·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
✨تو میروی و دل زدست میرود مرو که با تو هرچه هست میرود #شهید_روح_الله_قربانی @shohda_shadat
روحالله خیلی اهل رعایت بود.
هیچوقت اجازه نمیداد در بالکن و یا پشت بام آپارتمان جوجه کباب درست کنیم. میگفت بوی کباب به همسایهها میخوره و مدیونشون میشیم.
.
اگر مسافرت میرفتیم و یا جایی بودیم که فضا باز بود و خیلی کسی آنجا نبود، آتش و بساط کباب را برپا میکرد. .
اگر کسی آنجا بود و بوی کباب بهش میخورد، حتما تعارف میکرد.
گاهی هم فقط قارچ و گوجه کباب میکرد که خیلی بویی ندارد...
#شهید_روح_الله_قربانی
@shohda_shadat
بگذارید #گمنام باشم
که به خدا قسم #گمنام بودن
بهتر است ، از اینکه فردا افرادی
وصایایم را شعار قرار دهند و عمل
را فراموش کنند ...😔
#طلبه_شهید_رضا_دهنویان
@shohda_shadat
Misagh-Shab3Fatemieh1-1391[05].mp3
3.63M
🔻 #صوت #مداحی
✊ ما امت حزب اللهیم،
دلداده روح اللهیم
@shohda_shadat
#هوالعشق❤
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#قسمت_چهل_و_یکم
️بعد اینکه بستنی خوردیم با محمد و علی و فاطمه تصمیم گرفتیم بریم بیرون گردش به پیشنهاد فاطمه قرار شد بریم باغشون که فاصلع اش تا کرمان یه رب بود.
وقتی رسیدیم باغ شون نگهبان درو باز کرد و مارفتیم داخل همیشه عاشق ایجا بود از وسطش یه جوب آب رد میشه و توش پر از درختای مختلف و رنگارنگه تنها بدیش این که شهریوره و فصل بسته و من حساسیت دارم😞
بیخیال مهم نیست... نمیخوام یادآوریشون کنم که گردش به کامشون تلخ شه... ان شالله که اتفاقی نمیوفته... یه فرش کوچیک کنار جوب پهن کردیم و علی بساط بلال درست کردن راه انداخت ☺️
بلال که خوردیم من به محمد پیشنهاد دادم بریم تا کل باغو نشونش بدم باهم شروع به راه رفتن کردیم محمد دستمو گرفت توی دستش... چقدر این گرمایی که دستش بهم القا میکرد دوس داشتنی بود... چقدر زیاد....
_محمد اونجا رو نگاه کن👆پارسال سیزده بدر اومده بودیم اینجا ماهم داشتیم والیبال بازی میکردیم بعد علی مسخره بازیش گل کرد محکم توپ رو زد خورد تو صورت من😬 خون دماغ شدم صورتم کلا تخت شده بود تا یه هفته😂
محمد با ناراحتی گفت : آخ الهی بمیر😢این علی رو میکشم صبرکن😡 گل منو میزنه😡
_خودتو ناراحت نکن محمدم ☺️
وای چرا من محمدو آوردم این طرف تو باغ پسته😱
اولین عطسه... دومین عطسه... پشت سر هم عطسه میزدم😣
محمد با نگرانی به طرف من برگشت و تقریبا فریاد کشید: فائزه... فائ...زه... چیشده... چیشدی فائزه... چرا صورتت قرمز شده... 😨
نفس کشیدن برام سخت شده بود احساس میکردم الان که خفه بشم... فقط یادمه پیراهن محمد رو چنگ زدم که نیوفتم...😣
صدای محمد توی سرم پیچیشد: علی بیا کمککککککک😯
#قسمت_چهل_و_یکم
#دوستانتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
@shohda_shadat
#هوالعشق❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#قسمت_چهل_و_دوم
با احساس سوزش دستم چشمامو باز کردم.
نور چشمامو زد و دوباره بستمشون.
صدای محمد آروم تو گوشم پیچید: فائزم... خوبی؟
صدای محمدم بغض داشت...😢
_مح...
نتونستم ادامه بدم... واقعا نتونستم... توانایی حرف زدن نداشتم... آخ دستم میسوزه...😣
چشمامو دوباره باز کردم تا به نور عادت کرد...
توی یه اتاق بودم در و دیوار سفید بود
به دستم نگاه کردم سرم زده بودن بهم و محمدم دستشو گذاشته بود رو دستم...😭
_اینجا... کجا...😭
محمد با صدای پر از بغض گفت : الهی فدای خانومم بشم... حرف نزن حالت بد میشه.... اینجا بیمارستانه.... 😢
حالم یه جوری بود.... پلکام رو نمیتونستم باز نگه دارم... دستم درد میکرد... اشکام جاری شدن...😭
محمد دستو ول کرد و از روی صندلی کنار تختم بلند شد و روی صوتم خم شد...
با صدای گرفته و از ته چاه گفت: مگه نگفتم دیگه حق ندتری گریه کنی... چرا میخوای بکشیم...
صورتش داشت به صورتم نزدیک میشد که یهو در باز شد و فاطمه و علی اومدن داخل...😔
علی روی صورتم خم شد و لپمو بوسید.
علی: الهی فدات شم خواهری حالت چطوره😢
محمد به جای من جواب داد: خوب نیست... نمیتونه درست حرف بزنه... سختشه...😔
فاطمه اومد کنارمو دستمو تو دستش گرفت و آروم توی گوشم گفت: پاشو پاشو این لوس بازیارو در نیار😡 ایییش داری ناز میکنی دیگه واسه اقاسید😂ولی سید داشت سکته میکرد هاااا😁 کم مونده بود بزنه زیر گریه...😂
علی: عزیزدلم فاطمه خانومم زشته توی جمع درگوشی صحبت کنی😁
فاطی: صحبت زنونه بود☺️
محمد: علی نگفت کی مرخص میش😔
علی: چرا گفت سرمش تموم شد بگو پرستار بیاد بکشش بعد مرخصه
محمد: برم بگم بیاد تموم شده ها😳
فاطی: شما بشینید من میرم میگم بیاد.
فاطمه از در اتاق بیرون رفت و بعد با پرستار اومد وقتی خواست سرم رو از دستم بیرون بیاره از ترس درد چشمامو بستم😣
محمد دستمو گرفت و گفت: تموم شد عزیزم بلند شد
به کمک محمد بلند شدم فاطمه چادرمو سرم کرد و با علی جلو افتادن رفتن حسابداری منم تکیه داده بودم به سیسه محمد و اون دستشو دورم پیچیده بود و راه میرفتیم.
روی حیاط بیمارستان منو روی نیمکت نشوند.
محمد پایین نمیکت نشست و دستمو تو دستش گرفت☺️
محمد: فائزه... دوست دارم... طاقت ندارم دیگه اینجوری ببینمت... تورو خدا دیگه اینجوری نشو...😢
بغض تو صداس وادارم کرد فقط نگاش کنم و آروم گفتم: چشم محمدم... چشم...
#قسمت_چهل_و_دوم
#دوستانتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
@shohda_shadat
از_محسن_بدم_میاد_حاج_حسین_یکتا_128k.mp3
22.81M
🔊 اگه گل نشید خار میشید!!
🎙 حاج حسین یکتا
@shohda_shadat
هم قد #گلولہ توپ بود
گفتن: چہ جورے اومدے اینجا؟
گفت: با #التماس !
گفتن: چہ جورے گلوله رو بلند میڪنۍ میارے؟
گفت: با التماس !
بہ #شوخی گفتن میدونۍآدم چہ جورے #شهید میشه؟
#لبخندے زد و گفت: با التماس!
وقتۍتڪه هاے #بدنشو جمع میڪردن،فهمیدم چقدر التماس ڪرده...!!
رفقا... شهدا #میخواستن ، میشد چرا ما میخوایم، نمیشه؟؟؟
#حاج_حسین_یکتا
@shohda_shadat
•°
تا دیدمش رفتم جلو
روبوسی کردم♥️
گفتم :
مبارک باشه،پزشکی قبول شدی👨⚕
انگار براش اهمیتی نداشت.
با تبسم گفت:🎈
هر وقت شهید شدم تبریک بگو🎊
#شهیدسيدعلےاکبرشجاع •°
@shohda_shadat
خطخوبےداشتم
آمدسراغم
بهلباستنشاشارهکردوگفت:
روےسینهامبنویس
یازهرا(س)
روےکمرمهمبنویس
مےرومتاانتقامسیلےحضرتزهرا(س)
رابگیرم
قطعنامهکهقبولشد،گفت:
یعنےمیشهوعدهحضرتزهرا
عملےنشه؟!خودشونفرمودند
توےهمینجنگشهیدمیشے
دوسهروزبعداعزامشدیم
غربکشور،اماگردانسیدصادقماند
مدتےازشبےخبربودم
وقتےبرگشتمدوکوههسراغش
روگرفتم،گفتند:
رفیقتپرید،
شماکهرفتینغرب
ماهمرفتیمشلمچه
عراقحملهکردهبود،روزدومتوےخط
کنارخاکریزنشستهبودیم
سیدداشتسفارشمےکرد
اسمبےبےحضرتزهراروکهمےبرید
حتمابگیدسلاماللهعلیها
هنوزحرفشتمومنشدهبودکه
ترکشخمپارهخوردبهپیشونیش
#شهید_سیدصادقآقااعلایی
@shohda_shadat
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مروری بر بشارتهایی شگفت انگیز از مقام معظم رهبری در سال جدید!
🔷 امام خامنه ای: ما میخواهیم #تمدن_نوین_اسلامی (ظهور) را برپا کنیم و هدف ما سلطه بر جهان به همراه معنویات و ثروت هست.
#بشارت
@shohda_shadat