تقدیـــــم به امـــام زمــــان!
صدایت می کنم آقــا...
همین جایم... خودم...تنها...
از این پایین به آن بالا...
صدایم می رسد آقــا؟؟
نگاهم در زمین گیـر است...
خودم هم خـوب می دانم...
بســـــــی دیـر است...
بســــــی دیـر است...
برای پَــر زدن اما...
🌸 امیـدم را نگیـر آقــا...
ازاین سقف گناهانم دعابالانمی آید،
دعا آنجا نمی آید...
دعایم را ببر بالا...
شفاعت کن مرا آقـــا...
شمــا را می دهم سوگنــد...
به حق مـادرت زهـــرا...
😔 نگاهت را نگیـر آقـــا...
اللهمعجلالولیکالفرج💙❤️🌹
@shohda_shadat
*📍دو جور زن داریم.*
زنانی که در اوج امنیت می جنگند برای برداشتن تکه ای پارچه از سرشان!
و
زنانی که زیر بمباران می گردند به دنبال همان یک تکه پارچه برای حفاظت از شرافتشان!
فهم کدامشان بالاتر است ؟
⛈آیت الله جوادی آملی
میفرمایند:
👇🏼👇🏼👇🏼
🌟 حرمت زن 🌟
✨ نه اختصاص به خود زن دارد ، نه مال شوهر و نه ویژه برادران و فرزندا نش می باشد ،
⛔همه ی اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد بود،
✅ چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است .
✅ حجاب زن حقی است الهی ٬ عصمت زن"حق الله" است٬ زن به عنوان امین حق الله از نظر قرآن مطرح است.
⛔زن باید این مسئله را درک کند که حجاب او تنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم.
⛔حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم .
⛔حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند .
*✅حجاب زن حقی الهی است.
@shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا حسین ع
شب جمعه شب زیارتی امام حسین ع
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْن
ِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن
ِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْن
ِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
@shohda_shadat
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
حمیدرضا فاطمیاطهر اسوه کامل اخلاص و تقوا و نیز عبادت و بندگی خدا بارزه اصلی ایشان بوده است.🌸
شهید در همه امور، خدا را ملاک قرار می داد و تنها کاری برای شهید اهمیت داشت که رضایت خدا در آن باشد.☝️
جهاد و شهادت آرزوی دیرینه برادرم بود و همیشه از این نگران بود که نکند راه شهادت بسته باشد و او به فیض شهادت نرسد.😔
برادرم با توجه به مسئولیتی که داشت اجازه نمیدادند در جبهه حق علیه باطل حاضر و برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) در سوریه حاضر شود به همین دلیل برای اعزام، مسئولان را به #حضرت_زهرا (س) قسم داده بود تا توانست رضایت مسئولان را برای اعزام بگیرد.😢
وصیتنامه شهید: آنچه در وصیت ایشان خیلی پررنگ و مهم است مسئله ولایت و پیروی از ولی فقیه و ادامه راه شهادت و جهاد است.✌️
شهید ارادت خاصی به علمای دین داشت و از سخنان آنها در زندگی استفاده میکرد.😊🌹
راوی:برادرشهیدمدافعحرم
#حمیدرضا_فاطمی_اطهر
#سالروز_شهادت🕊
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜 #قسمت_سوم اتاقم تنها جایی بود که آرامشو توش احساس میکردم .. د
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_چهارم
قدمامو تند کردم، نمیدونم چرا بهم ریخته بودم مگه قرار بود چی بشه؟! چرا انقدر آشفته ام، رسیدم دم خونه ی سمیرا اینا زنگ زدم، بعد چند دقیقه در باز شد و سمیرا اومد بیرون با دیدنم انگار جا خورده باشه
- چیشده مگه؟!
با نگرانی بهش نگاه کردم و گفتم: نمیدونم، دارم دیوونه میشم سمیرا، نمیدونم چم شده
دستمو گرفت و گفت: ای بابا، باز شروع کردی، تو باید الان خوشحال باشی، آقای یاس داره میاد خونتون اونوقت تو آشفته ای!
با کلافگی سرمو تکون دادم، نمیدونستم چی بگم حتی تو این موقعیت سمیرا هم منو درک نمیکرد، تکیه دادم به دیوار خونشون
با غم نگاهم کرد و گفت: آخه دختره ی دیوونه چرا اینکارو میکنی با خودت چرا الکی خودتو عذاب میدی باور کن اگه یه بار باهاش حرف بزنی دیگه این حالت برزخی ات تموم میشه
نگاهش کردم، بهش حق میدادم که چیزی نفهمه از این حال من چون هنوز به این حال بد گرفتار نشده بود
تکیه مو از دیوار برداشتم و گفتم: من میرم دیگه..کلی کار داریم، خداحافظ
سریع باهاش خداحافظی کردم و راه افتادم سمت مغازه، مثلا به مامان گفتم میرم تخم مرغ بخرم، اما واقعیتش میخاستم این دردمو به کسی بگم اما نشد، سمیرا نمیتونه درکم کنه تقصیر اون نیست، من خیلی عوض شدم من به جایی رسیدم که کسی نمیتونه منو درک کنه حتی خودش، خودِ اون کسی که به خاطرش به این حال و روز افتادم، بعد از خریدن تخم مرغ راهی خونه شدم، باز قرار بود بعد یکسال ببینمش کسی رو که یکسالِ تمام مدهوش عطر یاسش شدم، کسی که از عید پارسال تا این عید منو بهم ریخته،(خدا به خیر بگذرونه این عید رو!!) کسی رو که برای اولین بار بهش تو زندگی ام دل بستم، نمیدونم این لرزش قلب و استرس و آشفتگی ام برای چیه؟! شاید چون تمام یکسال رو به نامحرمی فکر کردم که جای خدا رو تو قلبم می گرفت، کسی که شاید حتی لحظه ای بهم فکر نکرده...
٭٭٭٭٭
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
💜رمـــــان: در حوالـےعطــرِیــاس💜
#قسمت_پنجم
آخرین میوه رو تو ظرف چیدم و رو به مامان گفتم: تموم شد!
در حالی که در قابلمه رو میذاشت روش گفت: دستت درد نکنه، حالا برو آماده شو، الاناست که پیداشون بشه
چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم، مهسا آماده بود و پشت پنجره نشسته بود نگاهش که به من افتاد لبخند مرموزی زد، منظورشو نفهمیدم بی توجه به لبخندش کمدم رو باز کردم تا لباس مناسبی پیدا کنم
باز استرس تو تمام وجودم سرازیر شد، چرا انقدر دیوونه بازی درمیارم شاید سمیرا راست میگفت من زیادی ضعف نشون میدم، چشمامو بستم و زیر لب یه بسم الله گفتم تا شاید قلبم آروم بشه و بتونم درست تمرکز کنم ...
روسری مو که بستم صدای زنگ بلند شد، باز این استرس، باز دیدنش منو از همین حالا دیوونم میکرد، از صبح که مامان گفته بود که عمو جواد اینا میان قلبم آروم و قرار نداشت ..
چادرمو سر کردم، مهسا هم چادر به سر از اتاق رفت بیرون، نگاهی به خودم تو آیینه انداختم من باید قوی باشم قوی، نباید هیچ کس حس منو نسبت به اون بفهمه، هیچکس، هیجکس، حتی خودِ عباس!
صدای سلام و احوال پرسی شون که اومد از اتاق اومدم بیرون عمو جواد اولین نفر بود که نگاهش بهم افتاد لبخند مهربونی بین ریش های نقره ایش نشست: سلام دخترم
سلامی دادم و سرم رو به زیر انداختم
ملیحه خانم نزدیک اومد و باهام روبوسی کرد، صدای بم مردونه ای آمیخته شد با صدای محمد که در حال
سلام و احوال پرسی بود، با همون سر به زیری با حس کردن عطریاس متوجه اومدنش شدم، زیر لب ناخودآگاه زمزمه کردم "عباس"
#ادامه_دارد...
💌نویسنده: بانو گل نرگــــس
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
♥️•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat