eitaa logo
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
77 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
♻️امروزفضلیت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی شهداکمترازشهادت نیست زندگی زیباست اماشهادت زیباترست. "سیدعلی خامنه ای" ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند🌹 از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند🌷 ما مدعیان صف اول بودیم🌹 از آخر مجلس شهدا را چیدند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شش شهید مدافع حرمی که در روز ۲۰ خرداد ماه آسمانی شدند .... 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🕊شهید 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹👆 این سخنرانی شهید بهروز مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه هست ... 👌ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروزه... 🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 مرا بگیرید و به بند و حبـس کشید تا آن‌وقت از من سلب مسئولیت شود اگر آزاد باشم فریاد می‌زنم، افشاگری می‌کنم. من این لباس را پوشیده‌ام که پاسدار اسلام و وفادار به رهبرم امام خمینی باشم. در محله شهید ابراهیم هادی اگر انسان های بزرگی تربیت شدند به خاطر وجود عالمی مثل شهید آیت الله سعیدی بود که در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ به شهادت رسید. 📙بصیرت در روزگار سکوت. کتابی در مورد زندگی این شهید بزرگوار به قلم گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🌷
نماز شب با یک بطری آب! یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برای چیه؟! نیمه شب بطری رو بر می‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم‌. بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود. مسعود شعر بافچی🌷 فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع) شادی روحش صلوات🌹 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🔹 شهیدی که امام حسین ع برایش نامه فرستاد هنوز اذان صبح رو نگفته بودند، یهو دیدم با حالت عجیبی از خواب پرید.!! بهم گفت: حاجی ! خواب قاصد امام حسین علیه السلام رو دیدم!!! بهم گفت: امام حسین علیه السلام سلام رسوندند و گفتند به  زودی میام به دیدارت... بعد یه نامه از طرف آقا بهم داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خونی؟!؟💌 گریه می کرد و حرف میزد😭 صورتش خیس خیس بود.... دیگه توی حال خودش نبود ... چند شب بعد شهید شد🥀 امام حسین علیه السلام به عهدش وفا کرد... 🔸ولادت:1344همدان 🔸شهادت: فروردین1365 عملیات والفجر۸ فاو مزار مطهر: گلزار شهدای همدان 🍃برای شادی روح این شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر است دیگر غسل را بهانه کرد تا برای آخرین بار سر تا پای پسرش را نوازش کند ...! . 💢 خانم آفاق نصیری؛ مادر محمد محمدنژاد فریدونکناری گفت «تصمیم گرفتم با دستانم را دهم. را با در میان گذاشتم. گفتند: که در و حمله به رسیده ندارد. گفتم: دوست دارم این کار را انجام دهم. به من اجازه دادند را کنم…» .
كبوترانه پريدند عاشقان خدا به بی كرانه ترين سمت ، آسمان خدا و عرش زير قدم هايشان به خود لرزيد چه سربلند گذشتند از امتحان خدا🌷 به نام خدا ، صبحتان زیبا یاد کنیم از شهدا🌹 ازراست: 1-حاج حسین مویدی 2-🌷شهید حمیداندوهگین 3-آقای علی اعظم رضانیا 4-آقای قاسم ادهم 5-جانباز محمد کریمی ( از ساری) ریف بعدی: 6-🌷شهیدمهدی عباسی،دراثناء عملیات کربلای پنج در حالیکه از ناحیه پا مجروح و در حال خونریزی بود. 7-آقای علیرضا مرادی 8-جانباز اکبر محمد نسب ( از آمل) 🌷عکس از آلبوم شهید حمید اندوهگین از شهدای عملیات بیت المقدس 7 که در تاریخ 1367/3/23 در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل شدند. روحش شاد و یاد و نامش گرامی باد❤️ شهید اندوهگین : 🌺تاکنون وصیت نامه ای ننوشتم و تصمیم نوشتن را هنوز نگرفتم شاید لایق آن نباشم با وجود آن همه معصیت،وصیتی به امت حزب الله بنمایم. فقط از همگی تقاضای پیروی از حضرت امام و روحانیون متعهد و طلب عفو و مغفرت برای این حقیر دارم. سه شنبه 23 خرداد 1402 . عزیزمان را یاد کنیم با معطر صلوات🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌹احمد علی نیری🕊 ۱۹ سالش بود که شهید شد. یکی از دوستانش که شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان در عملیات والفجر8 بود: 《در لحظه شهادت ترکشی به پهلوش اصابت کرد. وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد «السلام علیک یا ابا عبدالله»🌹. احمد علی موقع خاکسپاری با اینکه 6 روز از شهادتش می‌گذشت ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه اش قرار داشت.》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از جنایت فجیع و کشتار دانشجویان نظامی پایگاه اسپایکر عراق توسط داعش 🌷
زخمي شده بود پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود. بچه ها لباس‌هايش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد. گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتن اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت مي‌کنه.» گفت«هيچي نمي‌شه.» رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست.نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود. ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.» ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍ 🌷
🕊♥️ ‍ اصلاً زن ِشیعـه💚 بایــَّد شهیدپـرور باشد✌️🏻 درست مثل ِ زینبــ ... مثل ِ ربابـــ .. اڪبـر میخواهد ڪربلا ... . 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شکر گذاری مادر شهید محمد قنبری از عاقبت بخیری فرزندش زن مگو مرد آفرین روزگار...
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥 #دهه_شصت...نسل سوخته👨🏿 ✅قسمت دوم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی 🔴غرور یا
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.• 🔥 شصت...نسل سوخته👨🏿 ✅قسمت سوم ✍نوشته ی شهید مدافع حرم، سید طاها ایمانی 🟠 پدر مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم. خوب و بد می کرد و با اون عقل 9 ساله، سعی می کردم همه چیز رو با رفتار شهدا بسنجم. اونقدر با جدیت و پشتکار پیش رفتم که ظرف مدت کوتاهی توی جمع بزرگ ترها شدم آقا مهران ... این تحسین برام واقعا ارزشمند بود؛ اما آغاز و شروع بزرگ ترین امواج زندگی من شد ... از مهمونی برمی گشتیم. مهمونی مردونه. چهره پدرم به شدت گرفته بود. به حدی که حتی جرات نگاه کردن بهش رو هم نداشتم. خیلی عصبانی بود ... تمام مدت داشتم به این فکر می کردم که ... - چی شده؟یعنی من کار اشتباهی کردم؟ مهمونی که خوب بود ... و ترس عجیبی وجودم رو گرفته بود ... از در که رفتیم تو مادرم با خوشحالی اومد استقبال مون. اما با دیدن چهره پدرم خنده اش خشک شد و مبهوت به هر دوی ما نگاه کرد. - سلام. اتفاقی افتاده؟ پدرم با ناراحتی سرچرخوند سمت من ... - مهران ... برو توی اتاقت ... نفهمیدم چطوری با عجله دویدم توی اتاق. قلبم تند تند می زد.. هیچ جور آروم نمی شد و دلم شور می زد. چرا؟ نمی دونم ... لای در رو باز کردم؛ آروم و چهار دست و پا اومدم سمت حال ... - مرتیکه عوضی. دیگه کار زندگی من به جایی رسیده که من رو با این سن و هیکل، به خاطر یه الف بچه دعوت کردن. قدش تازه به کمر من رسیده،  اون وقت به خاطر آقا، باباش رو دعوت می کنن ... وسط حرف ها یهو چشمش افتاد بهم. با عصبانیت نیم خیزحمله کرد سمت قندون و با ضرب پرت کرد سمتم. - گوساله ... مگه نگفتم گورت رو گم کن توی اتاق؟ . ✅ادامه دارد... 🌷⃟ ⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.•@shohadazendeaand🇮🇷           ⚘شهــدا زنـده اند⚘