eitaa logo
❤️شهدایی‌ها❤️
603 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
557 ویدیو
138 فایل
بسم‌رب‌الشهدا❤️ 💞اللّہم اࢪزُقنا شَهادَتَ فے سَبیلِڪ جهت‌سفارش‌تم‌و‌استیکر‌با‌قیمت‌مناسب😍 مدیر کانالヅ⇩ تبادلات~.🌱 @alikhani1384 شرایطمون•🌴‌ツ↯ @shohadayiha31 حرفی،نظری..🍃↯♡ https://harfeto.timefriend.net/16300824314373
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یا حضرت مرتضی علی (ع)
لحظه لحظه مورد لطف خدا🌿☘☘ قسمت چهارم🍁🍂 خلاصه با هر بدبختی بود به صورت غیر حضوری پیش دانشگاهی رو خوندم وکنکور شرکت کردم ولی متاسفانه شایدم خوشبختانه روز امتحان کنکور راهم هم دور بود هم پول کرایه دربستی نداشتیم وهم ماشین نبود وپدر عزیزم هم فقط یک موتور قدیمی گازی داشت قرار شد منو برسونه ولی وقتی نزدیک شهر رسیدیم موتور بابا به قرقر افتاد وخاموش شد وروشن نشد مدتی معطل شدیم ویک ماشین باکلاس از کنارمون رد شد که دخترداخل ماشین برام شکلک در اورد ومسخره ام کرد وگفت با خر میومدین بهتر نبود دلم بد جور گرفت تو دلم گفتم مصبتو شکر اوستا کریم کاری کردی این دماغو هم بهم متلک بگه منم که می دونین جوون بی اعصاب(به قول یک حاج آقایی که می گفت به دیوونه گفتن برو کنار که جوون داره میاد) داشتم البته با حفظ شؤنات اسلامی البته توی دلم به زمین وزمان فحش وای وای؟!!!نه!!! داشتم از ابر وباد ومه وخورشید وفلک تشکر میکردم 😜😜 که موتور بابا درست شد وقتی به اولین ورودی رسیدیم دیدم تصادف وحشت ناکی شده واین تصادف درست زمانی که موتور بابا خراب شده بود اتفاق افتاده بود نزدیک که شدیم دیدم همون ماشین ولی خوشبختانه فوتی نداشت ولی سر نشینا به بیمارستان منتقل شدن خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم نه بحاطر اینکه اون ماشین تصادف کرده بود بلکه اولا بخاطر اینکه کسی فوت نشده بود دوم برای اینکه موتورمون خراب شده بود وگرنه ما جای اونا تصادف میکردیم ودر دلم بخاطر کم صبری وناشکریم از خدا معذرت خواستم واستغفار کردم خلاصه نزدیک حوزه امتحانی نرسیده بودیم که موتور بابا خاموش شد ومن مجبور شدم یک کیلو متر را پیاده برم وبا رسیدنم وقت امتحان دروس عمومی تموم شده بود وبرگه اختصاصی ها هم پخش,شده بود وبه من اجازه ورود به جلسه داده نشد خیلی ناراحت شدم واشک می ریختم که با دیدن بابا اشکامو پاک کردم وصورتمو اب زدم وبه سمتش رفتم بابا خیلی ناراحت شد وگفت ببخش بابا که نتونستم سر وقت برسونمت وشرمنده بود ولی من با انکه دلم غصه داشت ونیاز به همدردی داشتم ولی بغلش کردم ودستای پینه بستشو بوسیدم وگفتم دشمنت شرمنده حتما قسمت نبوده تو بهترین بابای دنیایی همین که برام وقت گذاشتی ومنو رسوندی برام کافیه سوار موتور شدیم وبرگشتیم خونه البته بابا رفت سرکارش ومن رفتم داخل پیش بابا خودار بودم ولی وقتی چشمم به مامان افتاد زدم زیر گریه اخه زحمت یکسالم هدر رفت
هدایت شده از یا حضرت مرتضی علی (ع)
لحظه لحظه مورد لطف خدا🌿☘ قسمت پنجم🍁🍂 داشتم پیش مامان گریه میکردم که خاله اومد گفت : برای چی گریه میکنی؟ مامان جوابشو داد خاله با بی رحمی گفت : مگه این گریه داره !؟آخه اگه تازه بر فرض امتحانم میدادی !قبولم می شدی !مگه بابات میت‌ونه خرج دانشگاهتو بده؟!!! بعد گفت :بروفکرنان باش که خربزه ابه کمی به حرفاش فکر کردم درسته لحنش تلخ بود ولی حرفش حقیقت محض بود. چرا خودم به این فکر نکرده ب‌دم درسته خدا بزرگه !در بزرگی خدا شکی نیست ‌ولی خدا تا من حرکتی نکنم که برام راه باز نمی کنه باید دنبال کاری برای خودم باشم چند روز گذشت نزدیک مح رم بود آسیه خانم دوست مامانم اومده بود خونمون وداشت به مامانم می گفت دنبال یک نفر میگرده مطمئن برای کارهای خدماتی ونظافت به مامانم گفته بودبابا اجازه نداد ولی من به مامانم گفتم به آسیه خانم بگه منو باخودش ببره تا بتونم پول در بیارم تا بتونم خرج دانشگاهم را در بیارم با کلی التماس وخواهش مامان قبول کرد واز هفته بعد همراه آسیه حانم رفتم کارهای تمیزکاری گردگیری شست وشو را انجام میدادم سحت بود ‌لی پولی که می داد خب بود کارمون تموم شد صاحبخونه از من راضی بود گفت :دنبال کار بهتری برای من هست یکماه گذشت که دوست مامان گفت:اون خانم دنبال پرستار برای مادرش میگرده ‌واز من خوشش اومده مامان به شد ت مخالف بود وبابا از اون بدتر ولی این وسط خواهرم عفت خیلی موافق بود عفت برحلاف من خواستگارای زیادی داشت ولی بابا بخاطر من ردشون میکرد این باعث شده بود عفت با من بد بشه وهر روز به من نیش وکنایه بزنه یک روز تو اتاقم خوابیده بودم که صدای صحبت خاله با مامان می اومد که داشت به مامان می گفت:ببین خواهر گناه عفت چیه که عذرا خواستگار نداره ؟؟ اومدو اصلا هیچکس خواستگاری عذرا نیومد!!اونوقت عفت هم باید بپای عذرا بپوسه؟؟؟ برو باشوهرت صحبت کن این پسره پسرخوبیه!عفت را هم دوس داره دلش گیره عفته تازه وضعشونم خوبه دلم به یکباره سوخت اشکم ریخت خدایا چرا؟؟چرا هیچکس از من خوشش نمیاد ؟؟؟ مگه من چمه؟ شب مامان با بابا صحبت کرد بازم بابا قبول نکرد چندبار دیگه هم مطرح شد ولی بازم بابا بخاطر من قبول نکرد که یک روز مامان اومد وبعد از کلی مقدمه چینی از من خواست تا با باباصحبت کنم تا راضی بشه ! مامان گفت :عفت گناه نکرده که بعد از تو بدنیا اومده!!!گناه نکرده که تو خواستگار نداری!! اینقدر گفت که منم مجبور شدم قبول کنم بابابا صحبت کنم بلاخره بابا قبول کرد وعفت هم عقد کرد و از اونروز به بعد تمام هم وغم مامان شدجهیزیه عفت تا جایی که با انکه عید نزدیک بود مامان برای من هیچی نخرید ومی گفت: عفت واجبتره! بابا هم هرچی کار میکرد مامان ازش میگرفت ووسایل عفت را میخرید حتی پس اندازه منم از تو حسابم برداشت وبرای خرید عروسی عفت خرج کرد انگار من دیگه وجود نداشتم بابا ازکارای مامان خیلی ناراحت بود ولی چاره ای نداشت گذشت وعفت هم. با یک جهیزیه توپ وپر وپیمون راهی خونه بخت شد
هدایت شده از یا حضرت مرتضی علی (ع)
لحظه لحظه مورد لطف خدا🌿☘ قسمت ششم🍁🍂 عفت رفت سر خونه وزندگیش ولی بدهکاری وقسط های وام هایی که بابابرای جهیزیش گرفته بود موند چون پس اندازم هم مامان گرفته بود دیگه امتحان کنکور ندادم ولی باکمک مادر دوستم تونستم توی یک شرکت کار کنم البته چون من پارتی نداشتم مجبور شدم تو قسمتی که کارش سخت بود کار کنم ولی همزمان باکار روی معنویاتم هم کار میکردم وهمیشه از خدا کمک می خواستم پدرم مرد باخدا ومهربان بود زحمتکش بود ورک وراستگو واین باعث شده بود منم مث اون رک و روراست باشم مامانم زن خوبی بود ولی بعضی وقت ها تحت تاثیر حرفای خاله هام قرار می گرفت وبا بابا بحثش می شد حتی یک بار می خواست با خاله ام منو مجبور کنن بایک مرد۴۵ساله ازدواج کنم که بابا فهمیدوبا خالم دعوا کرد وگفت اگه خوبه برو برای دختره خودت اقدام کن دختر من هنوز باباش بالا سرشه از اونروز به بعد خاله با ما قهر کرد و مامان همه را از چشم من می دانست خوب به جهنم والا😔🤨بره برا راضیه شا...!!ببرش 😜 روزا سرکار میرفتم وتا ساعت ۵بعداز ظهر برمی گشتم زمستان چون روزا کوتاه بود شب می افتادم وخیلی سخت بود تا اینکه مامان بزرگم بهم گفت : یکی از دوستام شوهرش فوت شده وبچه نداره وبه خاطر مریضیش برای شب ها نیاز به پرستار داره حقوق زیاد نمی ده ولی برای توکه به شب میفتی بهتره قبول کنی بری اونجا!!! تازه اخلاقشم خوبه منم از خدا خواسته بعد از اجازه بابا قبول کردم وفقط جمعه ها تعطیل بودم میرفتم خونه!! چند ماه گذشت و من پولامو جمع میکردم میخواستم برای خودم جهیزیه بخرم وقتی به مامانم گفتم اوبا کنایه گفت :تو اول شوهرشوپیدا کن جهیزیه پیش کشت دلم از حرف مامان خیلی گرفت بجای اینکه خوشحال باشه به من متلک وکنایه زد ولی من دیگه از حرفاش ناراحت نمیشدم از بس کنایه زده بودند باورم شده بود که کسی منو نمی گیره وخونه می مونم😞😞😞 با خودم گفتم وقتی خدا میگه همه شما رو جفت افریدیم حتما منم جفت خودمو پیدا میکنم یا بهتره بگم خود جفتم منو پیدا میکنه تا من خوشبختش کنم😜😜😜 اخه هرکی با من ازدواج میکرد حتما خوشبخت میشد وزندگی با من یعنی خود خوشبختی😜😜😜 واللا!!!من به این خوبی خانمی !!از خداشونم باید باشه!!! خلاصه یکسالی. گذشت که بابا با موتورش داشت میرفت سر کار که یک از خدا بی خبر با بابا تصادف میکنه ودر میره وبابا از اوموقع به بعد زمین گیر میشه وخونه نشین وقسط های وام هم میمونه وغر غرای مامانم شروع میشه منم وقتی دیدم بابا خیلی گیره رفتم وهمه پس اندازه یکساله ام را ورداشتم ووام بابا را تسویه کردم به مامانم هم نگفتم ولی به بابا گفتم تا خیالش راحت باشه بابا خیلی برام دعا کرد وهمون دعا ها بعد ها که براتون میگم چه بلاها ومشکلاتی را برام رفع کرد ودعای عاقبت بخیری که بابا برام کرد کم کم منو به مسیر صراط مستقیم نزدیک کرد حلاصه بگذریم پس اندازم تموم شده بود ودیگه هیچی نداشتم که یک روز مامان به من گفت : یک مقدار پول به من بده میخام برای عفت یک چیزی بخرم وقتی گفتم ندارم مامان شروع کرد به بد وبیراه گفتن به من وگفت بخاطر همین حسادتته که هیچ کس برات نمی اد از بس خودخواه وحسودی ان شاالله پولات خرج کفن ودفنت بشه الهی ذلیل شی !جوانمرگ بمیری !!ارزوی شوهرو به گور ببری!! باورم نمیشد این مادر من بود؟!؟! یعنی من بچه اش نبودم !؟! دلم از مامانم گرفت و تو دلم گفتم : خدایا !!توکه میدونی پولی برام نمونده وندارم که به مامانم بدم و خدایا ببین چه ناحق وناعادلانه قضاوتم میکنه!!! تو هوامو داشته باش!!!تو همین موقع بابا مامانو صدا کرد وگفت :......
این رمان بسیار زیبا و پر پند است که میتوانیم در زندگی به کار بگیریم امیدوارم از خوانش این رمان پر مفهوم لذت ببرین هر روز 💥سه پارت💥 از این رمان گذاشته میشود و اگر دوستی دوست دارد با نویسنده این رمان در ارتباط باشد، و از پیشنهادات خود مارا بهرمند سازد به ایدی زیر پیام دهد👇👇👇 @faghatkhoda3130 لینک کانال اصلی: @carrar
:)❤️
ای فرزند آدم...❣
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(42).mp3
2.82M
🔈ختم گویای در ۱۹۲ روز. 🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام) 🔷سهم روز شانزدهم : از حکمت ۱۳۳ تا حکمت ۱۴۴ ┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🌹 سهم : از حکمت ۱۳۳ تا ۱۴۴ ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : دنيا گذرگاه عبور است، نه جای ماندن و مردم در آن دو دسته اند يكی آنكه خود را در دنيا فروخت و به تباهی كشاند و ديگری آنكه خود را خريد و آزاد كرد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : دوست، دوست نيست مگر آنكه حقوق برادرش را در سه جايگاه نگهبان باشد، در روزگار گرفتاری، آن هنگام كه حضور ندارد و پس از مرگ. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : كسی را كه چهار چيز دادند، از چهار چيز محروم نباشد، با دعا از اجابت كردن، با توبه از پذيرفته شدن، با استغفار از آمرزش گناه، با شكرگزاری از فزونی نعمتها. (و اين حقيقت مورد تصديق كتاب الهی است كه در مورد دعا گفته است: مرا بخوانيد تا خواسته های شما را بپردازم. (قرآن كريم، سوره مومن، آيه ۶۰) در مورد استغفار گفته است: هر آنكه به بدی دست يابد يا بر خود ستم روا دارد و از آن پس به درگاه خدا استغفار كند، خدای را آمرزش گر و مهربان يابد. (قرآن كريم، سوره نسا، آيه ۱۱۰) در مورد سپاس فرموده است: بی شك اگر سپاسگزاريد، نعمت را برايتان می افزايم. (قرآن كريم، سوره ابراهيم، آيه ۷) و در مورد توبه فرموده است: تنها توبه را خداوند به سود كسانی عهده دار است كه از سر نادانی به كار زشتی دست می يابند و تا ديرنشده است باز می گردند، تنها چنين كسانند كه خداوند در موردشان تجديد نظر می كند، كه خدا دانا و حكيم است. (قرآن كريم، سوره نسا، آيه ۱۷)) ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : نماز موجب نزديكی هر پارسایی به خداست و حج جهاد هر ناتوان است، هر چيزی زكاتی دارد و زكات تن روزه است و جهاد زن، نيكو شوهرداری است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : روزی را با صدقه دادن فرود آوريد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : آنكه پاداش الهی را باور دارد، در بخشش سخاوتمند است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : كمك الهی به اندازه نياز فرود می آيد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : آنكه ميانه روی كند تهيدست نخواهد شد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : كمی زن و فرزند يكی از دو آسايش است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : دوستی كردن نيمی از خردمندی است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 : اندوه خوردن، نيمی از پيری است. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ 📒 :صبر به اندازه مصيبت فرود آيد، و آنكه در مصيبت بی تاب بر رانش زند اجرش نابود می گردد. ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄
گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۳۳ تا ۱۴۴.mp3
4.26M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۳۳ تا حکمت ۱۴۴ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
🔵 ارزش سکوت 💠 آنچه را نمی دانی مگو ، گرچه آنچه را که می دانی اندک باشد . 📜 ، فرازی از نامه ۳۱
﴾﷽﴿ |•.📗〇⃟🖊.•| 《نهج البلاغه در آینه تصویر》 از دست دادن فرصت، اندوهبار است. 📚نهج البلاغه حکمت 118