سبک شوهر داری
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 اسم من فیروزه است سرگذشت من از جایی شروع شد که پدرم به خاطر هوی و هوسش رفت زن دوم گرفت
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ستاره چهره ی خیلی جذابی داشت و تقریبا به من کشیده بود موهای بور چشمای تمام سیاه و گردی داشت که زیباییش رو چند برابر کرده بود
ولی دل جواهر آروم نشده بود و دلش پیر میخواست برای همین با اختلاف دو سال دختر سومش هم به دنیا اومد اون هم مثل سمانه چهره ی تیره داشت جواهر وقتی فهمید بچه هاش یکی درمیون چهره ی خوبی ندارند دست نگهداشت و دیگه باردار نشد ،،،
خونه رو تمیز میکردم کهنه های بچه های جواهر رو میشستم بهشون غذا میدادم و شب از خستگی بیهوش میشدم روزا گذشت و شدم ۱۵سالهودراوج زیبایی بودم جواهر اون روزها به خاطر مقایسه هایی که بین من و دختراش انجام میداد دیگه چشم دیدنم رو نداشت برای همین اونقدر تو گوش بابام خوند و خوند تا اینکه یه شب یه تور سفید انداختن رو سرم و یه دسته گل بهم دادن و گفتن داری میری خونه ی بخت و اونجا هرچی مادرشوهرت گفت بگو چشم تا خوشبخت بشی منم وارد زندگی مردی شدم به اسم جواد ،
جواد پسر خوبی بود خودش دوست داشت آدم خوبی باشه ولی مادرشوهرم نمیذاشت و هرروز به یک بهانه جواد رو پر میکرد وقتی میومد خونه کتکم میزد من تصمیم داشتم مثل مادرم نباشم و بمونم پای زندگیم ،یک هفته از ازدواجمون گذشته بود که پدرشوهرم به خاطر مصرف زیاد مواد سنگ کوپ کرد و فوت شد ،مادرشوهرم که زن به شدت حسودی بود گفت از پاقدم تازه عروسمونه و بهم گفت قدم نحس و اونقدر گفت و گفت و گفت که سر یکماه نشده ممغازه جواد برقاش اتصالی پیدا میکنه آتیش میگیره ....اینبار جواد بود که بهم میگفت شومی وزندگیمون رو از هم پاشوندی تا خودم رو همنکشتی برگرد خونه پدرت و با حال و روز داغون بعد یکماه درگیری بین خونواده ی من و جواد برگشتم خونه ی پدرم ...
جواهر تمام زورش رو زد من دیگه برنگردم ولی موفق نشد میگفت دختری که بردین رو دیگه پس نمیگیریم با چادر سفید بردینش با کفن برش گردونید
وقتی جواد بهش گفت با کفن برش میگردونم انگار دلش به حالم رحم اومد و حاضر به طلاقم شد ...
پدرم از اینکه یه دختر مطلقه تو خونه داشت شرمش میشد و همه جا دنبال شوهر برای من بود
جواهر هی منو برمیداشت میبرد مسجد محله شاید یکی منو ببینه بیاد خواستگاریم ولی وقتی ناامید شد دست از بردن من به مسجد کشید ...
سه ماه از طلاقم میگذشت که یه شب خبر آوردن پدرم به خاطر هوشیار نبودنش از زهرماری نصف شب توی جاده چپ میکنه فوت میشه...
از اون شب بود که جواهرم صدام میزد مطلقه ی نحس...
ادامه دارد🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💛🧡❤
🍃يه وقتى ممكنه بين شما و مثلا خواهر شوهرتون يه حرف و حديثى پيش بياد، زود نرين خونه به شوهرتون بگين: "خواهرت فلان چيزو گفت، فلان كارو كرد و..." اينجاست كه بايد خانومانه برخورد كنين.....🍃🌸🍃🌸
🌹
👈مستقيم نشينين از خواهرش بد بگين. اولا كه بهتره كه اگر ميشه خودتون مساله رو با خواهرش حل كنين و قضيه رو به رابطه خودتون و شوهرتون نكشونين ولى اگر احيانا لازمه كه شوهرتون بدونه و در جريان باشه توى يه موقعيت خوب كه حوصله داره بهش بگين: "خواهرت خيلى خانمه، خيلى دوسش دارم، ولى ديروز يه حرفى زد كه ازش انتظار نداشتم..."
👈در واقع غيرمستقيم گله و شكايتتون رو بگين و مستقيم هدف نگيرين. اينطورى بيشتر جواب ميده، ولى باز هم بستگى داره.
💛🧡❤
سبک شوهر داری
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ستاره چهره ی خیلی جذابی داشت و تقریبا به من کشیده بود موهای بور چشمای تمام سیاه و گردی
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
جواهر چپ و راست میرفت میگفت از وقتی طلاق گرفتی این خونه روی خوش نگرفته حالام بی سرپناهمون کردی با چی خرج سه تا بچه رو بدم ؟و نفرینم میکرد و میگفت کسی از همسایه ها نفهمه تو نحسی وگرنه تا اخر عمر باید بیخ ریشم بمونی ...
همون بهونه شد تا منو بفرسته خیاطی و پول در بیارم ولی جواهر اونقدر از پدر من بهش رسیده بود و پس انداز کرده بود که حالا حالا ها کم نیاره
یه روز که از کلاس خیاطی برمیگشتم یه کفش مردونه و دوتا دمپایی زنونه جلو در اتاق افتاده بود و صدای خنده و تعارف جواهر میومد با وقتی صدای بسته شدن در اومد ،صدای جواهر از اتاق میومد که میگفت بفرما خودشم تشریف آورد ،نگم از دخترم یه پارچه خاااانوم،خیاطی شده برای خودش ،،با تعجب از صحبتهای جواهر اصلا نمیفهمیدم قراره چی بشه یکدفعه از اتاق بیرون اومد و مچ دستمو گرفت برد داخل اتاق دوتا زن با افاده نشسته بودن کنار یه مرد حدودا ۳۵ساله و داشتن براندازم میکردن.....
جواهر گفت فیروزه جان ایشون عموزاده ی من و دختر عموهام هستن و قبل از اینکه حرفی بزنممنو هل داد توی آشپزخونه و به مهموناش گفت دختره دیگه شرم داره ...
اون روز نفهمیدم جریان از چه قراره ۴روز بعد جواهر اومد گفت مژده بده خواستگار داری گفتم ولی من نمیخام ازدواج کنم یه بار طلاق گرفتم بسمه ،همون بود که گفتم جواهر تا تونست با جارو بهم زد و سیاه و کبودم کرد ،گفت نمیبنی پول نداریم نون بخوریم؟ کی میاد شوهر یه زن مطلقه بشه ؟؟؟اونم یه پسر؟برو کلاهتو بنداز آسمون که پسر عموی من راضی شده با توعه نحس ازدواج کنه سه تا دختر دارم تو بمونی تو خونه کی میاد دیگه اینا رو بگیره و.....
تازه فهمیدم همون مرد ۳۵ساله اومده بود خواستگاری ....فردا صبح بازهم به اجبار جواهر عروسیم بود و شب رو تا صبحش نشستم رخت چرکهای دخترای فیروزه رو شستم و از بخت بدم اشک ریختم مگه من چندسالم بود که باید بار اینهمه سختی رو به دوش میکشیدم و از ته دلم مادرم و به خاطر ول کردن من نبخشیدم.....ادامه دارد
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💛🧡❤
سبک شوهر داری
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 جواهر چپ و راست میرفت میگفت از وقتی طلاق گرفتی این خونه روی خوش نگرفته حالام بی سرپناه
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
جواهر با کل و شادی دستم رو گرفت و برد بالای مجلس نشوند توی مسیر بهش گفتم جواهر بد کردی باهام
منم جای دخترت بودم
حاضر میشدی بدی به پسرعموت؟؟نیشگونی از بازوم گرفت و گفت لال شو دختره ی نحس ....
این آخرین حرفی بود که اونشب از جواهر شنیدم....
اون مرد ۳۵ساله که حالا فهمیدم اسمش ابراهیمه دستم رو گرفت حلقه رو انداخت توی دستم حالم بد شد عوق زدم ،از چشمش دور نموند ...
از ترس نگاه تندی که بهم انداخت از ترس هری دلم ریخت....
مراسم به آخراش رسیده بود و مادرشوهرم از مهمونا تشکر کرد و بردمون توی اتاق ،
با نیش و کنایه بهم گفت اینهمه پسر بزرگ کردیم که شب عروسیش منتظر دستمال نباشیم...
و اونجا شروع تو سری خوردنم به خاطر مطلقه بودنم بود....
به اجبار رفتم توی اتاق نشستم و منتظر ابراهیم موندم توی دلم دعا میکردم به خاطر عوقی که ازش زدم منو ببخشه و به دل نگرفته باشه سرم خالی کنه،
وقتی با بی توجهیش روبرو شدم خداروشکر کردم که حداقل نمیخواد کتکم بزنه ،
نیمه های شب بود که دیدمابراهیم بیداره و داره نگام میکنه ...زنش بودم ولی فقط شرعی،دلی که زنش نبودم...
عرق سردی نشست روی پیشونیم که نکنه میخواد بلایی سرم بیاره ...
نزدیکتر شد و با صدای خیلی بمی گفت چند سالته دختر؟
به زور زبون باز کردم و گفتم۱۷سالمه ...
نیشخندی زد و گفت به خاطر سنم پس بهم عوق زدی آره؟اصلا میدونی چرا اینجایی!؟.
برای اینکه مادرشوهرت به زنم ثابت کنه اجاق من نیست که کوره ،اجاق خودش کوره....
اون لحظه تازه فهمیده بودم که توی اون خونه علاوه بر مادرشوهر ،هوو هم دارم....
#فیروزه
💛🧡❤
#حدیث_همسرداری👆 #همسرانه
💞محیط خانواده را با صفا کنیم؛
💞فضای عاطفی خانواده باید چنان مطلوب و دوست داشتنی باشد که همسرمان در آن احساس رضایت خاطر کند و از امنیت روانی برخوردار باشد.
#خانم_بلا💄💋
#عاشقانه🌸🍃
.
#سیاست_زنانه
واسه اینکه محبت همسرت رو جذب کنی
باهوش باش
خودت همیشه پیشنهاد بده
به مادرش سر بزنه،تماس بگیره یا چیزی بخره
اینطوری عمراً کسی بتونه پیش همسرت پشت سرت حرف بزنه
❤️❤️
#خانم_بلا💄💋
#عاشقانه🌸🍃
💛🧡❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب دعا میکنم
شبتون پر امید
بختتون سپید
عشقتون خدا
زندگیتون پویا
حاجتتون روا
و لحظه هاتون پر از آرامش باشه
شبتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠✨آغـاز کـنـم بـه نـامـت
⚪️✨ای حــضــرت دوسـت
💠✨هــر آنــچــه شــود
⚪️✨به نامت آغاز، نکوست
💠✨دفترچهٔ عشق را اگر بگشاییم
⚪️✨سطر از پی سطر،
💠✨آیتی از تو در اوست
💠✨بـــه نـــام خــداونــد
⚪️✨خــورشــیــد و مــهــر
💠✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
⚪️✨الـــهــی بــه امــیــد تـــو
.
🌸چون ذره به رقص اندر آییم
🍃خورشید تو را مسخر آییم
🌸در هر سحری ز مشرق عشق
🍃همچون خورشید ما بر آییم
🌸در خشک و تر جهان بتابیم
🍃نی خشک شویم و نی تر آییم
#مولانا
🌸سلام صبح بخیر
🍃امروزتون مملو از
🌸شـادی و آرامش و مـهر
.
هدایت شده از عاشقانه ای برای زندگی ♥️
گویـند:
آخࢪچهکسۍحوصله"چادࢪ"راداࢪد..؟!
بلهدࢪستاست...
زهـࢪایۍبودنلیاقتمۍخواهـد♥️🌿
•°اســلـام الـیـک یـا ابـاعـبـدالـلـه الـحـسـیـن•°
♡ .....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
سلام دوستان خوبم. من تقریبا چهارساله خونه دارم. تو این چهارسال به یه سری نتایج در مورد مهمونی دادن رسیدم که دوست داشتم باشما دوستان خوبم درمیون بذارم چون خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم.
وقتی مهمون دارید همه کارها رو برای دقیقه نود نذارید از چندروز قبل کارها رو یواش یواش انجام بدید مثل تمیز کاری مثلا جارو و گردگیری اساسی رو از قبل انجام بدید. شیشه تمیز کردن. تغییر دکور براساس تعداد میهمانها و نوع پذیرایی.
برنج رو از شب قبل بانمک خیس کنید و قبل از اومدن مهمونها تا مرحله دم کردن پیش ببرید. ته دیگ رو بذارید، برنج رو صاف کنید و داخل قابلمه بریزید فقط روشن کردن کردن زیر قابلمه رو بذارید نیم ساعت چهل دقیقه قبل از صاف کردن برنج.
اگه غذا مرغ دارید (به هرروشی: خورشتی، کبابی، داخل فر و ...) مرغها رو از شب قبل داخل مواد (پیاز و فلفل دلمه رنده شده، ادویه جات و روغن) بخوابونید. خورش رو هم قبل از اومدن مهمونها آماده کنید و وقتی زیر برنج رو برای دم کردن روشن کردید زیر خورش رو هم برای گرم کردن روشن کنید.
سالاد و دسر رو از شب قبل آماده کنید و داخل یخچال بذارید.
تمام ظروف پذیرایی رو از داخل کمد و کابینت بیرون بیارید و اگه لازمه یه آب بزنید.
سیب زمینی ها رو از شب قبل به هرشکلی که میخواید برش بزنید و تو آب نمک خیس کنید و فردا قبل از اوندن مهمونها سرخ کنید.
نون داخل سفره بذارید(حتی شده به مقدار کم)
خانمهای عزیزم ازتون خواهش میکنم غذای سرد جلوی مهموناتون نذارید من تاحالا دوبار این بلا سرم اومده واقعا غذای سرد از گلوم پایین نمیره.
روبالشی ها رو حتما چک کنید که تمیز باشه و بو نده. روبالشی هارو بشورید یا عوض کنید.
همه این نکاتی که گفتم بخاطر اینه که بعضی ها جلوی مهمونمون دست و پاشونو گم میکنند یا استرس میگیرن بعضی ها هم مثل دست و پاشون خیلی تنگه و اینکه بیشتر درکنار مهمانهامون
.
هدایت شده از عاشقانه ای برای زندگی ♥️
دلخوشمباتواگرازدورصحبتمیکنم
باسلامۍ،هرکجاباشمزیارتمیکنم..
•°اســلـام الـیـک یـا ابـاعـبـدالـلـه الـحـسـیـن•°
♡ .....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡
.
هدایت شده از عاشقانه ای برای زندگی ♥️
مارااگرچهبازیدنیاخرابکرد
امابهلطفروضهارباب
بهتریم...!
•°اســلـام الـیـک یـا ابـاعـبـدالـلـه الـحـسـیـن•°
♡ .....๑🏴๑🖤๑🏴.....♡
هدایت شده از سبک شوهر داری
#سیاستهای_زنانه
#خانومها_بخوانند
حتما حتما به بدرقه شوهرتون وقتی داره میره سرکار اهمیت بدید؛
گاهی موقع رفتنش براش اسفند دود کنید...
حتما تا دم در همراهیش کنید...
حتما دست بدید بهش و ببوسیدش...
براش آرزوی سلامتی و موفقیت کنید.
⛔️مبادا آقا همینجوری بره و شما مثلا تو اتاق سرگرم کارهای خودتون باشید...
💛🧡❤
.
هدایت شده از عاشقانه ای برای زندگی ♥️
«☁️📋»
-
ڪَسۍمَنونَخوٰاستوَلۍتودٰاد؎رٰاهَم
هَمیشِہوَقتِبۍڪِسۍشُد؎پَنٰاهَم••シ!'🧡
-
#دلتنگۍ
•°اســلـام الـیـک یـا ابـاعـبـدالـلـه الـحـسـیـن•°
♡
#عذر_خواهی
📢چیزی به نام #عذرخواهیه بد وجود دارد، این گونه عذرخواهی نکنید!📢
❣ترمیم یک رابطه بعد از اشتباهات و دلخوری های فراوان، یکی از بهترین کارهایی است که می توانید انجام دهید. اما بسیاری از مردم نادانسته با یک عذرخواهیه بد سعی دارند این کار را انجام دهند. مثال می زنم: «ببخشید از دستت عصبانی شدم اما خودت شروع کردی!» اینکه معذرت خواهی نیست، ملامت کردن است!
💟هرگز اینگونه عذرخواهی نکنیم...
💛🧡❤
لطفا پا تـوی کفـش خانوادهها نکنیـد...!
اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخترین لحظات زندگی مشترکتان باید به آن پایبند باشید، قانون «منع توهین» است.
نه شما و نه شریک زندگیتان، حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید به خانواده هم توهین کنید و از بدگویی به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید.
اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرفهای ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری...!»
مگر در همه روزهایی که شریک زندگیتان خوشایندترین جملات را در مقابلتان به زبان میآورد به او یادآوری میکنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است؟!!!
.
#سیاست_های_زنانه
حوصله ندارم، نداریم ...
یکی از کارهایی که خانم های باسیاست برای اینکه #شوهرشون رو توی مشتشون داشته باشن اینه که در حالت عادی #طناز، متبسم و با انرژی هستن اکتیو اند. بی کار نمی مونن. یه هنری، کاری حتی توی خونه دارن و مشغولن. فقط خونه داری ،رو دوست ندارن.
ولی خانم های دائما #خسته و کسل کننده دائما غر می زنن، سرد برخورد می کنن، موقع حرف زدن همسر، بهش توجه نمی کنن، یه طوری با #همسرشون حرف می زنن و برخورد می کنن انگار قبولش ندارن. از واژهی " حوصله ندارم " خیلی استفاده می کنن.
به خونه و زندگی #مشترک شون اون جور که باید توجه نشون نمی دن. زن سرد، مرد رو هم از زندگی سرد و بیزار می کنه و باعث می شه مرد اون گرمی زندگی رو جای دیگه جستجو کنه....
💛🧡❤
#همسرداری
وقتی حالت خوب نیست، حرفهای تند نزن، توهین نکن. چون خیلی فرصت داری که حالت رو عوض کنی، اما هیچوقت فرصت این رو نداری که بتونی حرفهایی که گفتی رو عوض کنی!
💛🧡❤
.
سبک شوهر داری
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 جواهر با کل و شادی دستم رو گرفت و برد بالای مجلس نشوند توی مسیر بهش گفتم جواهر بد کردی
یکم اومد نزدیکترمو خوب براندازم کرد
از اینهمه نزدیک بودنش ترسیدم یکمی خودمو عقب کشیدم ،بهم گفت نترس کاریت ندارم من عاشق زنمم فقط مادرشوهرت هرچی درمورد امشب ازت پرسید بهش چیزی نگو ،بگو باهم بودیم...
از حرفایی که زد تعجبم بیشتر شد و توی دلم خوشحال شدم که ابراهیم کاری به کاریمنداره
دوباره ادامه داد،مادرم میخواد منیژه رو به خاطر بچه نیاوردنش از خونه بیرون کنه که من نمیذارم اونی که مشکل داره منم نه منیژه ی بی گناه ....
پس اونقدرا هم که فکر میکردم ابراهیم بی رحم نبود و اتفاقا خیلی هم احساس داشت ،
فردا صبح که بیدار شدم با صدای داد و هوار مادرشوهرم جست بلندی زدم ورفتم بیرون
داد و هوار میکرد که عروس تازه و چشم و گوش بسته که نیستی پاشو به من کمک کن نون بپزیم برو جارو کن و....
تموم غر غر های مادرشوهرم رو به خاطر حرفهای دیشب ابراهیم به جون خریدم
داشتم توی گرمای مطبخ آشپزی میکردم که یهو نیشگون سختی از بازوم گرفته شد مادرشوهرم بود که زیر گوشم گفت هرچی دیشب اتفاق افتاده رو برام بگو دیشب پشت در اتاقتون وایساده بودم صدات نمیومد دختره ی بی کس و کار....
شروع کردم به هق زدن و هرچی ابراهیم بهم گفته بود بهش بگم رو گفتم ،گفتم باهم بودیم
زد تو صورتم و گفت به من دروغ نگو دختره ی چش سفید
از پایین در داشتمنگاهتون میکردم ابراهیم یه چیزایی تو گوشت گفت اونا رو بهم بگم و محکمتر زد به پهلوم
گفتم خانوم جان بخدا که همین بود
اینبار یقه ام رو گرفت انداختمم توی انباری و گفت تا راستشو نگی نمیذارم بیرون بیای....
ولی من به خاطر خودمم که شده بود نباید چیزی به مادرشوهرم میگفتم
اگه میگفتممعلوم نبود شب که ابراهیم برميگرده چه بلایی سرم بیاره
#فیروزه
💛🧡❤
سبک شوهر داری
یکم اومد نزدیکترمو خوب براندازم کرد از اینهمه نزدیک بودنش ترسیدم یکمی خودمو عقب کشیدم ،بهم گفت ن
پشت در داد زدم خانم توروخدا منو ول کن به خدا من کاری نکردم چرا منو زندانی کردین ولی هیچ صدایی از بیرون نیومد.
..
نمیدونم ساعت چند بود که از خواب بیدار شدم و نور خیلی تو به صورتم تو دیدم مادرشوهرم بود که با داد و بیداد اومد توی انباری و بلندم کرد و گفت زودتر پاشو برو توی اتاقت دختره بی همه چیز دروغگو اگه از جریان امروز چیزی به ابراهیم بگی حسابت با کرام الکاتبینه
منم که ترسیده بودم و از طرفی که داشتم تو رفتم توی اتاقم محکم درو بستم نزدیکای اومدن ابراهیم بود....
ابراهیم وقتی اومد خونه مستقیم رفت توی اتاق مادرش اما با صدای داد و بیداد برگشت پیش من و گفت وای به حالت اگه حرفی به مادرم بزنی اونوقت کاری به سرت میارم که با پای خودت برگردی خونه بابات ....
اونشب هم با درد گرسنگی و ضعف خوابیدم ...
صبح با بوی خیلی خوبی از جام بلند شدم دیدم یه زنی بالا سرم نشسته با لبخند داره نگام میکنه و یه سینی صبحونه هم جلوم گذاشت ،نمیفهمیدم کیه ولی توی این دنیا لبخند زدن به من عجیب بود
با همون لبخند مهربونش گفت بخور برای تو آوردم میدونم مرضیه(مادرشوهرم)نذاشته از دیروز چیزی بخوری ،
از شرم و بغض سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم ،ادامه داد:چقدر هم سنت کمه ،ابراهیم خودش به این وصلت راضی نبود ولی از بس مرضیه زیر گوشش خوند مجبور شد ،میدونم تو و ابراهیم باهم نیستید دخترجان،ولی من بهت میگم باش شاید ابراهیم هم صاحب پسر شد....
گفتم خانوم شما کی هستی ؟گفت من منیژه ام
و بلند شد رفت ..واقعا این منیژه بود؟هوو بود؟چرا انقدر مهربون بود ؟پس ابراهیم حق داشت اینقدر سنگشو به سینه بزنه زن به این زیبایی داشت و مادرش میخواست به خاطر بچه نیاووردنش طلاقش بده ،ولی چرا بهم گفت با ابراهیم باش ؟مگه مشکل از خودش نبود !؟....
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
💛🧡❤