ناگفتههای رزمنده همدانی از حماسه فتح خرمشهر/ماجرای عملیات شناسایی توسط رزمندگان استان همدان
http://shohadayehamedan.ir/%d9%87%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%86%d8%a7%da%af%d9%81%d8%aa%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b1%d8%b2%d9%85%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%87%d9%85%d8%af%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%ad%d9%85%d8%a7/
@shohadayemalayer
شهدای ملایر
سلام همرزم عزیز شهدا شما هم به این مراسم معنوی دعوتید🌹🌹 این دعوتنامه مخصوص شماست 🌷
آیین رونمایی کتاب «رقص خون در گلوی پاییز» در زمینه خاطرات شهید جاویدالاثر «رسول هوشیاری» از زبان همسر، نوشته زهرا علیزاده برگزار میشود.
بسیجی شهید رسول هوشیاری متولد سال ۱۳۳۴ دارای شش فرزند(سه دختر و سه پسر) در ۲۶ آذرماه سال ۱۳۶۰ در بحبوحه دفاع مقدس در جبهه گیلانغرب به شهادت رسید.
برنامه دیدار با خانواده شهید جاویدالاثر رسول هوشیاری با همکاری ارشاد، بنیاد شهید، سپاه، کتابخانه و پیشکسوتان دفاع مقدس هماهنگ شده و زهرا علیزاده نویسنده ملایری نیز کتابی تحت عنوان «رقص خون در گلوی پاییز» که خاطرات شهید از زبان همسرشان است را به نگارش درآورده و چاپ شده است.
برای ادای دین نسبت به این شهید عزیز که هنوز پیکر مطهرش به وطن بازنگشته و همچنین قدردانی از نویسندگان فعال در حوزه ادبیات پایداری، دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ساعت ۱۷ با حضور تنی چند از مسئولان و پیشکسوتان دفاع مقدس در منزل شهید حضور یافته و با حضور مسئولان دفتر حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس، به صورت رسمی از کتاب مذکور رونمایی و از خانواده شهید قدردانی میشود.
@shohadayemalayer
شهدای ملایر
رقص خون در گلوی پاییز @shohadayemalayer
شهید رسول هوشیاری کارگر یک واحد قالیشویی بود که بعدها در همان واحد سرکارگر میشود. ویژگیهایی که در شخصیت او یافت میشود بسیار شبیه به شهید متوسلیان است. همانقدر معتقد به روزی حلال، همانقدر صادق، همانقدر باجذبه، خیرخواه و حلال مشکلات مردم. یکی از نکات بارز زندگی شهید هوشیاری آن است که از شاگردان حاج آقا غیوری در شهر ری بوده که خود یک مکتب است.
جدیت در کلام و در عین حال اهل بخشش بودن از جمله ویژگیهای برجسته شهید هوشیاری است. او به شدت به مسئله صله رحم اعتقاد داشته و هرگاه بستگان خود را میدید و یا به سفر زیارتی میرفت حتما برای همه سوغاتی میآورد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
از هر چه بگذرم، از تعزیههای حسینآباد نمیگذرم. با بچّهها به بام یکی از همسایهها میرویم تا از بالا شاهد تماشای تعزیه باشیم. تعزیه که شروع میشود، نگاهم را از بچّهها به امام حسین(ع) میکشانم امّا میخکوب میشوم. حس میکنم تعزیهخوان نقش امام حسین(ع) خیلی شبیه رسول شده است، در همین فکرم که ناگهان تعزیه به هم میخورد و بازیگر نقش حضرت عباس(ع) روی تخت بلندی میرود و اعلام میکند که چند دقیقه پیش با یکی از مردم آبادی تماسی گرفته شده و گفتهاند که چند نفر از رزمندگان دهنویی و حسینآبادی شهید شدند.
یاد رسول میافتم و دلم میریزد. دست بچّهها را میگیرم و تا رسیدن به خانه پدرم صدبار جان میدهم. به خانه داشی که میرسم، در را فشار میدهم. داشی روی بالکن ايستاده است. با ديدن سگرمههای درهم کشیدهاش لرزه بیشتری به جانم میافتد. میخواهم بپرسم چه شده؟ امّا نمیتوانم. نهايت زورم در يک کلمه خالصه میشود کلمهای که برايم همه زندگی و دارايیام است؛ رسول. میپرسم: رسول؟ خیلی قاطع میشنوم: حتما شهید شده.
گیج و منگ در چشمانش زل میزنم. خواب ديشب از مقابل چشمم میگذرد. آتش زبانه میکشد و شعلهاش رسول را میبلعد. امام حسین(ع) سوار بر اسب سفیدش میتازد. سرش را از تن جدا میکنند و قطرات سرخ خون در میان برگهای پايیزی میرقصد. با داشی و مامان به سمت سپاه ملاير راه میافتیم تا اطلاع دقیقتری از رسول بگیريم. خیابانها حسابی شلوغ است. دسته دسته مردم عزادار برای زنجیر زنی و پخش نذری در خیابانها هستند و تقریبا مسیر بسته شده است.
پدرم با مشاهده اوضاع و احوال نامناسبم، به اجبار من و مادرم را به دهنو برمیگرداند و قول میدهد که فردا صبح با برادرم پیگیر خبری از رسول باشند. تا صبح بیقرارم. هر لحظه منتظرم تا برادرم از در وارد شود و بگويد که چیزی نشده، رسول نبوده و شايعه است. وقتی میآيد، آب دهانش را قورت میدهد. رگهای کبود گردنش پر و خالی میشود. سپس با مکثی طولانی میگوید: باید چند روز صبر کنیم، اطلاع دقیقی نیست.
پس از گذشت چند روز بیاطلاعی، به خانهام برمیگردم و تصمیم میگیرم منتظر آمدن خبری از رسول باشم. برای اينکه حالم بهتر شود، به مسجد میروم و نماز جماعت میخوانم. بین نماز از پشت بلندگو اعلام میکنند که اسامی چند نفر از رزمندگان شهید به دستمان رسیده است. نماز به هم میخورد. نفسم بند میآید. ناگهان اسم «هوشیاری» نیز بین اسامی خوانده میشود. همه نگاهها به سمتم برمیگردد و سکینه و فاطمه همزمان گريه میکنند. بغض گلويم را به شدت میفشارد. نمیتوانم به کسی نگاه کنم. به يکباره صدايی در گوشم میپیچید: مريم بانو تو مرد منی، زينبوار، زينبوار. هر طور شده نماز دوم را نیز میخوانم و بعد از نماز، زير لب میگويم «إنّا للّه وَ إنّا إلیه راجعون» و به خانه برمیگردم. به محض رسیدن، در حالیکه کمرم خمیده شده و اشکهايم بیوقفه سرازير است، لباس سیاه بر تن خود و بچّهها میکنم و خانه و زندگی را آماده میکنم. رسولم میخواهد بیايد. نبايد چراغ خانهام خاموش باشد. تکتک چراغها را روشن میکنم.
فردا صبح برای تحويل پیکر رسول با برادر شوهرم و بچهها به سپاه ملاير میرويم. رزمنده سپاهی جلو میآيد و نسبتم را میپرسد. محکم میگويم: همسرش هستم. در پاسخم میگويد: خواهرم، معلومه شیرزنی هستی. امّا آمادهای که حقیقت رو بشنوی؟ محکم و بیآنکه لحظهای فکر کنم، میگويم: بله.
شهدای ملایر
رقص خون در گلوی پاییز @shohadayemalayer
مرد آب دهانش را قورت میدهد و میگويد: جنازهای در کار نیست، جنازهها تحويل داده شدن، هوشیاری نداريم و از اون خبری نیست. هوشیاری تا اين لحظه مفقودالاثرِ.
کلمات در ذهنم هجی میشوند؛ هوشیاری... مفقودالاثر...
با رفتن رسول، فصل جدیدی در زندگیام رقم میخورد؛ فصلی دلگیرتر از پاییز و سردتر از زمستان. با رفتنش حتی طراوت بهار و گرمی تابستان نیز از خانهام میرود و دوباره پاییز و ماجرای او از راه میرسد، این موسم بوی خون میدهد، گویی خون رسول در گلوی پاییز عاشقانه میرقصد. چهل و دو سال است که چشمانم انتظار آمدنش را میکشند تا با دیدنش دوباره خون در رگهایم جاری شود و قلبم آرام گیرد، امّا افسوس که هنوز خبری از او نیست...آری رسول مردیست که در پاییز رفت و دیگر بهاری ندید...
@shohadayemalayer
شهدای ملایر
رقص خون در گلوی پاییز @shohadayemalayer
زهرا علیزاده، معلم و نویسنده در ایکنا گفت: متولد سال ۱۳۷۵ و فارغالتحصیل رشته تاریخ هستم و اکنون سابقه تدریسم در آموزش و پرورش به هشت سال میرسد. در زمینه نویسندگی نیز تقریباً ۱۰ سالی میشود که قلم میزنم. اولین کتابم یک رمان اجتماعی بود که به دلایلی تمایل به چاپش نداشتم و صرفاً جهت صیقل دادن به قلمم و تمرین نویسندگی آن را نوشته بودم. علاقه و تمایل اصلیام نویسندگی در حوزه شهداست؛ شهدا از همه دلبستگیها و تعلقات خود گذشتند تا ما به آرامش و امنیت برسیم از این جهت بر خود لازم میدانستم ادای دین کنم و این افراد را به نسل جوان بشناسانم.
یکی از دغدغههایم این بود که زندگینامه یکی از شهدای همولایتیام را به نگارش درآورم که به لطف خداوند زمینههای این امر فراهم شد و با تحقیق و بررسی متوجه شدم که زندگینامه یکی از شهدای روستای حسینآباد شاملو از توابع ملایر این ظرفیت را دارد. ما برای نگارش کتاب به راويانی احتیاج داریم که بتوانند با آرامش و طمأنینه جزئیات خاطرات و حوادث را به یاد بیاورند که این فاکتور در همسر شهید رسول هوشیاری وجود داشت، با بررسی زندگی این شهید بزرگوار متوجه شدیم پیش از جنگ در پیروزی انقلاب نقش مؤثری داشته و در زمان جنگ نیز در جبهه حاضر میشود و در نهایت پیکرش مفقود میشود.
آنچه که در زندگی این شهید بسیار جلب توجه میکند آن است که فرزند آخرش سه ماه پس از شهادت به دنیا میآید و دیگر آنکه همه فرزندان این شهید بزرگوار بدون اینکه از مزایای خاصی بهرهمند باشند همگی موفق هستند، بهطوری که یک فرزند پزشک، یک فرزند مهندس و دیگری نیز کارمند بانک است و این نکته بسیار اهمیت دارد که یک بانو توانسته است با وجود مشکلاتی که در نبود همسرش تحمل میکرده فرزندانی مفید و مؤثر تحویل جامعه دهد.
زندگینامه رسول شیدایی را تحت عنوان «رقص خون در گلوی پاییز» به رشته تحریر در آوردم. مصاحبههای این کتاب چهار سال البته نه مستمر به طول انجامید. علاوه بر شهید رسول هوشیاری تعدادی از همرزمانش نیز همراه با این شهید جاویدالاثر شدهاند. نکته دیگری که در این کتاب اشاره شده؛ این است که فقط دو فرزند بزرگ از پدر خاطره داشتند و فرزندان دیگر او را به یاد نمیآوردند. بنابراین، این دو نکته باعث شد تعداد راويان کمتری داشته باشیم و دسترسی به خاطرات نیز سختتر باشد.
یکی از نکات جالب توجه این کتاب آن است که شهید رسول هوشیاری رابطهای بسیار عمیق و عاطفی با یکی از خواهرانش دارد، بهطوری که پس از مفقود شدن او، خواهرش همه دارایی خود را هزینه میکند تا از برادرش خبری بیابد. فصل دوم داستان که بیان دوران کودکی شهید است از زبان این خواهر روایت میشود، زاویه دید خواهر، قشنگی خاطرات این دوران و عشق عمیقی که بین این دو وجود دارد این فصل از کتاب را از سایر فصول متمایز میکند.
کتاب «رقص خون در گلوی پاییز» زندگی شهید جاویدالاثر رسول هوشیاری است، او در پاییز ۱۳۲۳ در روستای دهنو از توابع شهرستان ملایر چشم به جهان گشود و در پاییز ۱۳۴۷ ازدواج کرد و در پاییز ۱۳۶۰ نيز در عملیات مطلعالفجر و در ارتفاعات گیلانغرب به مقام رفیع جاویدالاثری نائل شد.
این کتاب در ۱۹ فصل جمعآوری شده که حدوداً ۲۹۰ صفحه را به خود اختصاص داده است، کتاب با شب عروسی شهید و نحوه آشنایی او با همسرش مریم رمضانعلی، شروع میشود و فصول دو و سه به جریانات کودکی شهید و همسرش اختصاص دارد. گفتنی است که «قدرت هوشیاری» برادر کوچک این شهید بزرگوار نیز به شهادت میرسد که به ماجرای شهادت او هم در فصل ۱۶ پرداخته شده است، از اینجا تا فصل ۱۹ به شرح فداکاریها، شرح حال فرزندان و معجزات پس از شهادت شهیدان هوشیاری قلم خورده است.
این کتاب در برگیرنده زندگی قومیتهای مختلف (ترک، لر و کرد کرمانشاه) است. به دلیل سن پایین فرزندان این شهید از جمله دخترانش و محدودیت خاطرات از همرزمان او، نوشتن خاطرات و جمعآوری مستندات کمی به طول انجامید که از سختیهای دوران نگارش کتاب بود. با توجه به این نکته که شهید رسول هوشیاری در پاییز متولد، عاشق و شهید یا به عبارتی جاویدالاثر میشود، حس کردم که فصل پاییز سرخی خود را مدیون خون شهید است و در واقع این خون شهید است که در گلوی پاییز عاشقانه و عارفانه میرقصد.
به خاطر دارم که در زمان نگارش کتاب دچار مشکلی بودم که به شهید متوسل شدم و در همان شب شهید را در خواب دیدم و مژده داد مشکلت حل خواهد شد و همان شد. در حقیقت کتاب «رقص خون در گلوی پاییز» روایتی است عاشقانه از ۱۳ سال زندگی شهید جاویدالاثر رسول هوشیاری که علاوه بر روایت عاشقانه این زوج، گذری بر تاریخ ایران معاصر و احوالات جنگ ایران و عراق و همچنین الفتی است با لهجههای اقوام مختلف.
@shohadayemalayer
بسم رب الشهداء و الصدیقین
🍃با سلام و عرض ارادت خدمت شما خادمین عزیز
🔺رهبر معظم انقلاب:
من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم؛ برای من حقیقتاً استفاده دارد.
🕊°
#جلسههفتگیهیئت👇🏻
#دیدارباخوبان
#قرائتدعایعهد
[[ تجدیدعهد با امام زمان (عج ) ]]
🕊
[[ دوازدهمین سال دیدارباخوبان ]]
قرائت دعای عهد وگرامیداشت
سالروز شهادت شهید احمد اسکندری
🍃
حضوردرمراسم برای عموم خواهروبرادرازاد است
(دعوت باخودشهداست )
زمان مراسم:
چهارشنبه ۱۹/اردیبهشت/۱۴۰۳
ساعت ۱۶ عصر
مکان مراسم: میدان طالقانی خیابان شهید مراد نصیری کوچه شهید احمد اسکندری
🔺 ازرزمندگانی که خاطره ای از این عزیزان دارنددعوت می شودکه قبل از جلسه با خادمین هماهنگی نمایند
لطفابه دوستان اطلاع رسانی ویا لینک ذیل را براشون ارسال بفرمایید
سپاسگزارم
#پیشکسوتانهیئترزمندگاناسلام
#شهدایملایر
https://eitaa.com/joinchat/3665494197C604a151d6c