eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشورا🥀 برکات خواندن زیارت عاشورا در کلام علما و بزرگان دین 1- عالم جلیل، شیخ عبدالهادی حائری مازندرانی از پدر خود، حاجی ملا ابوالحسن نقل کرده است که من حاج میرزا علی نقی طباطبایی را بعد از رحلتش در خواب دیدم، و به او گفتم: «آیا آرزویی داری؟»، گفت: «یک آرزو دارم و آن این است که چرا در دنیا هر روز زیارت عاشورا نخواندم.» رسم سید این بود که در تمام دهه اول محرم، زیارت عاشورا می‌خواند، ولی بعد از مرگ، افسوس می‌خورد که چرا در تمام ایام سال، موفق به این زیارت نبوده است. 2- آیت اللّه شبیری زنجانی، از مراجع تقلید می‌گوید: «یکی از چشم‌های فرزند آقای حاج سید محمد بجنوردی بر اثر عارضه‌ای نابینا شده بود و به نظر پزشکان، حتی پزشکان خارج از کشور، به علت رشد آن عارضه، چشم دیگرش نیز نابینا می‌شد. ولی آن شخص شفا یافت؛ یکی از بستگان وی، سیدالشهداء را در عالم رؤیا دید که به او فرمود: «ما به جهت اینکه او به زیارت عاشورا مداومت داشت، سلامتی چشم دیگرش را از خدا گرفتیم». 3-مرجع بزرگ آیت اللّه العظمی بهجت، درباره زیارت عاشورا می‌گوید: «مضمون زیارت عاشورا گواه و روشن کننده عظمت آن است. در سندها آمده است که زیارت عاشورا از حدیث‌های قُدسی است. برای همین، با وجود فراوانی کارهای علمی موجود نزد علما و اساتیدمان، آنان همیشه مراقب خواندن زیارت عاشورا بودند. مرحوم آیت اللّه شیخ محمدحسین اصفهانی از خداوند متعالی می‌خواست کلمات پایانی عمرش، زیارت عاشورا باشد و پس از آن به سوی باری تعالی بشتابد؛ خداوند نیز دعای وی را اجابت کرد و پس از اتمام خواندن زیارت عاشورا روحش به ملکوت اعلی شتافت و قرین رحمت گردید». 5-مرحوم شهید دستغیب(ره) حکایتی درباره برکت خواندن زیارت عاشورا را این‌گونه نقل می‌نماید: «یکی از علما نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب، حضرت عزراییل را می بیند، پس از سلام می‌پرسد: «از کجا می آیی؟»، ملک الموت می‌فرماید: «از شیراز!، روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم.»، شیخ می‌پرسد: «روح او در چه حالی است؟»، عرزاییل می‌فرماید: «در بهترین حالات و بهترین باغ‌های عالم برزخ، خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.»، آن عالم پرسید: «آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟»، فرمود: «نه!»، گفتم: «آیا برای نماز جماعت و بیان احکام!»، فرمود: «نه!»، گفتم پس برای چه؟ فرمود: «برای خواندن زیارت عاشورا». @shohda_shadat
💕 خدایم را دوست دارم..☺️ همان خدایی که: دغدغه ای برای از دست دادنش را ندارم..🤞 همان خدایی که مرا در اغوش گرفته است!❤ و از مسیر گل و لای عبور میدهد... خدایم را عاشقانه دوست دارم و میپرستم...💗 نه ترسی برای نابودی اش..😖 و نه غمگینم در نبود حضورش..🤩 او همیشه به من لبخند میزند😀 و مرا عاشقانه دوست دارد💜 💝 @shohda_shadat 💝
عفاف عامل حفظ شرافت و گوهر گران بهای شخصیت بانوان است.
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#سخنی_درست‌🌊 #بحث‌_بیست_یڪ‌😍 .. با‌بحث‌های‌جذاب..🤞🏻 درخدمتیم..🤙🏻 .. سوال‌:😍 ..🍃.. چرا خداوند برای
... 🌊 ✨ ... پرسش‌جذاب‌امروز :😎😅 ..🕊.. چرا یڪی از صفات خدا تڪبراست! درحالیڪه تڪبر ورزیدن امری قبیح و مذموم است!!؟😐 پاسخ ::↑••↓:: ..☔️.. باید گفت ڪه درباره خدا تڪبر معنا ندارد!.. و نوعی اصطلاح است‌. ‌..🌹.. تڪبر درخدا به این معناست ڪه.. خداوند سزاوار ڪبریاء و عظمت بیڪران است .. ..🍃.. اما این ڪبریاء و تڪبر .. در حق انسانی ڪه سراپا عیب و نقص است معنا ندارد.. ..🌙.. و تڪبر حساب نمیشود چون حقیقت است و خداوند از تمامی خلقت و انسان ،ڪبریایی تر و متڪبر تر است.. ..🌈.. پس صفت متڪبر برای خدا .. حقیقت است و اصطلاح بزرگی را معنا میدهد و جایز است .. ..❄️.. و این اصطلاح تنها در حق انسانی ڪه محدود و حقیر و دارای نقص است‌.. قبیح و مذموم میباشد.. والسلام‌علیڪم‌ورحمة‌الله‌وبرڪاته😅 ..📱.. منبع :: هزارویڪ‌چرا ازعلی‌سالڪ‌. •🥰• °🌲° °•🌻•° °☔️° •🌙• °🍒°
🍃🌺 🌺🍃 🌺 ما با خانوادهای نیازمنده سوریه ۱۵کیلومترفاصله داشتیم، شهید_مرتضی در یک حرکت خلاقانه و به صورت خودجوش همیشه برای بچه های اونجا صبحونه 🌯 و ناهار 🍛 می برد، اول از بچه های خودمون می پرسید🤔 که این غذاها اضافس یا نه، بعد همه رو جمع می کرد و می برد و خونه به خونه غذاها رو میداد و من باهاش همراه بودم و می دیدم باهاشون عربی صحبت میکنه.😊 می گفت هر خانواده ای جدا وایسید و من باهاش بودم و یاد میگرفتم. خلاصه به هرکس یه چیزی میداد به یکی پنیر🧀 به یکی میوه🍎 میداد. بچه های اونجا دیگه عاشقش😍 شده بودن، با مرتضی عکس📷 میگرفتن. اونا به مرتضی عمو میگفتن. با اینکه غریبه بودن ولی اخلاق مرتضی رو که می دیدن از مرتضی خوششون می اومد🙂 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
🍃🌸• • • 🌸 ✨زن ایرانی یک سرباز نیست...  اما به قدر سرباز میدان جنگ شجاعت دارد و  با اینکه جهاد در میدانهای رزم بر او واجب نیست،  اما به قدر یک جهادگر در راه خدا تلاش میکند  و در تمام صحنه ها حضور دارد. 🌸 🍃🌸 • • •⤵️ @shohda_shadat🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_شصت_و_چهارم _سید به جون تو حرفم جدیه گوش کن ببین چی میگه...میگه اگه آدم یه
امیرحیدر متعجب میپرسد:هیچی؟ _آره سید هیچی! _حاجی داره اذیت میکنه! _خب این اذیت نکنه چی اذیتت کنه؟ شهوت؟حب دنیا؟ هزار و یک جور میل ناجور دیگه؟ همین خوبه دیگه بی سر و صدا باهاش بساز!بالاخره که آدمو باید یه چیزی اذیت کنه! امیرحیدر واقعا کم آورده بود.میخواست بگوید:پایین بیا استاد! اما در عوض گفت:حاجی من نمیخوام اذیتشون کنم اما اطاعت از حرفشونم ممکن نیست آخه! _اطاعت واجب نیست ولی اذیت کردنشون حرومه! امیرحیدر عصبی گفت:خوب حاجی اینا که همون واجب بودنه! ای خدا.... حاج رضاعلی از حرکت می ایستد نگاهش میکند و میگوید:بزار تهشو بگم سید... میگی نه...اذیتشون میکنی.یه مادر دلش میشکنه ته تهش میبخشتت اما دلش شکسته و تو بد بختو میشی!میببخشه اما تو بد بختو میشی!عیبی نداره اونقدری آدم خوبی هستی که هم مادرت بخشیدتت و هم بهشت میری ولی تو دنیا بد بختو میشی! پس یه راه داری!راضیشون کنی... امیرحیدر میخواهد چیزی بگوید که حاج رضاعلی با صدای بلندی میگوید:اونایی که امتحان داشتند امروز زودتر آماده شن.... وبعد میرود...به همین راحتی... امیرحیدر میماند و یک دنیا استیصال! * حورا قهوه جوش را روشن میکند و آیه داشت ظرف کلوچه های دست ساز خود و شهرزاد را میچید و در همان حال به پرحرفی های شهرزاد که وظیفه ی ناخونک زدن به عصرانه را بر عهده داشت گوش میکرد. حورا هم کنارشان نشست و به آن دو خیره شد.چه کسی فکرش را میکرد روزی حورا آیه اش را پیدا کند و در فاصله ای کم از او بنشیند و حظ ببرد از حضورش و در کمال بی میلی دست مریزاد بگوید به زنی که او را اینچنین بار آورده بود؟ آیه ظرف چیدمان شده را به حورا میسپارد و خود بلند میشود تا دستهایش را بشوید. صدای باز شدن در و به مراتب آن صدای دکتر والا و آیین هم می آید.آیه اشاره به شهرزاد میکند تا شالش را برایش بیاندازد و او نیز متعجب از این هول ولای آیه اینکار را میکند.... دکتر والا با دیدن آیه با رویی گشاده سلام میکند و خوش آمد میگوید و آیین با شوقی که ازچشمانش سر ریز میشد سلامی میدهد. آیه با همان لبخند موقرانه پاسخشان را میدهد و به حورا میگوید که خودش بساط عصرانه را درست میکند. آیین خسته روی مبل راحتی مینشیند و سخت مشغول کنترل نگاهش است از چرخش بی اش از اندازه اش حوالی منطقه ی حضور آیه میترسد و ترسش از لو رفتن احساسش است! آیه برای همه قهوه آورده جز خودش که خب میانه ای با قهوه و طعم تلخش نداشت دکتر والا با لبخند به لیوان چای آیه خیره شد و بعد پرسید: چه خبر از برادرت؟ _خدا رو شکر خوبه.... یک هفته دیگه مرخص میشه فکر کنم. آیین نگاه به چشمان میشی اش گره میزند و بی حرف فقط دوست دارد این تابلوی نجابت را نگاه کند. آیه نگاهی به میز عصرانه می اندازد و میگوید: ای وای شیرینی ها رو یادم رفت بیارم. حورا نگاهی به شهرزاد می اندازدو اشاره به آشپزخانه میکند و میگوید: نه آیه جان شما بشی ....پرنسس شهرزاد که از صبح دست به سیاه و سفید نزدی یه وقت خجالت نکشی همه کارا رو آیه کرد! برو شیرینی ها رو بردار بیار. شهرزاد غر غر کنان سمت شیرینی ها رفت و آیه به این درماندگی تنها خندید! ساعت نزدیک چهار بود و او اگر عجله نمیکرد مطمئنا به شب میخورد. آخرین جرعه از چایش را نوشید و گفت: با اجازتون من باید برم. حورا ناراحت پرسید:کجا؟ بشین زوده حالا! _نه مامان جان دیر میشه امشب مامان عمه کلی کار رو سرم ریخته که باید تمومش کنم...من بازم میام... حورا هرچه اصرار کرد آیه انکار کنان لباس پوشید برای خانه.... . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
دکتر والا نگاهی به آیین انداخت و گفت: بلند شو برسونش آه از نهاد آیه بر آمد.... این را دیگر کجای دلش بگذارد... آیین از خدا خواسته بلند شد که آیه گفت: نه تو رو خدا آقا آیین بشینید من خودم میرم. حورا گفت:وا تعارف میکنی؟ وظیفه اشه اصلا! آیین متعجب و خندان به حورا نگاه کرد و برای تمام شدن ماجرا گفت: میرسونمت آیه....خانم! کفر آیه را در می آوردند اینها کمی جدی گفت: تعارف نمیکنم آقا آیین جایی کار دارم که قبل از خونه باید زود انجامش بدم! حالا باید جایی کاری برای خود میتراشید تا این دروغ حناق نشده راست شود! آیین گفت: من مشکلی ندارم میتونم تو رو سر همون کارتم برسونم! آیه دیگر داشت عصبی میشد.جدی گفت:من تعارف نمیکنم آقا آیین خودم برم راحت ترم... وبعد با حورا روبوسی کرد و با کوله باری از مواظب خودت باش و رسیدی زنگ بزن و این قبیل نگرانی های مادرانه راهی شد. آیین هم از پشت پنجره رفتنش را نظاره میکرد.خب هرچه میگذشت به احساسش مطمئن تر میشد و هرچه میگذشت بیشتر میل به این دختر پیدا میکرد!روزی فکر میکرد عشق به نجابت و وقار یک دختر تنها مخصوص جهان سومی ها و خصوصا مردان ایرانی است! به هرحال زنها مثل همند با کمی تفاوت اما حالا میبیند نه.... زیبا هستند این نجابت ها و وقارها....زیبا هستند این لیلی بازی ها و ادهای شیرین گونه! اصلا انگار اینجا همه سرجای خود قرار دارند! لبخندی میزند به حیاطی که دیگر آیه در آن نیست.... فلسفه نبافته بود که به لطف آیه آن را هم بافت! آیه اما دلش میخواست اندکی زود پیاده شود راه خانه را در پیش بگیرد و کاری را که نداشت برای خود بتراشد.بعد از کلی فکر دم میدان نزدیک خانه شان پیاده شد و زیر درختان راسته آهنگر ها روی برگ های پاییزی شروع به راه رفتن کرد. خب اینکه میخواست راه برود برای گوش سپردن به خش خش برگ های پاییزی ! این هم یک کار بود دیگر! خندان چشم بست و روی برگها راه رفت. یاد شعر معروف دوران دبیرستان افتاد: خزید و خز آرید که هنگام خزان است . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹~•° ✨ گرجملہ کائناٺ برانــندتورا آن ڪس ڪه پناهٺ بدهد،باز حسیڹ اسٺ ✨ماهی ڪه بہ هرڪلبه تاریڪ بتابد شاهے ڪه به سائل نڪندناز، حسیڹ اسٺ بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.• 🌟•° 🦋•° تنها باذکر صلواٺ 🌸🍃 🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱 @shohda_shadat🌸