دنبــالشهـرتیــم..!! √°
[وپـےاسـمورسـمونـام]
غافــلازاینــڪہ..
#فاطمـہ(س)♥↓
#گمنــاممـےخـرد...
ܤتوضـیحی کوتاهـ در رابطـه با بـمبـ گذاریـ 7 تیـر ماهـ😔
حادثهـ بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ایران در 7 تیر ماه 1360 منجر به کشتن72 نفر از اعضای این حزب شد😭
این حادثه در ساعت هشت و نیم دقیقه در این دفتر مرکزی در سالن اجتماعات حزب واقع در سرچشمهـ تهران در جلسه ایی که برای رای گیری انتخاب ریاست جمهوری مجلس بود رخ داد🏴
و منجر به کشته شدن اعضای حزب جمهوری اسلامی در مجلس وکسانی کهـ در هییت دولت عضویت داشتند شد
در این حادثه سید محمد حسینی بهشتی رییس دیوان عالی کشور و دبیر کل حزب جزو این کشته شدگان بود🏴
یادشـــانـ گرامیـــ🌺
..☘
#شهیدبهشتی:
روحانیتمراقبباشدطاغوتنشود والافرقیبینتاجوعمامهنیست.🤞🏻
•💖•@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_سی_و_هشتم اسماعیل؟ اسماعیل از کجا بیاورم این وقت شب.! با ارزش ترینهایم ردیف
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_سی_و_نهم
بی فایده بود. هرکه را که بشود گول زد خودت را که نمیتوانی منِ آیه همین بودم! به اندازه ی یک
انگشتر چند گرمی وسیع بودم! و منِ آیه یک عمر قدر یک انگشتر بزرگ شدم!
اسماعیل من یک عقیق بود!
منم گنجشکِ مفتِ سنگهایِ بر زمین مانده
هراسی کهنه از صیادهای در کمین مانده
رکاب نقره انگشتری که گوشه دکّان
دهانش پر شده از پرسشی که بی نگین مانده
نگاهم سرگردان بین قسمت فوقانی ضریح بود و انگشتر عقیق در دستم.
چشمهایم را بستم و اشکهای گرمم گونه ی یخ زده ام را جانی تازه بخشید.... نفس حبس کردم
و....
اسماعیلم را قربانی کردم....عقیقم به داخل ضریح افتاد.
باورم نمیشد. اسماعیلم را با دستان خودم ذبح کردم... تیغ نه کند شد و نه خدا ذبیحی دیگر
فرستاد!اسماعیلم رفت.... قلبم بی تابی میکند... عقیق میخواهد و اسماعیل ذبح شد!
بغضم را قورت میدهم و آیه وار میگویم: ابراهیمی شدن به ما نیومده...ولی خوب نگاه کن حضرت
عشق....اسماعیلم رو دادم... برای تو...فقط تو... یه رحمی به حال دلم...دل زهرا...دل مامان
پری....دلمون بکن... ابوذر دادن کار ما نیست!
نگاهم میگردد گرد ضریح... بالغ شده بودم گویا...یک رنگ دیگر داشت دنیا پس از عقیق!
پلکهایم را آرام از هم گشودم.گیج اطرافم را نگاه کردم. با همان چادر سفید و تسبیح تربت به
دست کنار ضریح خوابم برده بود. گردنم به خاطر سکون بیش از حد دیشب گرفته بود و درد
میکرد. پرنده ها توی محوطه آواز میخواندند و کسی مثل دیشب در امام زاده نبود. از جایم بلند
شدم و راهی حیاط امامزاده شدم. نه مثل اینکه واقعا کسی نبود! چه سرش خلوات بود امامزاده ی
محله ی حوزوی ها
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_چهلم
یاد ابوذر می افتم.هول گوشی ام را بیرون میکشم و میخواهم تماسی بگیرم با کمیل که خیل
تماسهای بی پاسخ و پیامکها متعجبم میکند. نگاه سرسری به پیامها حاکی از این بود که همگی
دنبال من بودند.
شرمنده گوشی را آرام میکوبم روی پیشانی ام و فکر میکنم اول باید به کدامشان خبر دهم.
یاد دیشب و طغیانم می افتم...خجالت آور بود. می اندیشم یعنی دیشب من بودم که آنطور بی
مالحظه با مادرم حرف میزدم؟لعنت میفرستم به خودم و با استرس و دستی لرزان شماره اش را
میگیرم
بوق دومی به سومی نرسیده بود که گوشی را برداشت.انگار که منتظرم بود:
_الو آیه؟ کشتی منو تو...کجایی بی انصاف؟
خدا از سر تقصیراتم نگذرد که باعث و بانی این صدای لرزان بودم
_سلام...
_کجایی آیه؟
_خوبی مامان حورا؟
صدای نفسهای عصبی و مضطربش گوشم را می آزرد:یه ترس لعنتی هست که افتاده به جونم
دقیقا از شش ساعت و ده دقیقه ی پیش که رفتی...ترس از مامان حورا نبودن. کجایی نامرد؟
نامرد صدا میزد دخترش را ! خب دختر ها هم نامردند... یعنی نا...مردند..یعنی جنسیتشان مونث
است ...اما نه...روزی جایی خوانده بودم مردانگی یک صفت است مشترک بین زن و مرد! برای
همین است که تنگش تر و ترین هم میگذارند.تلخند زنان میگویم:
ببخش مامانی...اسم کار دیشبم
خریت بود...ببخش سرت داد کشیدم...حلالم کن هر اراجیفی رو که دم دستم بود بارت کردم
شرمنده ی اشکاتم! آیه اینقدرا هم که فکر میکنی نامرد نیست!
اشک میریخت پشت خط گویا:
آیه کجایی فدات بشم؟ یه شهر بسیجند و دنبال تو ان...
_گریه نکن حضرت مادر... جام امن و راحته... دیشبو مهمون امامزاده ی محله ی عمامه به سرها
بودم... یکم باید آرووم میشدم...ابوذر چطوره حالش خوبه؟
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
امام علي عليه السلام :
خوشخويي، محبّت به بار مي آورد 😊
و دوستي را استوار مي ڪند😌
حُسنُ الخُلُقِ يورِثُ المَحَبَّةَ، ويُؤَڪِّدُ المَوَدَّةَ
📚غررالحڪم حدیث 4864
✨ |• @shohda_shadat •| ✨