eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج): شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند😔😔 دعا کنیم برای ظهور حضرت مهدی(عج)❤️ ⬇️دعای ظهور⬇️ 💟بـــسم اللــه الــرحمن الــرحيم 💞إِلــــَهِے عـــَظُمَـ الْــــبَلاءُ وَ بــَرِحَ الْـــخَفَاءُ وَ انــــْکَشَفَ الْــــغِطَاءُ وَ انْــــقَطَعَ الـــرَّجَاءُ وَ ضــــَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُــــنِعَتِ الــــسَّمَاءُ وَ أَنْـــــتَ الْــــمُسْتَعَانُ وَ إِلَــــیْکَ الْــــمُشْتَکَے وَ عــــَلَیْکَ الْــــمُعَوَّلُ فـــِے الـــشِّدَّةِ وَ الــــرَّخَاءِ اللــــهُمَّـ صَـــلِّ عَـــلَے مُـــــحَمَّدٍ وَ آلِ مُــــحَمَّدٍ أُولِــــــے الْأَمْـــــــرِ الَّـــــذِینَ فَـــــرَضْتَ عَــــلَیْنَا طـــــَاعَتَهُمـْ وَ عـــــَرَّفْتَنَا بِـــــذَلِکَ مَــــنْزِلَتَهُمْـ فَـــــفَرِّجْ عــــَنَّا بِـــحَقِّهِمْـ فَـــرَجا عـــَاجِلا قَـــرِیبا کَـــلَمْحِ الـــْبَصَرِ أَوْ هُــــوَ أَقـــْرَبُ یَا مـــُحَمَّدُ یَا عَلِےُّ یَا عَلِےُّ یَا مُـــحَمَّدُ اکـــْفِیَانِے فـــَإِنَّکُمَا کـــَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فـــــَإِنَّکُمَا نـــَاصِرَانِ یَا مَــــــوْلانَا یَا صـــَاحِبَ الـــزَّمَانِ الـــْغَوْثَ الْـــغَوْثَ الْــغَوْثَ أَدْرِکـــْنِے أَدْرِکْنِی أَدْرِکْــنِے الــسَّاعَةَ الـــسَّاعَةَ الــسَّاعَةَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ الْـــعَجَلَ یَا أَرْحَـــمَ الـــرَّاحِمِینَ بِــــحَقِّ مـــُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الــــطَّاهِرِینَ💞 ⬇️دعای سلامتی حضرت⬇️ 💟بــسمـ الله الــرحمن الــرحیم 💓اَللّـــهُمـَّ كُــنْ لِـــوَلِيِّكَ الْـــحُجَّةِ  بْنِ الْــــحَسَنِ صــــَلَواتُكَ عـــــَلَيْهِ  وَعَــــلے آبـــائِه فـي هــــــــذِهِ  الــــسَّاعَةِ وَفـــي كُــلِّ ســــاعَة  وَلـــِيّاً وَحــافِظاً وَقــائِداً وَنــاصِراً  وَدَلــــيلاً وَعَــــيْنا حـَتّے تُـــسْكِنَهُ  اَرْضــــــَكَ طَــــوْعاً وَتُــــــمَتِّعَهُ  فــــیها طــــویلا💓 ❤️اللــهمـ‌عـجل‌لـولیک‌الـفرج❤️ 🥀🍃@shohda_shadat
امام مهربانم.... مهر تــو همان کیمیایی است.... که روزگار مرا ، قیمتی می کند! من، به اعتبار محبت تـو نفس می کشم .. سلام ، قرار دل بی قرار مـن... 🌸🍃 🌴 ❤️اَللّٰهُمَ‌عَجْل‌لوَلِیِّکَ‌اَلفَرَج❤️ 🌈@shohda_shadat
: هیچ وقت دیـن خـدا رو دستــور خـدا رو وظایـف شـرعیـتون رو بـاهیچ چـیزی معاملـہ نکنید. 🌷 🌸☘🌸☘🌸☘ @shohda_shadat 🌸☘🌸☘🌸☘
-روزانه 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @shohda_shadat 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹ناگفته شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید حاج احمد متوسلیان ✍چند وقتی بود که شدیدا دنبال این بودم تا چند نفر که مطمئن بودم و هستم کامل ترین اطلاعات را از حاج احمد متوسلیان فقط آنها دارند، حضوری ببینم و در این رابطه سوال کنم تا اطمینانم از اطلاعاتی که تا امروز داشتم، کامل شود. حاج قاسم سلیمانی یکی از آنها بود که اطلاعات و نظرش خیلی برایم اهمیت داشت و به نوعی ختم کلام بود. دوست عزیزم "احسان محمدحسنی" - رئیس سازمان هنری رسانه اوج - با حاج قاسم ارتباط کاری زیادی داشت. یکی دو بار به او گفتم ترتیبی دهد با حاج قاسم جلسه ای کوتاه داشته باشم. یک بار قرار شد هنگامی که حاج قاسم به شهرک سینمایی دفاع مقدس برای بازدید از صحنه های فیلمبرداری "به وقت شام" می رود، برویم آن جا که به دلایلی جور نشد. گذشت تا اینکه بنده و خانواده ام برای جشن عروسی دختر آقا احسان که جمعه شب 24 اسفند 1397 در تالار طلائیه بود، دعوت شدیم. ساعت حدود 8 شب، دور میز کنار دوستان نشسته بودیم که ناگهان چشمانم از تعجب گرد شد. حاج قاسم سلیمانی، یکّه و تنها، با لباس شخصی‌و خیلی معمولی، وارد سالن شد. از همان اول به ذهنم رسید بروم سراغش، ولی مانده بودم چطور؟ نمی دانم چرا کم آوردم؟ احسان حسنی لطف کرد، دستم را گرفت و برد سر میزی که افرادی خاص نشسته بودند. مرا برد جلوی حاج قاسم. حاجی محترمانه و با ادب همیشگی، سریع از جا برخاست. تا احسان گفت: - ایشون آقای داودآبادی هستند که ...حاج قاسم لبخند زیبایی زد و گفت: - بله، ایشون رو که می شناسم ... قند در دلم آب شد. چه کیفی کردم از این حرف سردار. همین طور که روی صندلی سمت راستش می نشسستم، با خنده گفتم: - خب خدا رو شکر که بنده رو می شناسید، پس نیازی به معرفی نیست. و با خنده جوابم را داد. دور میز گرد، از سمت چپِ حاج قاسم، ابراهیم حاتمی کیا کارگردان، گلعلی بابایی نویسنده، مرتضی سرهنگی رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت، و محسن مومنی رئیس حوزه هنری، که پهلوی من قرار داشت، نشسته بودند. حاجی داشت با آقای سرهنگی درباره نوشتن کتاب زندگی سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) صحبت می کرد که ظاهر برای این کار دو تن از نویسندگان معروف حوزه هنری را برده بودند پیش حاج قاسم. آقای سرهنگی که فهمید با حاجی کار دارم، لطف کرد، زود حرفش را تمام کرد و به صحبت با محسن مومنی مشغول شد. سعی کردم از فرصت پیش آمده که معلوم نبود مجددا نصیبم شود و نشد! در کمترین زمان، بیشترین و بهترین بهرۀ ممکن را ببرم! آرام دهانم را بردم دم گوشی حاجی و گفتم: - حاج آقا، من تقریبا 25 ساله که در ایران و لبنان پی گیر قضیه حاج احمد متوسلیان هستم ... نگاهش به روبه رو بود. همان طور حرف می زد. جرات نکردم به چشمانش نگاه کنم. با همان لبخند روی لبش، رو کرد به من و گفت: - خب، ببینم تو که 25 سال روی این پرونده کار کردی، به چه نتیجه ای رسیدی؟! آرام گفتم: "به این رسیدم که همون روز اول همشون شهید شده اند." با لحنی ملایم گفت: "درسته. دقیقا. تا همون شب اول همشون شهید شدند." 🔺با تعجب گفتم: "پس این حرفها که بعضیا می زنند که زنده اند و در زندان های اسرائیل هستند چیه؟" لبخند تلخی زد و گفت: "این حرف ها رو ول کن." و ادامه داد: خب دیگه به چی رسیدی؟جرات نمی کردم بگویم. نه این که از حاج قاسم بترسم، نه اصلا. بلکه از ادعای خود هراس داشتم. دهانم را به گوشش نزدیک کردم تا آن که بغلش نشسته بود، نشنود. و صحبت ادامه داشت و من، ساکت، ولی مات و مبهوت، مانده بودم! حمید داودآبادی ۲بهمن ۱۳۹۸ @shohda_shadat
مادرشهید؛ پسرم هشت سال تو‌جبهه بود از سال ۵۹تاسال۱۳۶۷فرمانده بوداما همیشه میگفت :من تو آشپزخونه کار میکنم مامآن.. اولین شب ماه مبارک رمضان بود، رادیوی کوچکی داشتم که همیشه همراهم بود. اعلام‌کردکه فآو توسط رزمندگان اسلام باز پس گیری شد. همون لحظه تو دلم آشوبی به پاشد، امانمیدونستم که چه اتفاقی برای تک پسرم افتاده است.. علیرضا همیشه دویاسه روز بعد از عملیات زنگ میزد اما بعد از عملیات فآو‌ هرچه منتظر شدم تماس نگرفت؛ چندروز بعدتو‌جلسه ای که در مصلا برای خانواده های شهدایی که فرزندانشان مفقودالجسد بود برگزارشد،گفتند پسرت شهید شده الآن ۳۲ساله منتظرم از جبهه برگرده.. فرمانده‌گردان لشکر۴۱ثاراللّه‌ کرمان @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_بیست_دوم سامره روی پایم نشسته بود و کنجکاو بزرگتر ها را نگاه میکرد.با چشم دن
زیر پوستی قیصری بود برای خودش.می اندیشم همه ی برادر های عالم اینچنین هستند؟ **** فصل نهم(دانای کل) بعد از اینکه مراسم تمام شد و همگی به خانه برگشتند ابوذر بی حرف رفت بالا پشت بام لحظه ای به این اندیشید که اشکال اینکه این وقت شب با همسرش حرف بزند چیست؟ لیست مخاطبین را بالا پایین میکند و زهرابانو را میگیرد! بد از چند بوق صدای ظریف زهرا می آید:سلام ابوذر کمی هیجان زده بود:سلام _کاری داشتید؟ ابوذر با خود فکر کرد.کاری داشت؟ _نه ... اشکالی داره بدون اینکه کاری داشته باشم باهمسرم تماس بگیرم؟ زهرا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:نه! _راستی الآن شما همسر منی؟ یه خورده باورش سخته نه؟ _بله _باید همچنان همدیگه رو با ضمیر دوم شخص جمع خطاب کنیم؟ زهرا میخندد:نه! _خوبه _آره خوبه _تو نمیخوای به من چیزی بگی زهرا خانم....نه نه زهرا جان قشنگ تره! زهرا لب میگزد:راستش من چیزی برای گفتن ندارم _پس این نامزدا چی میگن به هم که مخابرات از دستشون عاصی شده؟ بازهم میخندد:نمیدونم والا . نویسنده: ** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
_بانو شما ادبیات خوندی!شعری عاشقانه ای چیزی!هیچی تو کشکولت نداری؟ زهرا دلش میرود برای این روی شیطان نادیده ابوذر _چرا یه شعری هست یه جورایی وصف حال قبل از امشبه _اوممم به نظر جالب میرسه بانو!منتظرم زهرا صدایش را صاف میکند و آرام شعر را زمزمه میکند: _تو مرد اجتماعی پیراهن آجری من دختری خجالتی سرد و چادری! من دختری خجالتیم در حوالیت دارم کلافه میشوم از بی خیالیت _ما غلط بکنیم بی خیال شما باشیم _گفتم وصف قبل از امشبه!!!! _آهان بله... _ترسیده ام از این همه محجوب بودنت با دختران دور و برم خوب بودنت! با من شبیه خواهر خودت حرف میزنی من خسته ام از این همه داداش ناتنی! _از امشب مثل همسرم باهات حرف میزنم بانو _با گیره ای که روسریم را گرفته است دنیا مسیر دلبریم را گرفته است! _بنده خدا مام گرفتار همون تار و پود همون روسری هستیم! _با من قدم بزن کمی این مسیر را با خود ببر حواس من سر به زیر را! _من آماده ام بریم _ابووووذر جدی باش _چشم _صعب العبور قله خود خواه زندگیم ای نام کوچکت غم دلخواه زندگیم تبعید میشوم به تو در شب نخوابیم با تو درست مثل زنی انقلابیم!! _جانم زن انقالبی من.! _باید که از حوالی قلبم بکاهمت با حفظ حد فاصل شرعی بخواهمت! _چی چی رو بکاهی؟من تضمین میکنم هیچ مشکلی پیش نیاد فاصله ها رو پر کن عزیزم! _در من جهنمی از سر به راهی است! دنیای من بدون تو یک حرف واهی است! ابوذر هیچ نگفت زهرا آرام صدایش زد:ابوذر.... _جانم زهرا دلش مالشی رفت و گفت:جانت سلامت ساکت شدی _خونم که بردمت و خانم خونم شدی باید هر شب برام شعر بخونی! _چشم _میخوام جوابتو بدم... میشنوم مهندس . نویسنده: ** 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
🍃اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِكَ الى دارِ القَرارِبالهِیّتَكِ یا إلَهَ العالَمین. ••♥♪•• {خدایا توفیقم ده در آن به سازش كردن نیكان و دورم دار در آن از رفاقت بدان و جایم ده در آن با مهرت به سوى خانه آرامش به خدایى خودت اى معبـود جهانیان.🌻}     🌙~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا