#دلبرانه🌹🍃
•/حِس خُوبِــ زݩدگی یعݩی
تــ{💚ـو باشی پیش مݩ
•/چٰادُرِ مِشْـ[😍ـکِی خُودْ رٰا
سِتـْــ کُنی بٰا رِیشِ مݩ🏻
#حزباللهیهاعاشقترند😌
💞| @shohda_shadat
اما این کجا و آن کجا...❗️
عده ای سرب وگلوله😣عده ای ملیاردها💶
⚠️ #هردوتا_خوردند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
این یکی از سوز ترکش😑آن یکی هم در سونا🏊
⚠️ #هردوتا_میسوزند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
عده ای بر روی مین😭عده ای بر بال قو🕊
⚠️ #هردوتا_خوابیدند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
این یکی بر تخت ماساژ🛌 آن یکی بر ویلچرش😢
⚠️ #هردوتا_ارامند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
این یکی در عمق دجله😞آن يکی آنتاليا😒
⚠️ #هردوتا_در_آبند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
این یکی با گازخردل🔥آن يكي با گاز پارس🍃
⚠️ #هردوتا_میسازند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
عده ای کردند کار 😎 عده ای بستند بار😇
⚠️ #هردوتا_فعالند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
باکری ها سمت غرب 👥خاوری ها سمت غرب👯
⚠️ #هردوتا_رفتند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
آن یکی بر پشت تانک😨 و آن یکی بر صدر بانک😒
⚠️ #هردوتا_مسئولند_اما_این_کجا_وآن_کجا ⁉️
#شهدا_شرمنده_ایم
@shohda_shadat
#تلنــگــــــــــــــر 🔴
💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای #جهاد دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده.از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم...❗️
💢از نوشته های #شهید_مشلب
دختران حواستان باشد 👌
#حجاب حجاب حجاب
حواستان به #فضای_مجازی باشد...
💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با #نامحرمان به اشتراک میگذراند
من منظورم با همه نیست❌
من هم از #فیسبوک استفاده میکنم
⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊....
💢 #دلنوشته_هایت را خـوانـده ام ⚡️امـا
آنـلاین📱 ک میـشوی #هـشـدارها♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر...✔️
💢مبادا پروفایل #نامحرم را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش #چادرخاکی کوچه های #مدینه باشد...
💢 #بـرادر،آرزوی #شـهـادتت رابا #نامحرم قسمت نکن❌ .آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️ .⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک #سوریه و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند..
💢رفته رفته آرزوی #شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس #نامحــرم جایگزین میشود🚫
💢طرز فکرت عوض میشود😔
تا جایی ک میگویی: #جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار باشد...
💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی..⁉️
🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫
جلو جلو عواقب #چت 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛روز #مـحـشـر نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم
💢من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که #کمرنگ شود غلظت #شهوت بالا میرود
💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️
اولین پی ام ات #سـلام_خـواهـر بود...
از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔
♨️فــقــط یــک ســوال
هنوز هم #نامحــرم را خواهرصدا میزنی⁉️😔
#التـمـاس_کـمـی_تـفـکـر😭
@shohda_shadat
🌱🌸
🌷از آیٺــ الله بهجٺ پرسیدند:
👈براے بیمارے ها چه ڪنیم؟
پاسخ دادند خداوند ڪپسولے درسٺ
ڪرده اسٺ ڪه تمام ویتامین ها درآن
اسٺ
💊آن هم ڪپسول #صلواٺ اسٺ
📿برمحمدوآل محمدصلوات📿
@shohda_shadat
↘
❌حرمتش را نشکن...❌
▶چــــ❤ـــادر مـــــــادر من ، فـــ🌺ــــاطمه ، حرمت دارد...
📌 نه فقط شبه عبایی مشکیست
که سرت بندازی
و خیالت راحت
که شدی #چادری و #محجوبه!
چــــ❤ـــادر مـــ🌺ــــادر من ، فــــ❤ـــاطمه ، حرمت دارد
✅قاعده، رسم، شرایط دارد:
↙شرط اول همه اش نیت توست...
محض اجبار پدر یا مادر
📍یا که قانون ورودیه دانشگاه است
📍یا قرار است گزینش شوی از ارگانی
📍یا فقط محض ریا
📍شایدم زیبایی، باکمی آرایش!
❌نمی ارزد به ریالی خواهر...❌
چـــ❤ــادر مــ🌺ـادر من ، فــ❤ـــاطمه، شرطش عشق است....
✅عشق به حجب و حیا
✅به نجابت به وفا
✅عشق به چادر زهرا
که برای تو و #امنیت تو خاکی شد
تا تو امروز شوی راحت و آسوده
کسی #سیلی خورد
خون این سیل شهیدان
همه اش با هدف↩ #چادر_تو ↪ریخته شد.
📌خواهرمـــــــ
⬅حرمت این پارچه ی مشکی تو
مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست➡
↩یــــ💠ـــادگار زهراست
نکند چـــــــادر او سرکنی اما روشت منشت
بشود عین زنان غربی↪
⛔خنده های مستی
⛔چشمک و ناز و ادا
⛔عشوه های ناجور
⭕به خدا قلب خــــــدا می گیرد
به خدا مـــ🌺ــــادر من فـــــ❤ــاطمه شاکی بشود
به همان لحظه سیلی خوردن
لحظه پشت در او سوگند....
📌خواهرمـــــــ
چـــــــادر مـــ🌺ــــادر من ، فــــ❤ـــاطمه ، حرمت دارد
📌خواهرمـــــ❤ـــــــــ
⭕منــ✅ـــــ ، پـــــ✅ــدرم ایل و تــــ✅ـــبارم
همـــــ✅ــه ی دار و نـــ✅ــــدارم
به فدایتـــ🌷
حـرمتش را نـشـکن ....
💟@shohda_shadat💟
4_5917921693539500424.mp3
4.87M
🎧 مداحي منم بايد برم باصداي شهيد مدافع حرم محسن قطاسلو😔
{ @shohda_shadat }
#عاشقانہ_شہدا 🌹
همسرشهيد:
وضــع غــــذاپخـتـنـم دیدنـے بود😑بـراش فسنـــجـاݧ درسـت کـردم چہ فسنجانے!
گردوهــارادرسـتہ انداختہ بودم توے خورش🙄آنقـدر رب زده بودم کہ سیاه شده بـود.بــرنـج هـم شـورشور😶
نشـست سـرسفـره دل تودلم نبـود😥غـــذایــش راتـاآخرخـورد😐بعـــدشـروع کـردبہ شوخـے کـردݧ کہ(چـون توقره قروت دوست دارے بہ جاے رب قره قروت ریختہ اے توغـذا😅)چنـدتـااسـم هـم براے غـذایـم ساخـت:ترشـکی،فسنجون سیاه.😐😄
آخـرش گفـت:خداروشـکر.🙂دستت دردنکنہ💚
#شهید_مهدے_زین_الدین 🌺
@shohda_shadat
💕💕💕💕💕
#عـاشقـانـہ_شہدا🌹
پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم
ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻|
اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑|
ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈|
سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🏻|
البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐|
آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚|
#شهید_سید_محمد_علے_عقیلے🌺
🌸🍃@shohda_shadat
#خاستگاری❤️
بلوز بافتنیِ خاکی رنگ با یک شلوار آبی که به طوسی می زد، با یک اورکت که سپاهی ها اول جنگ می پوشیدند. وقت خواستگاری تیپش این جوری بود☺️. حالا هم برادرم بعضی وقت ها می گوید «وقتی اومدم، دیدم یک کفش خیلی مردونه دمِ دره؛ یک چیزی مثل پوتین. »👞
تا آن وقت همدیگر را ندیده بودند. اولین سؤال برادرم از ناصر این بود «از جبهه چه خبر؟»
.. .. .
اول کلی درباره ی توحید و نبوت و امامت حرف زدیم، بعد هم از کتاب و مطالعه پرسیدیم📕. بعدش هم نوبت به سیاست رسید، بعد هم چیزهای دیگر. 🎀
حرف هایمان را که زدیم، خندید😅. گفت «کاش به جای این حرف ها می پرسیدم، خیاطی بلدی؟🤔آشپزیت چه طوره؟🤔 اصلا زندگی مشترک می دونی یعنی چی؟🤔»
🌹🌹🌹☺️
#شهیدناصرکاظمی،
#خاطره_خاستگاری ☺️
@shohda_shadat
💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞
#عاشقانه_واقعی 😍
✨سبڪ زندگے شهدا✨
سالگرد ازدواجمان بود💍
فڪر نمے ڪردم ڪہ یادش باشد،داشت توے زیر زمین خانہ ڪار مے ڪرد⛏
مغرب شد،با همان لباس خاڪے و گچے رفت بیرون و با دستہ گل و شیرینے برگشت😳💐🍰
گفتم:تو این طورے با این سر و وضع رفتے شیرینے فروشے!؟
گفت:《چہ اشڪالے دارہ؟سالگرد ازدواجمونہ نباید گل و شیرینے مے گرفتم؟!☺️》
گفتم:وقتاے دیگہ اگہ خط اتوے لباست
مے شڪست،حاضر نبودے برے بیرون!
گفت:《آرہ،اما اگہ مے خواستم لباس عوض ڪنم شیرینے فروشے تعطیل مے شد》
همسرشهید «سید محمد مرتضے نژاد»
#خاطره
💗 @shohda_shadat
💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞 💞
#داستان
#فرمانده_من
#قسمت_صدودهم
ساعت هشت شب بود، از کهف الشهدا مستقیم اومده بودیم خونه، حسام توی حیاط بود .
منم روی مبل نشسته بودم و داشتم به اتفاقای امروز فکر میکردم ، دستمو گذاشتم زیر چونم و به یه نقطه ی مبهم زل زدم ، راستی راستی داشت میرفت ...😔
واقعا رضایت داده بودم؟
از جا بلند شدم و رفتم سمت پنجره، پرده رو کنار زدم،حسام توی ایوون مشغول حرف زدن با گوشیش بود.🙁
مدام راه میرفت و دستشو تو هوا تکون میداد و هر از چند گاهی یه لبخند دلنشین میزد...☺️
نمی دونستم داره با کی حرف میزنه
به حال و روزش غبطه خوردم ...
حال و روزم دگرگون بود😞
دلم میخواست یه گوشه ی تاریک دنیا بشینم و های های گریه کنم ... 😭
نگاهمو از حسام گرفتم و به دیوار تکیه دادم . روی پاهام نشستم و زانو هامو بغل کردم، اگر حسام میرفت مطمین بودم برنمیگرده.😢
شده بودم مثل پرنده ای که توی اتاق حبس شده و هر بار که برای رهایی تلاش میکنه محکم به دیوار میخوره و روی زمین پرت میشه.
با خودم فکر کردم اینجا شاید اون گوشه ی تاریک دنیا نبود ولی من طاقت تحمل این بغض ناتمومو نداشتم ، راه گلوم بسته شده بود...😭 اشکام روی صورتم لغزید ،از هجوم اینهمه فکر و خیال چشمامو محکم رو هم فشار دادم و با دستام صورتمو پوشوندم ...
ای کاش منم می تونستم برم سوریه ، ای کاش می تونستم طعم مدافع حرم شدن و شربت شهادت رو بچشم ...💔
صدای باز و بسته شدن در و شنیدم ، با پشت دست اشکامو پاک کردم .
به چهره ی بشاش حسام خیره شدم ،نگاهش روم ثابت موند اخم خفیفی کرد و جلو اومد ... روبه روم ایستاد و با صدای بمش گفت : داشتی گریه میکردی؟ آره ؟!میخوای دلمو بلرزونی ؟😢
بدون اینکه نگاهش کنم سرمو به علامت منفی تکون دادم ...به تبعیت از من چهارزانو رو به روم نشست ...🙁
چونمو به نرمی گرفت و گفت : فاطمه نگام کن.
سرمو بالا آوردم و به چشمامش خیره شدم
حالا می تونستم توی عمق چشمای مشکیش آرامشو پیدا کنم...💞
صورتش تو چند سانتی صورتم بود، من بدون این چشمها باید جشمامو به همه چی میبستم ... صدای محکمش تو گوشم پیچید :مگه خودت رضایت ندادی برم از حرم بی بی دفاع کنم؟
جوابی ندادم...😔
_ خب دختر خوب واسه چی گریه میکنی ؟
بدون توجه به سوالاش ، سرمو گذاشتم رو شونش و عطر تلخشو با تمام وجود استشمام کردم،همه چیز نامرد بود😭
عطر تلخ مردونش...
لباس چهار خونه اش...
انگشتر فیروزه ایش...
حسام با لطافت موهامو نوازش کرد و با صدای آرومی صدام کرد
_ فاطمم؟☹️
با لحن حزن انگیز گفتم : هنوزم راضیم بری... ولی نباشی چیکار کنم ؟ سوژه ی نابم برای عکاسی کی باشه ؟
😭💔
ادامه دارد. ...
------ @shohda_shadat