5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سروران وبزرگواران این کلیپ توسط اینستا حذف شد لطفانشر بدید تو همه گروهها😭😭😭😭😭
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥#دهه شصت...نسل سوخته👨🏿 #قسمت پنجم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی 🟢 اولین پله
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.•
🔥#دهه_شصت...نسل سوخته👨🏿
#قسمت ششم
✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی
#قسمت_ششم_رمان_نسل_سوخته:
🔵نمك زخم
نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه. ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد.
- فضلی ... این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده.
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین. چی می تونستم بگم؟ ... راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد. دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خدا. جوابی جز سکوت نداشتم.
چند دقیقه بهم نگاه کرد ...
- هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود. زود برو سر کلاست.
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم .
- دیگه تاخیر نکنی ها ...
- چشم آقا ...
و دویدم سمت راه پله ها.
اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود. با بداخلاقی ها و تندی های پدرم کنار اومده بودم، دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف، این سوژه جدید رو باید چی کار می کردم؟ ...
مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود. سعید رو جلوی چشم من سوار کرد ... اما من...
وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن. زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در ...
- تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت.
نمی دونستم باید چه جوابی بدم. اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی گفته و چه بهانه ای آورده. سرم رو انداختم پایین
- شرمنده ...
اومدم توو پدرم سر سفره نشسته بود. سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد. به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- سلام بابا. خسته نباشی ...
جواب سلامم رو نداد. لباسم رو عوض کردم. دستم رو شستم و نشستم سر سفره. دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد.
- کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟ از پدرت که هر چی می پرسم هیچی نمیگه؛ فقط ساکت نگام می کنه ...
چند لحظه بهش نگاه کردم. دل خودم بدجور سوخته بود. اما چی می تونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم. یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟
از حالت فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید خودم برم و برگردم.
- خدایا! مهم نیست سر من چی میاد. خودت هوای دل مادرم رو داشته باش.
.
✅ادامه دارد....
#کپی_با_نام_نویسنده⃟🌷
⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.•@shohadazendeaand🇮🇷
⚘شهــدا زنـده اند⚘
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴ویژهٔ شهادت #امام_جواد علیه السلام
🎥 کلیپ تصویری
حاج سیدمجید بنی_فاطمه
#شهادت_امام_جواد ع
#شهادت_امام_جواد_علیه_السلام
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی حضرت امام جواد(ع)
🎥 مقاممعظمرهبری
#شهادت_امام_جواد_علیه_السلام
#اللھمعجللولیڪالفࢪج 🍃
وقتی که نیستی؛
غمِ دلتنگی تو را
باید به قابِ عکس چطوری نشان دهم؟!
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷
4.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ تا وقتی سیرها در کنار گرسنگان باهم دیده شوند هنوز جامعهی ما جامعهی اسلامی نشده است...
#شهیدبهشتی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷
هرموقعبهبهشتزهرامیرفت؛
آبےبرمیداشتوقبورشهدارومیشسٺ!
میگفٺ:
🌱باشهداقرارگذاشتمکه
منغبارروازرویقبرهایآنهابشورموآنھـٰا
همغبارگناهروازرویدلِمـنبشورند...🌱
#شهید_رسول_خلیلی...🌷🕊
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢غـم انـگیـزتـریـن لحظات عمـرت رو کسی برات می سـازه که شـادتــرین لحظاتـت رو بـا اون بــودی ایـن را هـمســر شهــیـد خـوب می دانـد .
سلام خدا برشهدا، همسران، فرزندان، پدران
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقخونپاكشهدا
🌹ماجرای امداد غیبی که اشک شهید همت را در آورد
🌷شب عملیات مسلم بن عقیل(علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیرو ها شدیدا مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند .در همین گیر و دار، ناگهان چشمم به همت افتاد.
دیدم ساکت و آرام همین طور که به آسمان نگاه می کند، اشک میریزد. تعجب کردم.
گفتم: «حتما مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک می گیره.»
به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش، از او پرسیدم: «چیه حاجی چرا گریه میکنی؟»
به آسمان اشاره کرد و گفت: «به ماه نگاه کن.»
نگاهی به ماه انداختم و گفتم: «خب، چی شده؟»
گفت:«ماه لحظه به لحظه بچه ها رو همراهی می کنه. هر جا اونا توی دید دشمن قرار می گیرن، ماه می ره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن، ماه میاد و همه جارو روشن میکنه. می بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ما میشه؟ حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟»
او رفت و این امداد غیبی را از پشت بیسیم به اطلاع فرمانده گردان ها هم رساند و آن ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد.دقایقی بعد صدای گریه ی همه ی آن ها ار پشت بی سیم شنیده می شد.
📚خاطرهای از «محمد جوانبخت»برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید همت
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان🌷