eitaa logo
هیئت شهدای زنجان
439 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
17 فایل
کانال اطلاع رسانی هیئت شهدا پایگاه ۲۱ شهید آیت الله مطهری زنجان برنامه هفتگی سه شنبه ها ساعت ۲۱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دل باخته
🌸 نامشان جاوید و یادشان گرامی عاشقان رفتند و چشم اشكبارى ماند و من‏ از غم بى‏حاصلى‏ها ، كوله‏بارى ماند و من‏ واى من ياراى رفتن داشت روزى پاى من‏ كاروان در كاروان رفتند و بارى ماند و من‏...
هدایت شده از دل باخته
💢 📸 مراسم تجلیل از پیر غلام حسینی ابوالشهیدین حاج محمد علی نقدی پدر شهیدان والامقام علی اکبر و علی اصغر نقدی ♦️ زمان : سه شنبه ۱۶ اسفندماه ۱۴۰۱ ، ساعت ۲۰/۳۰ ♦️ مکان : مسجد شهید آیت الله مطهری (مسجد یری پایین) ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
هدایت شده از دل باخته
18.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از جبهه های حق علیه باطل و حال و هوای رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس با نوحه ای بسیار حماسی و شورآفرین از مداح باصفای جبهه ها 🎙 همه آماده بهر عملیات دیگر سپه مهدی عازم به نبرد است برادر همه آماده بهر عملیات دیگر سپهی که هم اکنون سوی جبهه رو.ان است سپه جان نثاران امام زمان است نظر لطف مهدی سوی این کاروان است که به این سرفرازان بود او میر و سرور همه آماده بهر عملیات دیگر به تو هشدار که زین قافله مهجور نمانی ز دلیران رزمنده ی حق دور نمانی همه مستغرق نورند و تو بی نور نمانی کن توسل دم حمله به زهرای اطهر همه آماده بهر عملیات دیگر سوی میدان بیا همره خیل دلیران که اگر جا بمانی شوی آخر پیشمان بود این لشکر حق جان همه سرباز قرآن نگذارند که دشمن بکشد سر ز سنگر همه آماده بهر عملیات دیگر... 🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد 👌 بسیار دیدنی و شنیدنی ، تماشای این فیلم زیبا را از دست ندهید. ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام امام خامنه‌ای به فرمانده ❤️عجب کلیپی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خبرهای فوری /مهم🔖
🖼صفحه نخست روزنامه‌های دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ خبـــرهای فـــوࢪی‌ مهم⇩⇩ ☑️ @Akhbar_Fori
هدایت شده از دل باخته
💢 ✍ خاطراتی مستند و میدانی از رزمندگان زنجانی در عملیات عاشورایی 📌 💠 روز پنجم / آخرین روز عملیات _ آنسوی دجله 🖌... در زیر بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا شتابان و سراسیمه عرض نخلستان را طی کرده و از کنار دیواره رودخانه به راه خود ادامه دادیم تا اینکه بعد از مدتی پیاده روی ، نفس زنان و عرق ریزان وارد یک خندق بسیار بزرگ و طویل شدیم که دارای دیواره های بلند و چندمتری بود. خندق چنان عمق و وسعتی داشت که عراقیها چند دستگاه تانک دورزن در داخلش مستقر و مشغول زدن عقبه بودند که دیشب در حین عملیات غافلگیر و کاملاً سالم به دست رزمندگان افتاده بودند. به کنار تانکها رسیده و‌ فرمان توقف صادر و همه در کنار دیواره های بلند خندق مشغول استراحت شدیم. چند رزمنده خاک آلوده در حال انتقال تعدادی اسیر سالم و مجروح به عقبه بودند. برخاسته و با سلام ، از اوضاع خط و میدان نبرد پرسیدم. رزمنده ای که جلوی همه حرکت می کرد. شاد و خندان گفت : بچه‌ها ، عراقیها را تار و مار کرده و به اتوبان رسیده‌اند و برای تثبیت خط ، فقط به مهمات و نیروی کمکی نیاز دارند. حرف هاش خیلی دل گرم کننده و روحیه بخش بود و حس و حال خوبی را هم به وجود خسته ام بخشید. اما رزمنده ایی که آخر ستون زخمی و لنگان لنگان راه می رفت . همینکه‌ به کنارم رسید. خیلی هراسان و وحشت زده گفت : تا وقت هست و دیر نشده سریع برگردید! اون جلو ، فقط مرگ و اسارت است ! عراقیها بقدری تانک و نیرو وارد منطقه کردند که تا ساعتی دیگر همه جا را به خاک و خون می کشند ! در عرض چند لحظه دو حرف کاملاً متناقض و متفاوت شنیدم و طوری سردرگم و گیج شدم که اصلأ نفهمیدم باید کدام یک از این حرفها را باور کنم. دیواره های بلند خندق ، جان پناهی امن و ایمن بودند و خیالمان از شر انفجارات و تیر و ترکش ها کاملاً آسوده بود و برای همین هم رزمندگان با خیال راحت گروه گروه کنار هم نشسته و مشغول گپ و گفت بودند. در کنار هم‌رزمان دلاور برادران پاسدار احد اسکندری و خلیل آهومند و رضا رسولی و مهدی حیدری نشسته و مشغول گفتگو بودیم که ناگهان سر و کله هلیکوپترهای عراقی بالای سر خندق پیدا شد و با رگبار مسلسل و راکت شروع به زدن داخل خندق کردند و در عرض چند دقیقه بقدری گلوله و راکت و موشک بر سرمان ریختند که همه جای خندق را دود و آتش و خاکستر فراگرفت و دوباره ترکش های ریز و درشت شروع به زوزه کشیدن کردند.  از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستم خانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیمچی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور ، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد. همگی بالای سرش جمع شده و هر کدام از طرفی صدایش زده و تکانش دادیم. اما هیچ عکس‌العمل و واکنشی نشان نداد. بیشتر نگران شده و شروع به وارسی هیکلش کردیم تا شاید زخم و جراحتی در بدنش پیدا کنیم. اما هرچقدر گشتیم ، هیچی پیدا نشد ! واقعاً صحنه عجیب و غریبی بود! نه قطره ای خون !؟ نه جای زخمی ‍‍‍‍‍!؟ نه آخی !؟ نه اوخی !؟ همه مات و مبهوت پیکر بی جان احد را نگاه می کردیم که یکی از بچه‌ها کلاه سیاه رنگ احد را از سرش برداشت و با تعجب دیدیم که یک قطره خون سرخ و بسیار کوچولو از سمت راست سرش بیرون زده! اصلاً باور کردنی نبود اما همان زخم کوچک باعث شهادتش شده و احد بدون اینکه کسی متوجه شود. خیلی آروم و بیصدا تا محضر دوست پرواز نموده بود. حیران و گریان دور پیکر پاک شهید اسکندری نشسته بودیم که فرمان حرکت صادر و رزمندگان کم کم شروع به حرکت کردند. پاسدار شهید احد اسکندری از جمله عاشقان و دلباختگان مخلص و جانبرکف حضرت امام (ره) بود که عمر و جوانی اش را وقف اسلام نموده و شبانه و روز برای حراست و پاسداری از نهال نوپای انقلاب اسلامی تلاش و فداکاری میکرد! شهید اسکندری انچنان شیفته خدمت و جانفشانی در راه اسلام و انقلاب بود که درست چند روز بعد مراسم ازدواج ، همسر نوعروس اش را تنها گذاشته و روانه جبهه شده بود.او جوانی زیبا و خوش هیکل و بلند قامت با قلبی نترس و شجاع بود که در هیچ کاری کم نمی آورد و در چند روزه ماموریت گردان ، بقدری شجاعت و مردانگی از خودش نشان داده بود که واقعا شیفته مرام و کردارش شده بودم. اما افسوس و هزاران افسوس که دیگر مجال و فرصتی برای رفاقت و دوستی باقی نمانده بود و احد راضی و خشنود تا بارگاه دوست پرواز نموده بود... 🌀 🖍 خاطره از بسیجی جانباز ✅ کانال 🇮🇷 @pcdrab