eitaa logo
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
75 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
♻️امروزفضلیت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی شهداکمترازشهادت نیست زندگی زیباست اماشهادت زیباترست. "سیدعلی خامنه ای" ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند🌹 از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند🌷 ما مدعیان صف اول بودیم🌹 از آخر مجلس شهدا را چیدند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
_رتبه‌ی‌یک‌کنکورسراسری‌ودانشجورشته‌ شیمی‌دردانشگاه‌شریف‌بود،قراربود برای‌ادامه‌ی‌تحصیل‌به‌آمریکااعزام‌شود امابه‌خاطردفاع‌ازمیهن‌ماندوبعدازتاسیس لشکردرسن۲۱سالگی‌در۱۰اردیبهشت۱۳۶۱ آسمانی‌شد! _شهیدمحسن‌وزوایی 🥀🕊
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سروران وبزرگواران این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفانشر بدید تو همه گروهها😭😭😭😭😭
حاج حسین یڪتا می‌گفت: درعالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی‌ڪنیدڪه شهید بشیم؟! میگفت ما دعا می‌ڪنیم براتون‌شهادت مینویسن ولی گناه می‌ڪنید پاڪ میشه...
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥#دهه شصت...نسل سوخته👨🏿 #قسمت پنجم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی 🟢 اولین پله
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥...نسل سوخته👨🏿 ششم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی : 🔵نمك زخم نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه. ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد. - فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده. با شرمندگی سرم رو انداختم پایین. چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد. دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خدا. جوابی جز سکوت نداشتم. چند دقیقه بهم نگاه کرد ... - هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود. زود برو سر کلاست. برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم . - دیگه تاخیر نکنی ها ... - چشم آقا ... و دویدم سمت راه پله ها. اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود. با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم، دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف، این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ... مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود. سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من... وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن. زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در ... - تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت. نمی دونستم باید چه جوابی بدم. اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده. سرم رو انداختم پایین - شرمنده ... اومدم توو پدرم سر سفره نشسته بود. سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد. به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - سلام بابا. خسته نباشی ... جواب سلامم رو نداد. لباسم رو عوض کردم. دستم رو شستم و نشستم سر سفره. دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد. - کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه؛ فقط ساکت نگام می کنه ... چند لحظه بهش نگاه کردم. دل خودم بدجور سوخته بود. اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم. یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید خودم برم و برگردم. - خدایا! مهم نیست سر من چی میاد. خودت هوای دل مادرم رو داشته باش. . ✅ادامه دارد.... ⃟🌷 ⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.•@shohadazendeaand🇮🇷           ⚘شهــدا زنـده اند⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی که نیستی؛ غمِ دلتنگی تو را باید به قابِ عکس چطوری نشان دهم؟! 🌷
4.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ تا وقتی سیرها در کنار گرسنگان باهم دیده شوند هنوز جامعه‌ی ما جامعه‌ی اسلامی نشده است... 🌷
هرموقع‌به‌بهشت‌زهرا‌میرفت؛ آبےبرمیداشت‌وقبورشهدارومیشسٺ‌! میگفٺ‌: 🌱باشهداقرارگذاشتم‌که‌ من‌غبارروازروی‌قبرهای‌آنها‌بشورم‌و‌آنھـٰا هم‌غبارگناه‌رو‌از‌روی‌دلِ‌مـن‌بشورند...🌱 ...🌷🕊 🌷
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢غـم انـگیـزتـریـن لحظات عمـرت رو کسی برات می سـازه که شـادتــرین لحظاتـت رو بـا اون بــودی ایـن را هـمســر شهــیـد خـوب می دانـد . سلام خدا برشهدا، همسران، فرزندان، پدران