شهدای ملایر
شهید مدافع وطن علیرضا بختیاری بعد از 14 ماه حضور در جبهه جنگ تحمیلی نهایتا سرانجام در تاریخ 1365/11/
شهیدی که مجرم زندانی هم برایش گریه کرد
گفتند که این رسم همیشگی زندان بوده : « نه ! از این به بعد من هم همون غذایی رو می خورم که زندانی ها می خورن» . این مرامش همه ما رو شیفته اش کرد.
شهید مدافع وطن علیرضا بختیاری بعد از 14 ماه حضور در جبهه جنگ تحمیلی نهایتا سرانجام در تاریخ 1365/11/02در اثر بمباران هوایی رژیم بعثی عراق در ملایر به شهادت رسید.
***
خواستگار اولم یک فرهنگی بود . دلم می خواست حرفی بزنم که برود و پشت سرش را نگاه نکند:
من صد هزار تومن مهریه می خوام !
این مبلغ در دهه پنجاه پول بسیار زیادی بود . رفت و واقعا هم پشت سرش را نگاه نکرد . تا این که علی رضا به خواستگاری ام آمد . او هم خانه داشت هم ماشین ولی اهل پُز دادن و به رخ کشیدن مسایل مادی نبود . بعد از این که با هم صحبت کردیم گفتم :
مهریه من سیصد هزار تومنه !
سرش را بالا آورد و جواب داد :
ارزش شما خیلی بیشتر از این حرف هاست
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم ...
***
توی کلانتری کار می کرد اما داوطلبانه رفته بود جبهه جنوب . روزها و شب ها می گذشت ولی خبری از علی رضا نبود . خیلی کم به خانه سر می زد . یک بار که آمده بود مرخصی با عصبانیت گفتم :
شما که می خواستی بری جبهه چرا زن گرفتی ؟ اگه شهید شدی من با این بچه چهار ساله چیکار کنم ؟
بعد از مقداری سکوت گفت :
تو آبادان بعثی ها دخترهای چهار ساله رو هم می برن ! من باید از ناموس این مملکت دفاع کنم
فردای آن روز ساک اش را بست و دوباره رفت جبهه
***
رفتم سر مزارش دیدم یک آقای هیکلی ایستاده پایین قبر و دارد سرش را می زدند به میله ای که ستون سایه بان آنجاست . حدس زدم یکی از اقوام دور همسرم باشد . آهسته پرسیدم :
ببخشید ... شما با علی رضا نسبتی دارید ؟
یک دفعه جا خورد و اشک هایش را پاک کرد :
من تازه آزاد شدم . بختیاری رییس زندان ما بود . روز اولی که اومد برای ناهارش دو تا سیخ کباب بردن . در حالی که به سربازها یک سیخ دادن به ما زندانی ها هم آبگوشت ! بختیاری به این کار اعتراض کرد ولی گفتند که این رسم همیشگی زندان بوده : « نه ! از این به بعد من هم همون غذایی رو می خورم که زندانی ها می خورن» . این مرامش همه ما رو شیفته اش کرد . تا این که چند روز پیش شنیدم شهید شده.
***
سلامالله علیه و علی جمیع الشهداء.@shohadayemalayer
شهید محمود كهنی
فرزند امين الله
متولد 1345/01/25
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 1366/12/21
محل شهادت : بانه @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمود كهنی فرزند امين الله متولد 1345/01/25 محل تولد : تهران تاریخ شهادت : 1366/12/21 محل شهادت
شهید مدافع وطن محمود کهنی در ملایر به دنیا آمد. دیپلم را که گرفت درزمینهٔ تعمیرات ماشین مشغول به کار شد. سپس برای گذراندن سربازی به بانه رفت و سرانجام در تاریخ بیست و یکم اسفند 1366 به شهادت رسید.
ویژگیهای اخلاقی
محمود خیلی بامحبت بود. از سرکار که میآمد، شروع میکرد با بچهها بازی کردن. رابطه خیلی خوبی هم با پدرش داشت. پدرش واقعاً دوستش داشت بهطوریکه حتی لباسهایش را هم خودش اتو میزد. ارتباطش با خواهر و برادرش خیلی خوب بود. اهمیت زیادی هم به صلهرحم میداد و نماز و روزهاش هیچ زمانی ترک نمیشد.
آخرین روزها
آخرین باری که مرخصی آمده بود، یکبار به شوخی به مادربزرگش گفت: ببینید کی من را شکلات پیچ شده میآورند خدمتتان! برای رفتنش، مقدار زیادی خوراکی گذاشته بودم. به من میگفت: مادر چقدر برای من زحمت میکشی؟ درست به خاطر دارم، آخرین لحظه از حیاط که میخواست بیرون برود، احساس کردم مثل پرندهای بود که یکدفعه پر زد و رفت.
شهید شد
به ما گفتند با چند سرباز دیگر سوار ماشین بوده است. به بقیه میگوید: صبر کنید، زنگ بزنم خانه، ببینم تهران چه خبر است؟ زنگ زد خانه و با من سلام و احوالپرسی کرد. انگار بعدازاین که تماس را قطع میکند، دوباره سوار ماشین میشود. درراه، بعثیها موشکباران میکنند و یکی از موشکها به ماشینشان اصابت میکند. محمود آنجا به شهادت میرسد. این در حالی بود که شانزده روز از سربازیاش بیشتر نمانده بود.
کوچه مثل روز عاشورا شده بود
من و پدرش در خانه بودیم که در زدند. پدرش رفت در را باز کند. من هم رفتم بالای پشتبام تا ببینم چه خبر است؟ کوچه مثل عاشورا شده بود. شوهرم درحالیکه روی زانوهایش افتاده بود آمد داخل و گفت: باید برویم. میگویند محمود زخمی شده است. ما را بردند پزشک قانونی، آنجا که شهدای دیگر را دیدم دیگر نفهمیدم چه شد...
حال خودم را که فهمیدم، توانستم صورت پسرم را ببینم. هنوز خون تازه روی صورتش بود. گلوله در چشمانش خورده بود و از پشت سرش درآمده بود.
دلتنگیهای مادرانه
خیلی دلتنگش هستم. هرسال روز شهادتش برایم تازگی دارد. در خواب به خواهرم گفته بود: نگران نباشید، من خودم نفهمیدم چه شد ولی الآن حالم خوب است.
نگذاریم خون شهدا پایمال شود
میروم بهشتزهرا، خجالت میکشم. نگذاریم خون این شهدا پایمال شود. حیا و حجاب را حفظ کنیم. امیدوارم مسئولانمان هم کمی بیشتر رعایت کنند.
@shohadayemalayer
هدایت شده از دِلْنِوِشْتِههآیِشُھـَدآوَمَنْ🌿
فڪرم
بہ مُنتهــاے
#جمالت نمےرسد !
ڪز هر چہ
درخیال من آمد
نڪوتـــــری ...
#صبحتون_شهدایی🌷
@shahadat1398
24.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم تاریخی مصاحبه مادر مرحومه جهادگر شهید علیرضا شاملو @shohadayemalayer
شهید پاسدار صادق عنبری متولد اول فروردین ۱۳۴۰ در شهرستان ملایر در سوم فروردین ۱۳۶۱ در منطقه کرخه نور به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است.
شهید طلبه عزیزاله عنبری متولد اول اسفند ۱۳۴۵ در شهرستان ملایر در دوازدهم اسفند ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید و پیکرش مدتها در منطقه برجای ماند و در اول فروردین ماه ۱۳۷۴ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شده است. @shohadayemalayer
پیش تر از اینها «دانشگاه » با عطر قدم های نجیبشان به قطعه ای از بهشت شبیه بود . مثل ما پشت همین میز و نیمکت ها می نشستند، با این تفاوت که «جنگ دیده » بودند نه «جنگ شنیده » ! لحظه ای در تردید نماندند، به لقب شامخ دکتر! ! دل، خوش نداشتند، گویی تحصیلات عالی و درک و موقعیت نتوانسته بود روحشان را به بند کشد و دست و دلشان را از ادای تکلیف باز دارد . . .
تا کنون لحظه ای دل به دست نوشته های شهید احمد رضا احدی سپرده اید؟ او را چقدر می شناسید؟ «داریوش ساکی » که بود؟ «حیدر کاظمی » چگونه رفت؟
هر سه، دوست و همشهری بودند . از بچه های خوب و با صفای ملایر! در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند . شهید احدی و ساکی پزشکی می خواندند . حیدر دانشجوی رشته فلسفه بود . هر سه در ده درکه - روستایی در شمال تهران و در حاشیه دانشگاه شهید بهشتی - با هم در یک اتاق زندگی می کردند . احمد رضا در سال 1364 رتبه اول کنکور را به دست آورد . اما هرگز از جبهه دل نکند . او خمیر مایه خاطرات جبهه بود و دستی در ادبیات زلال جنگ داشت . «حرمان هور» اشک های قلم شمع گونه اوست . (1)
شهیدان را شهیدان می شناسند و اوست که آخرین لحظات بودن با شهید کاظمی را شرح می دهد:
. هنوز پشت تیر بارش ایستاده بود خسته و مجروح با باند سفیدی که بر سرش بسته بود و غنچه خونی که از زیر سفیدی باند نشت می کرد . حالش را پرسیدم گفت: سرم گیج می رود و چشم هایم تار شده است . گفتم: هیچ کس نیست و پل را باید تا صبح که نیروها می روند نگه داشت . او در حالیکه نوار قشنگ تیر بار را پر می کرد، خندید و گفت:
«تا آخرین نفس خواهیم ایستاد .»
بعد خداحافظی کردم و رفتم تا به بقیه بچه ها سری بزنم، مدتی نگذشت که ناگهان موشک آر پی جی سنگر تیر بار را نشانه گرفت و دود سیاهی از سنگر بلند شد .
به سختی خودم را به درون سنگر رساندم، می دانستم که می خواهم صحنه ای را ببینم، حیدر آرام تر از همیشه خوابیده بود، آن چنان که تماشایش اشکم را بند نمی آورد . مست مست خوابیده بود . مثل یک گل، مثل همان شب های سرد درکه، ولی این بار هر چه صدایش کردم پاسخی نمی داد .
نمی دانم برایش شعر خواندم یا درد دل کردم . فقط می دانستم گریه می کنم . . .
هنوز خون زیر باندش خیس بود و با قیافه ای نازنین و آرام کنار تیر بارش خوابیده بود .
آری!
حیدر هم رفته بود .
و اوست که از شهید «ساکی » می گوید: «برهوت کویر را هر چه بجویید،
لا به لای تلهای شنی اش را
کنج واحدهای فرتوتش را هر چه بکاوید
چیزی نخواهید یافت مگر «یک آشنا»
به یاد فرزند هور، فرزند خاکریز و دود و آب و خاک
غواص دشمن شکن عرصه های خون و ماسه
جزایر مجنون
کارون
اروند
فرمانده بی باک، فریادگر کمین های جزیره
پیش مرگ مین و سیم خاردار خورشیدی و باتلاق
شهید «داریوش ساکی »
خدایا! ستاره ها که رفتند، خورشید را نگه دار .
احمد رضا در آبان سال 1345 در شهرستان ملایر متولد شد .
پدرش درجه دار ارتش بود و مادرش خانه دار .
در عین کودکی، دردهای بزرگی داشت و بعد که مثل پیچک ها و نیلوفران قد کشید، دردهایش بزرگ تر شدند . بسیار باهوش و زیرک بود . استدلال های ریاضی و فرمول های فیزیک و شیمی را خوب می فهمید . حتی در نوشته های آسمانیش به مدد حافظه قوی خود، از آنها بهره می برد . در بخشی از خاطراتش نوشته است:
. اگر مرتاض های هندی دانستندی که علمی به نام ریاضیات بودندی دیگر هرگز سراغ تخته ها و کفش های میخ دار نمی رفتندی و روزها در یک محل بدون چشم بر هم زدن می ماندندی بلکه به سراغ این علم آمده بودندی و با مسائل پیچ در پیچ علم ریاضی، که به حق ریاضیات است مشغول می شدندی .
سر و کله زدن با «حدها» ، «انتگرالها» ، «دیفرانسیل ها» ، «تابع ها» ، هذلولی ها» ، «بیضی ها» ، «لگاریتم » و «تصاعدها» ، «معادله ها» و «نا معادله ها» و . . . هزاران مساله دیگر وجودشان را آن چنان نرم کرده بودندی که دیگر نگو و نپرس! مرتاض راضی از ریاضی 13/11/61 .
آن همه متواضع بود که خاک در برابر آسمان، ظاهری آرام داشت و دلی بی قرار .
همیشه ساده لباس می پوشید با آن که در رشته پزشکی رتبه اول را کسب کرده و دانشجوی همین رشته بود، هرگز بین خود و دیگران احساس رحجانی نمی کرد .
به قلت طعام توجه خاصی داشت . همواره سعی می کرد خورشید وجودش در پس ابر جماعت پنهان بماند . بالاخره، شب دوازدهم بهمن ماه، در عملیات کربلای 5 در درگیری، با کمین های دشمن بعثی به شهادت رسید . پس از پانزده روز که پیکرش میهمان آفتاب بود، به شهرستان ملایر بازگردانیده شد و در آرامگاه عاشورای ملایر به آغوش خاک سپرده شد .
قطره ای از دل نوشته های دریایی اش:
وقتی زمین تفتیده کویر از شدت تشنگی بیهوش شده بود و آفتاب بی رحم، تمامی شعاعهای خود را به کویر دوخته بود . پیکر همواره کویر آرام از درز چشمان بی رمقش قامت بلند خورشید را ور انداز کرد و به زیر لب، آفتاب را نفرین کرد . آن هنگام که تمامی امیدهای کویر در حال قطع شدن بود . تو ای آب، همان بودی که وجودش را در بر گرفتی . از غصه رهایش کردی و تمام کویر را سیراب نمودی . زمانی که هیزم های خشک و نازک در چنگال شعله های سوزان آتش به فریاد برخاسته بودند و ناله هایشان حرارت آتش را تسکین نمی بخشید . آن هنگام که دیگر آخرین رمقشان از کف می رفت، تو ای آب! همان بودی که با در انداختن خود در میان لهیب آتش پیکره نیم سوخته آنها را تسلی بخشیدی . زمانی که طفلان معصوم و بی گناه از گرسنگی می گریستند، وقتی قحطی رخساره بچه ها را زرد می کرد و غمگین تر از همه، برزگر پیر بود که کنج خانه اش زانوی غم به بغل گرفته بود، ای آب تو بودی که با نزول خود چون سروش آسمانی غنچه لبخند را بر طفلکان معصوم او گشودی .
آن هنگام که مولی (ع) و پیروانش از دست فرعونیان گریختند و به رود نیل رسیدند . در حالی که دشمن از پشت سر آنان می شتافت، ای آب تو بودی که کنار رفتی و راه را بر موسی (ع) گشودی و فرعونیان را در چنگال خشم خود نابود کردی . هنگامی که مادر افسرده ای در سوگ تنها فرزند یتیمش حجاب غربت به تن کرده بود و لحظه ای آرام و قرار نداشت، تو ای آب، اشکی شدی تا از گوشه چشمش روان شدی و تسلی اش بخشیدی .
زمانی که بذر خشک در حسرت رویش می نالید و می گریست، تو ای آب همان بودی که رؤیای بذر بیچاره را به حقیقت تبدیل کردی، آری ای آب: در هر جایی به داد بیچاره ای رسیدی . گاهی به کویر، سیرابش کردی . زمانی برای دیگران خود را به خاک و آتش کشاندی، زمانی فریاد کردی تا فریاد رس کسی باشی . هر جایی به داد کسی رسیدی و فریادرس مظلومی بودی . اما در کربلا: نبودی که ببینی چگونه رخسار اصغر (ع) از فرط تشنگی دگرگون شده بود . نبودی که ببینی چگونه حسین (ع) را با حلقومی خشکیده ، آن هم خشکیده تر از روح کویر، کشتند . خیام را چگونه سوزاندند و آبی نبود که خاموشش کند و راستی، این شرم تو را و مرا بس . . . ای آب » . (2)
«ریشه های باورش، در ضمیر ما، تا همیشه سبز باد .»
پی نوشت:
1 . عبدالحمید رحمانیان .
2 . حرمان هور . @shohadayemalayer
شهید حسین بهاری در دوم فروردین ماه ۱۳۴۶ در شهرستان ملایر متولد شد. پدرش شکرخدا و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. در نهم تیرماه ۱۳۶۶ هنگام درگیری با نیروهای عراقی در میمک به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای روستای زنگنه به خاک سپرده شد. در ادامه مصاحبه تصویری با پدر و خواهر این شهید بزرگوار را میبینید. https://navideshahed.com/files/fa/news/1400/9/11/761753_652.mp4 @shohadayemalayer