خاطره واقعه خون بار هشت آذر به قلم آزاده سرفراز امیر خجسته: «عراقي ها هر روز عده اي را براي شكنجه می بردند. اين برنامه ها ادامه داشت تا آن كه یک روز 35 نفر را به بهانه مذاكره با فرمانده اردوگاه به زندان بردند و تحت شكنجه قرار دادند. بچه ها تصميم گرفتند به عنوان اعتراض شب سوم محرم زمزمه عزاداري را بالا ببرند و اعتصاب غذا كنند. عراقي ها سعي كردند با ضرب و شتم ممانعت کنند اما چون موفق نشدند درهاي آسايشگاه ها را بستند. اين اعتصاب هفت روز طول كشيد و عراقي ها هم هيچ عكس العملي از خود نشان نمي دادند. بچه ها مقداري آب و نان خشك ذخيره كرده بودند لذا با برنامه جيره بندي چند روزي را سپري کردند و فریاد «الله اكبر»، «يا حسين » و «الموت لصدام در فضاي اردوگاه طنين انداز می شد، همه اسرا گرسنگي و تشنگي را از ياد برده بودند و به عاقبت كار هم نمي انديشيدند.
ما با دوستان مشورت كرديم، بنا شد در آسايشگاه را هر طور شده باز كنيم و به ديگر دوستان كه در آسايشگاه ها از تشنگي ناتوان شده اند كمك نمائيم به وسيلۀ يك تكه تيغة ارة آهن بر، سوهان و ناخن گير، چند نفر از بچه ها شروع به بريدن ميله هاي يكي از پنجره ها كرده و چند شاخه از ميله ها را بريدند و با شكستن قفل آسايشگاه به داخل محوطه آمدند. نگهبانان از ترس، حتي در محوطة اردوگاه نيز گشت نمي زدند ولي در پشت بام ها همه چيز را تحت كنترل داشتند. بچه ها شجاعانه می گفتند مسئولين ما را آزاد كنيد و با ذكر صلوات بلند، مرگ بر آمريكا، الموت لصدام شعار مي دادند. فرمانده اردوگاه آمد گفت اينجا كشور عراق است و فرمانده كل اين مملكت صدام است عليه صدام شعار ندهيد، اما اين تنها حربه ما عليه دشمن بود، شعاري كه بدن آ نها را به لرزه مي انداخت.
در هر حال روز هفتم كه مصادف با 8 آذر ماه سال 1361 بود بچه ها به محوطه حمله ور شدند. شيرهاي آب بسته بود شب قبل باران باريده و مقداري آب در چاله هاي باغچه مانده بود، همه از فرط تشنگي لب بر آن مي گذاشتند و مي نوشيدند و بسياري از افراد از شدت گرسنگي علف هاي داخل باغچة اردوگاه را مي خوردند. ظهر نماز جماعت با حضور همة اسرا در محوطة اردوگاه اقامه شد و مكبر آن کودکی 10 ساله به نام عليرضا بود كه با پدرش اسير شده بود. سکوتی مرگبار اردوگاه را فراگرفته بود و ما غافل بوديم كه توطئه اي پشت پرده است، كه ناگهان با چماق، نبشي، كابل، «جيش الوحوش» يك سرهنگ عراقي به همراه گروهي با باتوم به صفوف ما حمله ور شدند.
مكبر 10 ساله اسير را با خشم به ميان جمعيت پرتاب كردند و با حركاتي رزمي، ضربات سنگين بر جماعت نماز گزار فرود مي آوردند. بقيۀ افسران بعثي هم اسلحه ها را آماده كرده بودند و تيربارهاي پشت بام را نيز از بالاي ساختمان روي بچه ها نشانه گرفته بودند. نيروهاي ضد شورش عراقي ديوانه وار از روي سيم خاردارها پشتك مي زدند. آن ها حالت طبيعي نداشتند، شروع به زدن بچه ها كردند و دستور داشتند تعدادي را بكشند. در اين يورش كينه توزانه 4 نفر از اسرا، غريبانه به شهادت رسيدند كه يكي از شهدا پيرمردي از شهرستان #ملاير بود و بالاي 600 نفر به شدت زخمي شدند...» @shohadayemalayer
حجت الاسلام علیرضا باطنی، رزمنده و آزاده دوران دفاع مقدس است که هم اکنون جانشینی مرکز مدیریت حوزه علمیه اصفهان را بر عهده دارد. حجت الاسلام باطنی خود از نیروهای غواص گردان یونس بوده که در عملیات کربلای 4 پس از شکستن خط و رسیدن به اهداف و مواضع تعیین شده به دست دشمن بعثی به اسارت درآمد. باطنی در خاطرات خود که در جمع صمیمی طلاب حوزه علمیه اصفهان مطرح شده است از سختی ها و زیبایی های دوران اسارت می گوید: اولین اردوگاه مفقودین مال تکریت است. یک جای وحشتناکی عراقی ها درست کرده بودند و اسمش را اردوگاه گذاشته بودند. اتاق های شکنجه داشت. زندان انفرادی داشت. افراد آموزش دیده ی ماهر شکنجه گر داشت. مثلا گاهی انبردستی را برمی داشت و می رفت بین بچه ها شروع می کرد لاله ی گوش یکی از بچه ها را فشار می داد تا خون از کنارش بزند بیرون. این دلش خنک که می شد رها می کرد. سبیل های بچه ها را با انبردست می کند. یادم است که یک وقت نماز صبح را خونده بودم که من را از پشت پنجره صدا زدند. آخر از بیست و چهار ساعت سه ساعت به عنوان هواخوری به ما استراحت می دادند و بیست و یک ساعت در سلول هایمان بودیم. آن سه ساعت هم عمده اش به آمار می گذشت که بیایند شمارش بکنند. من را صدا کردند. وقتی رفتم شروع کردند به کندن، همینطوری خون راه افتاد. بعد بچه ها آمدند و گفتند که عیبی نداره این تعقیب نماز است. چون حالا به زعم عراقی ها کسی رفته بود چیزی گفته بود و من را طلبه و روحانی می شناختند. یک وقتی من را بردند بیرون و گفتند که تو توی ایران روحانی بودی؟ من بهشان گفتم که کی گفته؟ گفتند که نه منظورمان این است که می خواهیم اینجا یک مسجد بسازیم تو می توانی اداره کنی؟ گفتم نه. حالا فلک کرده بودند من را، اذیت کرده بودند من را و می خواستند در بین این اذیت ها چیزی هم از ما بگیرند. دوستی داشتیم آقای #فراهانی از #ملایر. به ایشان گفتند که تو توی ایران امام جماعت بودی؟ گفت نه. بهش گفتند که ولی توی بصره دوبار نماز جماعت خواندی، که بعد بردند زیر برق و به بدنش برق وصل می کردند که هنوز عوارض اش هست. بعدا من بهش گفتم که چرا این حرف را زدی؟ گفت که یکی از بچه ها که حدس می زدیم جاسوس باشد رفته و گفته بود. @shohadayemalayer
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از یا حسین
یاد و نام شهدا و امام شهدا و سالروز ورود آزادگان سرفراز به ایران اسلامی گرامی باد
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❤️پیش تر از اینها
« #دانشگاه » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ #دکتر دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . .
تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ « #داریوش_ساکی » که بود؟ « #حیدرکاظمی » چگونه رفت؟
💫هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای #ملایر! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده #درکه - روستایی در شمال #تهران و در حاشیه #دانشگاه_شهیدبهشتی - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . « #حرمان_هور» اشک های قلم شمع گونه اوست.
🌺نوشته:
#عبدالحمیدرحمانیان
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄