eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 ✨گام 👣برداشتن در جاده عشــق ♥️ هزینه 💰 میخواهـد ! هزینه هایی که انسان 👤 را عاشـــــق  و بعد شهیـــد 🍃✨ میکند . ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
🇮🇷 وعده‌ى ديدار ما راهپیمایی #٢٢بهمن ماه 🌹تجدید_بیعت با آرمان‌های بلند حضرت امام خمینی(ره) و شهدای والامقام و همچنین تجدید بیعت با حضرت امام خامنه‌ای ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
❤️ بـرادرت با دیدنـم از ماشیـن پیاده میـشود و بہ سمـتم مـیدود ظـرف شکستہ ے آب و جاے خالے ات را کہ میبـیند با تعجـب و نگرانے میپـرسد : زن داداش خوبی؟! در دلم جـواب میـدهم آرے خوبم بہ اندازه اے کہ تمـام بدنـم شـده بود چـشم تا جانم را ببینم...بہ اندازه اے کہ تمام بدنم شـده بود قـلب تا فـقط بتـپد و کم نیاورد بہ اندازه ای کہ تمام بـدنم شده بود دسـت تا کاسہ ے آب را بگیـرم و پشـت سرش بریزم! اما... تکہ هاے کاسہ را جمع میـکند و در نزدیکترین سـطل آشـغال میـریزد بے اعتنا تلو تلو خوران خودم را تا ماشـین میرسانم و میـنشینم سـرم را بہ شیشہ تکیہ میدهم و چشمانم را میبندم صداے بستہ شدن در ماشین حاکے از این است کہ آقا مهدی برادرت سوار ماشین شده... با دیدن من با لحـن نگرانی میگوید : مریم خانم بریم بیـمارستـان؟! سـرم را بہ آرامی تکان میـدهم اما متوجہ نمی شود و دوباره میپـرسد : زن داداش؟خــوبے؟ دیـگـر حتی توان تکان دادن سرم را هم نـدارم چـشم هایم کم کم سـنگین مـیشـود و دیـگر صدایی نمیـشنوم... * * * * * * _چشـماشو باز ڪرد... تـصویر مبـهمے از یڪ خانم سفیدپوش بالاے سرم نمایان میـشود نـزدیک میـشود و در گـوشم میگوید : بیدار شدے؟! درد ندارے؟ چـند بار پلک میزنم و آرام آرام چشـمم را باز میکنم و سرم را بہ علامت منفے تکان میدهم بہ سرمم نگاه میکند و رو بہ آقا مهدے میگوید : فعلا سرمـش تموم نشده هروقت تمـوم شد میتونید ببریدش آقا مهدے کیف توی دستش را جا بہ جا میکند و حرف پرستار را تایید میکند... با صدایی گرفتہ میگویم : آقا مهدی... نـزدیک تر میـشود و میگوید : جانم زن داداش؟!چیزے میخوای؟ _ساعت چنـده؟ _چهار و ربع با گفـتن ساعت یادت می افـتم...دو ساعت اسـت کہ رفتہ ای و تمام این دو ساعت من خـواب بودم! اے کاش همیـنطور مـیخوابیدم و وقـت بازگشـتت بیـدار میـشدم... نیـم ساعت بعد صداے اذان بلنـد میـشود...چہ آرامـشی در این صـدا هـست! مـثل صداے تو...مثل چهره ے تو... نـویسنده : خادم الشهـــــــــــــ💚ــــدا 💌 @M_khademshohada بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ صـبح کہ میـشود از بیـمارستان خارج میـشویم آقا مـهدے مرا تا منـزل میـرساند و خـودش هم بہ محل کارش میـرود...بنـده ے خـدا تمام دیشـب را بخاطر مـن بیدار ماند! مـادرت هم وقتی وضـعیت مرا دید در خانہ ے مان ماند...با ڪمـڪ او وارد خانہ می شوم و روے تختم دراز میکشم...تا چـشمم بہ قاب عکـس دونفره امان افـتاد دوباره گریہ هایم شـروع مےشود... دسـتم را روے شـکمم میگذارم و شـروع میـکنم با فـرزندم حـرف زدن : مـیدونے عزیزم...مـن عاشق پـدرتم...اونم منـو خیلے دوست داره! هم مـنو هم تورو... براے اومـدنت لحظہ شمارے میکرد بے قرارے هاش معلوم بود! امـا الآن رفتہ جـنگ...براے اینکہ بعـد از اینکہ بہ دنـیا اومدے آروم باشـے بهم گـفت مراقبت باشم! گـفت تو رو سـرباز بار بیارم...فـقط عـزیزم! سـعے نڪن منتـظر باباییت باشے...باباییت دیگہ رفـت...شایدم بره پیش خـدا...امـا تو از بی بی رقیہ بخواه مراقبـش باشہ! زودتـر بیاد...هـردومون مراقب تو باشیم...بزرگـت کنیم... باشہ؟! صـورتم از شـدت اینکہ گریہ کردم کاملا حـس غیرطبیعی داشت! دهانم تلخ شده بود و تمـام تنم میلرزید! نہ نہ...اصـلا کے گفتہ برنمیـگرده...اتفافا می آد...اما چہ جـورے؟! قـلبم تیـر میـکـشد! دسـتانم میلرزد...درد معده ام را حـس میکنم اصـلا بیا از همـین الآن تا اومـدنش مـنتظرش باشیم...دوتایی! شایـد خبرے ازش شد...! ‌ نـویسنده : خادم الشهـــــــ💚ـــــــدا 💌 @M_khademshohada بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
شهید سید مرتضی آوینی 🍃۰۰♡ : زندگی زیباست ✨، اما شهادت ♥️ از آن زیباتر است؛ 😍 سلامت تن زیباست 💪 ، اما پرنده‌ی🕊 عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ 🌳🌿 نهاده باشند. ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
می‌آیم چون، اقتدا میڪنم به قاسم_سلیمانی ✨ بخند تا تمام روز به عشق ♥️ تو قدم بردارم... راهپیمایی ۲۲ بهمن ✊🇮🇷 شهید حاج قاسم سلیمانی 🍃♥️ ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_شـصت‌و‌سـوم صـبح کہ میـشود از بیـمارستان خارج میـشویم آقا مـهدے مرا تا منـ
❤️ یازده ماه بعـد... ڪودکمان همانطور کہ حـدس زده بودے دختـر است! اسمـش را هم طبق گفتہ ے خودت گذاشتہ ام از آخـرین تماسے کہ داشتے حـدود یڪ ماهی میگذرد گفتہ بودے این اواخـر درگیری هایتان بیشتر شده است و سیم تلفـن ها قطع شده است اما دیگر خیلے دیر شـده نگـرانم! صـداے گریہ های زینب از اتاقمان بلند میشود بہ سـمتش میـروم و در آغوشـش میگیرم درسـت شبیہ توسـت... زیبا و دلنـشین! کمـے کہ در آغوشـش میگیرم آرام میـشود و میـخوابد اورا پایین میگذارم و خـودم هم کنارش دراز میکشـم و بالشـتش را تاب میدهم تا خـوابش عمیـق تر شود چـند دقیقہ بعد صـداے تلفـن بلنـد میـشود... براے اینکہ زینـب از خواب بلند نـشود فورا گوشے را بر میدارم _الو؟ _سلام مـریم خانم...خوبے شما؟ صـداے گرفتہ ے مردی از پشت تلفن چندان مشـخص نمی کرد چہ کسے پشت خط است اما بعد از کمی صحبت فهمیدم برادرت بود _سلام آقا مهـدے ممنون _راسـتش زنگ زدم...مـیتونید آمـاده شید بریم یہ جایی؟ _ڪجا مثلا... _حالا شمـا آماده شیـد تا چنـد دقیقہ دیگہ مام دم درتـون... بدون اینکہ منتـظـر جوابم باشد گوشی را قطع میکند... با تعـجب بہ دور و برم نگاهی می اندازم کہ قصـدش از ایـن کار چیـست؟ لباسم را میـپوشم و چادرم را سر میکنم زیـنب را هم آماده میکنم چنـد دقیقہ بعد آقا مهدے دم در خانہ یمان منتـظرمان می ایستد...از پلہ ها پایین میروم و در را باز میکنم...بعـد سلام و احوالپـرسی سوار ماشیـنش میشوم اما چنـدان انگار حال درستے نـداشت! بـدون هیچ حـرفے حرکت کرد و بـعد از نیم ساعت روبروی در سپـاه ایـستاد... با تعـجب می پـرسم : ایـنجا کجاست؟! _پیـاده شو زن داداش... ملافہ ی زینب را دورش میپـیچم در را باز میـکند و او را از آغـوشم بر میدارد و بہ سـمت درب سپاه میـرود هــزاران فـکر عجـیب و غـریب در سرم میـجنبد! دسـتم را روے قلبم میـگذارم و با نفـسی عمیـق میگویم : هیـچے نیـست! و از ماشـین پیاده میـشوم و همـراهش میـروم... نـویسنده : خادم الشـهـــــــــ💚ــــــدا 💌 @M_khademshohada بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
❤️ بہ سـمت ساختمـان کوچکے کہ در جایی از حیاط بزرگ سپاه است قدم بر میدارد... پا بہ پایـش راهی میشوم...با آمـدن مـن چنـد خانم چادرے از ساختمـان بہ طرف من مے آیند تـپش هاے قلبم رفتہ رفتہ تنـدتر مـیشود نکنـد براے محمـدم اتفاقی افتاده؟! نکـند کہ... نہ نہ...افـکار چـرند و پـرند را از سرت بیرون کـن!یـعنی چے کہ محمـد... صـدای مداحے آشنـایی رفتہ رفتہ بلندتر میـشود ... با تعـجب و دلهـره بہ همہ چی زل میـزنم...معنے این رفتارشان چیـست؟! مگـر اتفاقی افتاده...؟ خـدایا پـناه بر خــودت... گریہ هاے زیـنب در آغوش عمویش بلنـد میـشود...امـا لحـن گریہ هایش با همیشہ فرق کرده نڪند متوجہ چیزے شده...همـانطور کہ نزدیڪ ساختمان میـشوم صداے مداحے بلـندتر میـشود بی اراده چـشمانم پر از اشک میـشود...در دلم آرام امن یجیب مـیخوانم اتـفاقے کہ نیـافتاده اسـت...دلهره هایـت دیگـر برای چـیست؟! نـفس عمیـقی میـکشم و خـودم را دلداری میـدهم کفش هایم را در می آورم و وارد ساختمان مـیشوم چـقدر اینـجا آشـناست... قبـلا آمـده بودم؟! دیـوارهایـش با سربنـد های مختلـف و پلاڪ های شهدا تزیین شـده است...روے سقـفش چفیہ هاے بزرگ نصب شده دکـور اتاق هـرچند خیلے زیباست...اما در وجـودم حـس وحشت ایجاد میـکند! امـا تا چشـمم بہ عکـسی میـخورد ، آرام مـیشوم عکـس شهیدی کہ قبـلا همـراهت آمـده بودم و در معـراج دیده بودیمـش وقـتے پرده ی سـبز رنگی را کنار مـیزنم تابوتی پوشیــده از پرچم ایران کمی جلوتـر گذاشتہ بود و چـند نفـر از نظامیـان دورش را گرفتہ بودنـد با دیـدن تابـوت سہ رنـگ تمـام تنم بی حس میـشود در دلم میگویم : هیـچے نیـست...همــش شوخیہ...مگہ غافلگـیری هاے محمــد رو نمـیشناسے؟! امـا نمی دانم چـرا اشـک هایم یکی یکی روی گونہ هایم سـر میـخورد... _نـگا...الان برے جـلو مـیبینی توش خالیــہ...مـحمـد اینـجا چیکار میـکنہ...اون سوریہ اس! برادرت چـند قدم آنـطرف تر از مـن ایستاده بود...صـدای گریہ هاے زیـنب با صـدای مداحی آمـیختہ میشـود همـانطور کہ بہ تابـوت نزدیک میـشوم...قلبـم تنـد تر و تنـدتر میـزند جـورے کہ انـگار چنـدثانیہ دیـگر از کار می افتد امــــا... چــشمم را میـبندم و جـلو میـروم...وقـتی پایم بہ تابـوت میخورد می ایسـتم... نـویسنده : خادم الشهـــــــــــ💚ــــــــــدا 💌 @M_khademshohada بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ خون زيادے از پای من رفتہ بود😞. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی😔 هوا تاريک شده بود. خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختی باز کردم. مرا بہ آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهستہ و آرام.👌 من دردے حس نمےڪردم! آن ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. !❤️ لحظاتے بعد آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن ، ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
📸تصویری از شهید محمدحسین حدادیان در یوم الله ۲۲ بهمن✌️ تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۱۲/۰۱ محل شهادت: تهران ، خیابان پاسداران
سلام رفقا ان شالله که حالتون خوب باشه😊 اگر دوست داشتید عکس هایی که امروز از راهپیمایی شهرتون گرفتید برامون بفرستید تا در کانال بگذاریم. @khademmodafein_haram
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_مسافر_عاشق❤️ #قسمت_شـصت‌و‌پـنجم بہ سـمت ساختمـان کوچکے کہ در جایی از حیاط بزرگ سپاه است قدم ب
❤️ (قسـمت_آخـر) آرام میـنشینم و با چشـمان بستہ دسـتم را جـلو میـبرم لـرزش دسـتانم را حـس میکنم...هر کس دیگـری هم باشـد حـس میکند... همـانطور کہ دسـتم را دراز میـکنم در دلم میگـویم تـوش خالیہ...هیـچے نـیست...محمــد یہ جاے دیـگہ اس... جــسم سـرد و لطیفی بہ دسـتانم میـخورد...چــقدر آشـناست...آرام چـشمم را باز میـکنم امـا قـطره ے اشـکے دیدم را تار کـرده وقـتے روے گونہ ام سـر میـخورد چـهره ی زیـبایت روبرویم ظاهر میـشود...نـورانی تر از قبـل... طاقـت نمی آورم و هق هق گریہ هایم ڪل اتاق را پر میکند...دوسـت ندارم گریہ کنم...این اشـک ها مانع دیدنـت میـشوند... بی معـــرفت...چـــــرا پلڪ هایت را بستہ ‌اے ؟؟ بلنـــد شـــو دخـترت را ببین...نگـاه کن اسـمش را زیـنب گذاشتم!همانی کہ گفتہ بودے راستےچہ لبخــند آشـنایی دارے...همـیشہ میـخندیدی...حـالا هم با این خنـده های زخـمی ات داری دل مـیبری از من!اصــلا... دلــبرم خـوابیده...بیــدار میـشــود...مـیدانم... دسـتم را بالاتر مـیبرم و روے صورتت میکـشم و... _مـــریم جان...خـانومم...عــزیزدلم آرام آرام چشمم را وا میـکنم زیـنب را در آغوش کشیـدی و چہ آرام خوابیده بود! با بهـت بہ چهره ات نگاه میکنم...خــدایا...یعنے همہ ے ایـنها خواب بود؟! مــحمـدم برگشتہ...؟ تـــو برگشتے...پـــــیش من...پـــــیش دختـرمان... بازم هم غافلگیرم کردے! بی اراده از جـایم بلـند میـشوم و با تمـام وجـودم در آغوشـت میگـیرم و برایـت میخوانم ! نـویسنده : خادم الشهـــــــــــ💚ــــــــــدا 💌 @M_khademshohada بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat