eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🕊•| 😍 اگر به دامان وصل تو 🖇 دست ما نرسيد؛ كشيده ايم در آغوش آرزوى🎈📿 تو را ... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ♔♡🌱↷ 『 @shohda_shadat』•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔴حاج قاسم سلیمانی: آقای ترامپ قمار باز ، بدان آنجا که فکر نمیکنی ما در نزدیکی شما هستیم، جمهوری اسلامی نمیخواهد! سپاه نمیخواهد! من حریف شما هستم. ✅آری خون حاج قاسم سلیمانی حریف شمابود... واژه شناسی کلام حاج قاسم: ۱_من حریف شما هستم. ۲_آقای ترامپ قمار باز. ۳_بیا ما منتظریم. ۴_ما ملت شهادتیم. به درستی که حاج قاسم بزرگترین دشمن وحریف را طلبید و ترامپ نیز قمار بسیار سنگینی کرد و با اقدام به شهادت حاج قاسم سلیمانی که مرد میدان شهادت بود گور خود و آمریکا را کند. ▪️شاید بگویید غُلُو است،اما نه! دنیای ما بر مدار سنتهایی میچرخد، داغی که شهادت حاج قاسم بر دل آزادگان جهان گذاشت هیچ چیزی نگذاشت،سنت ناپایداری ظلم. ✅ظلم پایدار نمی ماند. ان شالله و بإذن الله... @shohda_shadat🥀
ولےاونجاڪه‌اقاگفتند: من‌شب‌وࢪوزبه‌شهیــد سلیـــــمانےفکࢪمیکنمـ بیشتࢪازهمیشه‌حس‌ڪࢪدم کسی‌جای‌حاج‌قاسـم‌ࢪو بࢪای‌اقــــــــــاپࢪنمیڪنه... @shohda_shadat🌱
😂🤣 ! گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند😴 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند😳 و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششون شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدن😴😴😴 ما هم اذیتشون می‌کردیم😜 دست خودمون نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👡 یا پوتین‌هامون👢 سرجاش نباشه، دیگه معطل نمی‌کردیم😉 صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: 📣📣📣 «برادر برادر!» دیگه خودشون از حفظ بودند، هنوز نپرسیدیم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت می‌گفتند:😡 «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد😴 اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!»😄 بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگه چی شده؟»🤭😡 جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد!»😅😅 @shohda_shadat🍃🌸
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَصُولُ بِکَ عِنْدَ الضَّرُورَهِ وَ أَسْاَلُکَ عِنْدَ الْحَاجَهِ اى خداوند، چنان کن که به هنگام ضرورت به نیروى تو بتازم و به هنگام نیاز از تو یارى خواهم‏ وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ عِنْدَ الْمَسْکَنَهِ وَ لاَ تَفْتِنِّی بِالاِسْتِعَانَهِ بِغَیْرِکَ إِذَا اضْطُرِرْتُ‏ و به هنگام مسکنت به درگاه تو تضرع کنم. و مرا میازماى که به هنگام اضطرار از جز تویى یارى جویم‏ وَ لاَ بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِکَ إِذَا افْتَقَرْتُ‏ و به هنگام بینوایى به پیشگاه جز تویى خاضع شوم‏ وَ لاَ بِالتَّضَرُّعِ إِلَى مَنْ دُونَکَ إِذَا رَهِبْتُ فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِکَ خِذْلاَنَکَ وَ مَنْعَکَ وَ إِعْرَاضَکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ‏ و به هنگام ترس در برابر جز تویى تضرع کنم، تا آنگاه مستحق خذلان و منع و اعراض تو گردم. اى مهربان‏ترین مهربانان. نشر دهید👌
📌 💬 از خادمین کانال به اعضای همیشه همراه😊📢 سلاااااااام علیکم😍 حالتون چطوره 🙃 ان شاءاللّه که حال دلتون خوبه🙃 خبر دارم براتون اونم چه خبری 😇 بَه بَه 😌 قراره ان شاءاللّه فردا یعنی پنجشنبه روز اعضا باشه (یعنی شما برای ما پست هارو انتخاب کنید و ارسال کنید تا ما در کانال قرار بدیم) پس بجنبید تا دیر نشده پست های نابتون رو درست کنید و برامون ارسال کنید. 👇👇👇👇👇👇👇 @shahidBABAKnoory8395
یاد خدا را فراموش نڪنید . مرتب بسم الله بگویید، با یاد و ذڪرِ خدا و عمل براۍ رضاۍِ خدا خیلۍ از مسائل حل مۍشود.📿💌 🎀@shohda_shadat🎈
.. ..👌🏻🥰 ..😍 ..°↓ ‌.🌙. چرا با اینکه‌خداعادله؛بین‌مخلوقاتش‌فرق‌گذاشته‌واونارو یکسان‌خلق‌نکرده،و وضعیت‌‌ِ‌زندگیِ‌مخلوقاتش {انسان} باهم متفاوته؟! تبعیض‌یاعدل؟؟😐! ••↓ ..💌.. خدا میگه: برای‌اینکه‌هرکسی‌رو‌به‌اندازه‌استعدادو توانش،تکلیف‌و‌ وظیفه‌بدم؛وبه‌اندازه‌انجام‌تکالیفشون‌پاداش‌بدم.. 📩... دسته‌ای‌ازمردم‌سالم‌و‌توانا؛به‌افرادمریض‌بنگرند‌وسلامتی‌شان‌راشکر‌ وآنراقدربدانند؛وافرادمریض‌مرابخوانندبرای‌سلامت‌و عافیا‌وصبرکنندتاپاداش‌صبروبیماری‌خودررابگیرند.. 🎀.. و توانگر وفقیرنیز؛همچنین^↑ 📍..مومن‌به‌کافرنگاه‌کند‌وسپاسِ‌نعمتِ ‌ایمان‌وهدایتِ‌خودرا ب‌جاآورد.. ➰.. ازاین‌جهت‌متفاوتندکه: درهمه‌موارد‌ ودرهمه‌وضعیت{درخوشی‌وسلامتی‌و گرفتاری‌وبخشش‌پروردگارشان}آنهارامی‌آزمایم..👌🏻. ..ونتیجه‌ی‌مطلوبِ‌نمرات‌آنها^^↓ پاداشی‌است‌عظیم؛‌‌ازسوی‌پروردگارشان..🥰 ⚖..بایدگفت..این‌اختلافات‌درجهان؛ امری‌لازم‌وطبیعی‌است... واین‌اختلافات‌تحت‌قوانین‌علیت‌و معلولیت‌است‌که‌برجهان‌حاکم‌هست! 🔺.. وفرض‌تساوی‌خلقت؛مساوی‌است‌بانابودی‌خلقت.. چون‌اگرهمه‌زن‌یامرد‌باشند؛توالدوتناسل‌امکان‌پذیرنیست.. ‌وموجودات‌وگیاهان‌‌یک‌نوع‌بودند؛ تنوعی‌درکارنبود‌وجهان‌جذابیتی‌نداشت..! 📱.. منبع° : اصول‌کافی،ج۳،ص۱۵ قواعدالکلامیه،ص۱۸۸ اصول‌کافی،ج۳،ص۱۵_۱۴ جواب تمامِ سوالاتِ مبتکرانه تان را با هشتگ ..🎈 دنبال کنید..🤞🏻 🍃 ↑ 🌱 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_صد_و_هشتاد_ششم اما مردونگی به خرج داد و یه آدم غرق تو کثافتو کشوند بیرون ... منو
حمید کلافه گفت: میدونه...میدونه....اینجور که معلومه پیش عمه اش زندگی میکنه. حورا با تعجب حمید را نگاه کرد: با عقیله؟ _اوهوم یه همچین اسمی داشت... حورا دلگرم شد....تردید ها را کنار گذاشت. _حمید ...من همین فردا میخوام برم دیدنش...میخوام ...میخوام بهش بگم مادرشم...میخوام بهش بگم چقدرعاشقشم.براش توضیح بدم که نمیشد بمونم...براش براش... حمید پرید وسط حرفش و گفت: خیلی خب عزیزم...آروم باش.باشه باشه میریم.تو آروم باش. آیین بی آنکه بخواهد شنونده این مکالمه بود. تکیه داد به دیوار و به تصویر گل نیلوفر تابلوی روبه رویش خیره شد. گیج شده بود چه عکس العملی باید نشان بدهد؟ اندیشید.به بیست و چهار سال قبل.که کودکی پنج ساله بود و پدرش کنارش کشید و مردانه با او مشورت کرده بود! دوساله بود که بی مادر شده بود و حالا پدرش از مادر داشتن برایش میگفت.از زنی که میخواهد جای مادرش را پر کند ... زنی که آمدو عروس خانه ی پدرش شد. برعکس تصوراتش بد نبود.اما خیلی هم مادر نبود.بیشتر یک دوست بود تا مادر. گاهی وقتها کودکانه اعتراف میکرد که دلش مادری میخواهد همیشه نگران.نه دوستی که سعی میکرد درکش کند!!!!! و حالا این دوست، دخترش را پیدا کرده بود!دختری که عجیب این روزها فکر و ذکر آیین را درگیر خودش کرده بود! دختری که یک جنس ناشناخته داشت و هیچ واژه ی توصیفی نمیتوانست این جنس را توصیف کند. سرش درد گرفته بود از این روابط پیچیده!اینکه هیچ چیز سر جایش نیست!حتی فکر و ذکرش... . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
آیه به عادت همیشگی مسیر تاکسی خور ایستگاه تا بیمارستان را پیاده می آید با همان لبخند مختص به خودش.صبح خنکی بود و سیخ ایستادن موهای تن از شدت سرما حس جالبی را به او منتقل میکرد. با طمئنینه وارد بخش شد و سلام گرمی به هنگامه و مریم و ریحانه داد!نسرین را بعد از چند هفته بود که در آنجا میدید! با شوق او را در آغوش کشید و گفت: کجایی تو ؟ نسرین اخمی مصنوعی کرد و گفت: من کجام؟تو سرت شلوغه فرصت نمیکنی به ما سر بزنی! _آره به خدا اینو راست میگی کلی کار روی سرم ریخته!من شرمنده! ریحانه با خنده گفت: تا باشه از این کارا! آیه چشم ریز کرد : منظور؟ مریم زد رو شانه ی ریحانه و گفت: منظور اینه که با بالا یا والا مالا ها میپری ما رو از یاد بردی دیگه! آیه چپ چپی نگاهش کرد و گفت: سبزی پاک کردید پشت من غیبت کردید نه؟ هنگامه با خنده گفت: اینا که تازه وکیل تو ان بقی پرستارا رو دریاب که یه سره پشت سرت حرف در میارن! خو تو خودتم مقصری دیگه!واسه چی همش با دل این دختره راه میای تا پشتت اینقدر حرف در بیاد! آیه پوزخندی میزند و در دل میگوید: یک ربط عمیق این میان است! اما شانه ای بالا انداخت و گفت: خودت میگی پشت سرت!حرف پشت سرم برای همون پشت سریاست! نسرین آرام سوتی میکشد و میگوید: بابا دندان شکن پاسخ ده! آیه تنها ابرویی بالا می اندازد و همانطور که به اتاق استراحت میرود تا لباسهایش را عوض کند میگوید:به من میگن آیه! . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا