♥️🍃عیب از ماست ڪه هر صبح نمۍبینیمت••
♥️🍃چشم بیمار شده تار شدݧ هم دارد••
#جمعه_هاۍ_انتظار 🌱✨
🦋 → @shohda_shadat
شَفَتُ الجَنَّةَ مَرَّتَینِ
مَرَّه بِعیونِها،
وَ مَرَّه بضحکة ها ...
بهشت را دو بار دیدم،
یک بار در چشمهایش
و یک بار در لبخندش ...
مکتب حاج قاسم
📚موضوع مرتبط:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#مکتب_سلیمانی
#شعر
#عکس
📅مناسبت مرتبط:
#جمعه
ایشان ریسکهای خیلی بزرگی را انجام میداد. نمونه آن را اخیرا مقام معظم رهبری در یک سخنرانی ابراز فرمودند که عناصر خشن و بیرحم داعش منطقهای را محاصره کرده بودند و بنا بود که همه را قتلعام کنند.😱
این عنصر شبانه خودش را با هلیکوپتر در آن منطقه فرود میآورد و هدایت، رهبری و ساماندهی میکند و آن منطقه را نجات میدهد و محاصره را میشکند.✌️
نفس این حرکت خودش نشان دهنده توان بالای ریسکپذیری، از خود گذشتگی، از جان گذشتگی و آمادگی برای پذیرش هر نوع خطر در مسیر آرمان و هدفی است که تشخیص میدهد باید به سوی آن برود.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی🌹
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
شهید مدافع حرم «مجتبی باباییزاده»:
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم. 🌹
باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است.✨
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود☝️ و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.❗️
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفرج]
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی
پایان سبز قصه ی دنیا! نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سوال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معما، نیامدی
کز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشن فردا نیامدی
ای حس پاک گمشده ی روح روزگار
زیباترین بهانه ی دنیا! نیامدی
ای از تبار آینه ها،ای حضور سبز
ای آخرین ذخیره ی طاها، نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند
این است و قسمت دل من، تا نیامدی
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#سخنی_درست..🦋 #بحث_هشتم #پرسش..↓ ..🍃.. چراخدابهخاطرگناهدیگران بلاومصیبترابرهمهنازلمیکند؟ #
#سخنی_درست..🥰
#بحث_نهم😍
#پرسش..↓
..🔮.. چراملائکهبهحضرتآدم سجدهکردند؟! با اینکه سجدهبرغیرخدا
جایزنیست؟!!
#پاسخ..↓
..💎.. امامرضا (ع) :
کانسجودهمللهتعالیعبودیه....
: سجدهملائکهبرآدمجنبهتعظیم
وتکریمداشتهاست..
..🎈.. بخاطراینکهخدا،توانایی و قدرت خودرا درآدم(خلیفهیخود) متجلی کرد..
پس کسیکهخلیفهیالهیراتکریم
وتعظیمواحترامبگذارد..
انگارخداراتکریموتعظیمو..کرده.
..📮..چنانچهمیفرماید:
بیعتباخلیفهخدا
بیعتباخداست..!
..📍.. سجدهیفرشتگانبرآدم
یکسجدهتشریفاتینبود!
بلکهبمعنایخضوعآنان
دربرابرآدمونسلاوبود.
{ . یعنیفرشتگان نیز ؛
درخدمت بشر و
مسخّر اویند😎 . }
..📱.. منبع :
نورالثقلین،ج۱،ص۵۸
تفسیرالمیزان،
تفسیرنور،ج۶،ص۳۳۰
#فرهنگ_توحیدی..✌️🏻
#کپی_آزآد..👍🏻
#نذر_فرج..👆🏻
#اللهم_عجلالولیکالفرج..👌🏻
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_و_دوم گوشی را که قطع کرد نگاهی به دور و برش کرد.لحن مهران حسابی حواسش را پر
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_و_سوم
_میخوای بگی نمیدونی؟
لعنت به این حدس و گمان درست...زد به آن راه تا مطمئن شود:
_میگی چی شده یا نه!
مهران میزند به سیم آخر بلند میشود و روبه روی ابوذر می ایستد و با لحنی که خشم در آن کوران
میکند فریاد میکشد: فاحشه است لعنتی!فاحشه....
بعد دست روی سرش میگذارد و مینالد:
من فقط یه بار تو عمرم عاشق شدم! فاحشه است
میفهمی یعنی چی؟
ابوذر با چشمهایی گرد شده نگاهش میکند.... اینهمه وقاحت را درک نمیکند!واقعا هم درک
ناشدنی است! حس میکند اشتباه شنیده است:چی گفتی؟
مهران عصبی تر از قبل به چشمهایش نگاه میکند و میگوید:
خودتو زدی به اون راه؟ نمیفهمی دارم
چی میگم؟ تو که باید بهتر در جریان باشی
ابوذر تاب نمی آورد و بلند میشود و یقه اش را در دست میگیرد:
فعل جملتو اصالح کن!!!
اون الان یه دختر پاکه!بفهم چی میگی بیشعور
مهران پوزخندی میزند و میگوید:
توبه گرگ مرگه! تو چه ساده ای ابوذر.
ابوذر نا باور یقه اش را ول میکند... به چشمهایش خیره میشود و چند بار کلمه ی خارج شده از
دهان مهران را تکرار میکند!آرام و زمزمه وار.
مهران خوب این حالت ابوذر را میشناسد.آرام و زمزمه وار یعنی اوج خشم ابوذر!یعنی اتفاقی
ممکن است بیوفتد بد!
حتی حال و حوصله ی ترسیدن را هم ندارد....تنها گوش میدهد به زمزمه های ابوذر که راه میرود و
تکرار میکند:
عربی خوندی؟ هرکلمه تو عربی اول اولش مذکره بعد مونث میشه! مثل فاحش!!! ته تهش که یه
(ه) تانیث بذاری مونث میشه!باطنا مذکر بوده!
جنس من و تو رو میبینی؟ به ما هم میگن مذکر!
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_و_چهارم
مهران خیره نگاهش میکرد.این لحن ترسناک ابوذر منحصر به فرد این لحظه بود قسم میخورد...
ابوذر نزدیکش شد و کشیده ی محکمی به گوشش زد:
فاحشه است نه؟ بهت گفتم فعل جملتو
درست کن! بدکاره بود!!! توبهکرده...گفتی توبه ی گرگ مرگه! من و تو شدیم آدم خوبه؟ د آخه بی
شرف تو چطور روت میشه اینطور حرف بزنی؟
کشیده ای دیگر به گوشش نواخت و گفت:
بی غیرت اون دختر برای اینکه تو همه چیزو بدونی! تو
چشاتو واکنی این حرفا رو زد!وگرنه گذشته که فراموش شده بود...تو خیلی خوبی؟من و تو توی
زندگیمون کثافت کاری نداشتیم؟ تو خودت پیش رفیقات نمیشستی و از گرفتن دست فلان دختر تا
کوفت کردن نجسی با اونکی دختر حرف نمیزدی و هر و کر راه نمینداختی؟
مهران بدون دفاع تنها دستی به صورتش کشید و گفت:
من اونقدری کثیف نبودم که باهاشون تا
تخت پیش برم!
ابوذر منفجر شد و با قدرت بیشتری کشیده ی سوم را زد و فریاد کشید:کثافت کثافته نفهم! چه یه
ذره چه یه دنیا!
د آخه بیشعور تو که دیدی مجبور شد!من کارشو تایید نمیکنم ولی لا اقل از تو باشرف تر بود که
مهران عصبی غرید: تند نرو پسر پیغمبر!! پیاده شو با هم بریم! اگه اونقدری که میگی الهه ی
پاکیه چرا نرفتی خودت بگیریش!
ابوذر فکر نمیکرد مهران تا این حد وقیح باشد... یقه اش را گرفت و فریاد کشید:
من باید برای
دلمم به تو توضیح بدم؟ ربطش به خزعبالت تو چیه؟
مهران اینبار به دفاع از خود یقه اش را از میان دستهای ابوذر بیرون کشید وگفت:
بسه دیگه این
جونمرد بازیا! قبول کن هیچ مردی با این گذشته کنار نمیاد!
ابوذر سری به نشانه ی تاسف تکان داد. بحث را با او بی نتیجه میدید!
دستش را به نشانه ی تهدید جلوی مهران گرفت و گفت:به ولای علی مهران...به ولای علی اسم
شیوا رو جلوی من بیاری کاری میکنم از زبون چرخوندن تو دهن لامصبت پشیمون شی! شیوا از
امروز حکم خواهر و ناموس منو!خبر داری که چقدر رو ناموسم حساسم...
بعد بی هیچ حرفی از کنار مهران گذشت...مهران مبهوت تنها رفتنش را نظاره میکرد.
به حال اینقدر او را عصبی ندیده بود... دنبالش راه افتاد نمیخواست آدم بده او باشد!
ابوذر را صدا میکرد اما گویا صدا به او نمیرسید . ابوذر اما با حالی متشنج با شیوا تماس
گرفت...بعد از چند بوق صدای شیوا را شنید:
سلام آقای سعیدی؟
ابوذر با اعصابی خورد گفت:
سالم خانم محترم این چه کاری بود کردید خانم؟
شیوا با اضطراب پرسید:چی شده؟ چه کاری؟
_مگه من نگفته بودم لازم نیست چیزی در مورد گذشتتون به کسی بگید؟ چرا اینکارو کردید؟
شیوا مستاصل گفت:خب...خب ایشون باید میفهمید...
_خدا هم میگه وقتی توبه کردی لازم نیست گناه گذشتتو به زبون بیاریاونوقت شما واسه چی
اینکارو کردید؟ من چی بگم به شما آخه...
شیوا میخواست از خود دفاع کند که صدای محکم ترمز ماشین وبعد بوق بلند آن به جای صدای
عصبی ابوذر به گوش رسید... با نگرانی داد زد: آقا ابوذر...چی شد؟ آقا ابوذر....
تماس قطع شد... دوباره شماره را گرفت.
صدای بوق ممتدد گوشی بیشتر مضطربش کرد.اما کسی پاسخ نمیداد...
مهران اما خیره به ابوذر نقش بر زمین شده و مردمِجمع شده دور او تنها با بهت زیر لب ابوذر
ابوذر زمزمه میکرد!
***
آیه با خنده داشت به چشم های شهرزاد نگاه میکرد.شهرزاد که گویی یک پدیده ی عجیب کشف
کرده باشد به آیه خیره شده بود و سرتا پایش را برانداز میکرد.
آخر آیه طاقت نیاورد و با خنده پرسید:
چیه اینجوری نگاه میکنی؟
شهرزاد با همان خیرگی گفت:
یعنی واقعا تو خواهر منی؟
آیه با همان لبخند میگوید:
تو چی دوست داری؟
شهرزاد دست زیر چانه را بیرون میکشد و به جمع خندان نگاه میکند.برعکس آیه به او هیچکس
از گذشته نگفته و هضم ناگهانی این همه واقعیت برایش سخت بود.
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat