید 4- مساجد را خالی نگذارید 5- شرکت در بسیج بیست میلیونی6- کمک به جبهه‌ها 7- در کارهای دنیا عجله به کار نبرنید، برعکس در کارهای آخرت کوشش کنید. دانش‌آموزان شما باید قدر خودتان را بدانید که در چه وقت و زمانی قرار گرفته‌اید. شما باید بدانید که وظیفه شما در این زمان چیست؟ وظیفه شما در این زمان فقط درس خواندن است و زکات علم منتشر کردن آن است . ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
با عرض سلام و ادب خدمت اعضای محترم کانال شهدای شهر کهریزسنگ باتوجه به این که در نظر است که از هر شهید شهرمان یک کلیپ اختصاصی تهیه شود ، لطفا از خانواده های محترم شهداء تصاویر شهدا رو از دوران کودکی تا زمان شهادت را به این آیدی ارسال بفرمایید. @adminshohada1
Salar Aghili - Iran128 (UpMusic).mp3
4.45M
چه عاشقانه بی نشانی که پای درد تو نشستن♫ کلام شد گلوله باران به خون کشیده شد خیابان🇮🇷 ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
و سوّم مـاه رجـب برای رسیدن به درجات بهشتی 🔵 پیامبـر اکـرم ﷺ فرمودند:هـرکس در شب بیست و سوّم ماه رجب۲ رکعت نماز بجا بیاورد در هـر رکعت:بعد از «حمـد» ۵ مـرتبه سوره «والضُّحیٰ» را بخواند 🌕خـداوند در برابر هر حرف و به تعداد هـر مرد و زن کافر یک درجه در بهشت به او عطا می کند و نیز ثواب ۷۰ حج و ثواب کسی که در تشییع ۱۰۰۰ جنازه شرکت جسته و نیز ثواب کسی که به عیادت ۱۰۰۰ بیمار رفته و پاداش کسی که حاجت ۱۰۰۰ مسلمان را برآورده نموده است ، به او عطا می کند. 📚اقبال الاعمال سید ابن طاووس ج۲ ص۸۲۴ 🟣 چه خوب است که این نماز ساده و پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. ┅✿💠❀﴾﴿❀💠✿┅ @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_46 #فصل_هفتم لیوان آب را به ڪبری دادم. او سعی ڪرد با قاشق آب را توی دهان نوزا
شب ها خسته و بی حال قبل از اینڪه بتوانم به چیزی فڪر ڪنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب ڪرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نڪند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی می گفتم. حاضر بودم از این بیشتر ڪار ڪنم؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی ڪه صمد برای ڪاری بیرون می رفت، مثل مرغ پرڪنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. می گفتم: «نمی شود این دو روز را خانه بمانی و جایی نروی.» می گفت ڪار دارم. باید به ڪارهایم برسم. دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم! بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود ڪه دوستش دارم و دلم برایش تنگ می شود. سرم را پایین می انداختم و طفره می رفتم. سعی می ڪرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی ڪارها ڪمڪم ڪند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدر و مادرم به زنم ڪمڪ ڪنم. قول می دهم خانه خودمان ڪه رفتیم، همه ڪاری برایت انجام دهم.» ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز_ضرابی_زاده @shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_47 #فصل_هفتم شب ها خسته و بی حال قبل از اینڪه بتوانم به چیزی فڪر ڪنم، به خوا
می نشست ڪنارم و می گفت: «تو ڪار ڪن و تعریف ڪن، من بهت نگاه می ڪنم.» می گفتم: «تو حرف بزن.» می گفت: «نه تو بگو. من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف هایت بیفتم و ڪمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد می رفت و می آمد و من به امید تمام شدن سربازی اش و سر و سامان گرفتن زندگی مان، سعی می ڪردم همه چیز را تحمل ڪنم. دوقلوها ڪم ڪم بزرگ می شدند. هر وقت از خانه بیرون می رفتیم، یڪی از دوقلوها سهم من بود. اغلب حمید را بغل می گرفتم. بیشتر به خاطر آن شبی ڪه آن قدر حرصمان داد و تا صبح گریه ڪرد، احساس و علاقه مادری نسبت به او داشتم. مردمی ڪه ما را می دیدند، با خنده و از سر شوخی می گفتند: «مبارڪ است. ڪی بچه دار شدی ما نفهمیدیم؟!» یڪ ماه بعد، مادرشوهرم دوباره به اوضاع اولش برگشت. صبح زود بلند می شد نان بپزد. وظیفه من این بود قبل از او بیدار بشوم و بروم تنور را روشن ڪنم تا هنگام نان پختن ڪمڪش باشم. به همین خاطر دیگر سحرخیز شده بودم؛ اما بعضی وقت ها هم خواب می ماندم و مادرشوهرم زودتر از من بیدار می شد و خودش تنور را روشن می ڪرد و مشغول پختن نان می شد. در این مواقع جرئت رفتن به حیاط را نداشتم. ادامه دارد...✒️ نویسنده:بهناز_ضرابی_زاده @shohadayekahrizsang