🌱🌸 . . .
.
.
.
✍🏻 10 قانون کلی برای زندگی:
💎قانون اول:
به شما جسمی داده شده. چه جسمتان را دوست داشته يا از آن متنفر باشيد. بايد بدانيدکه در طول زندگی در دنيای خاکی با شماست.
🔸قانون دوم:
در مدرسه ای غير رسمی و تمام وقت نام نويسی کرده ايد که زندگی نام دارد.
🔹قانون سوم:
اشتباه وجود ندارد، تنها درس است.
🔸قانون چهارم:
درس آنقدر تکرار می شود تا آموخته شود.
🔹قانون پنجم:
آموختن پايان ندارد.
🔸قانون ششم:
قضاوت نکنيد،
غيبت نکنيد،
ادعا نکنيد،
سرزنش نکنيد،
تحقير و مسخره نکنيد و گرنه سرتان می آيد.
🔹قانون هفتم:
ديگران فقط آينه شما هستن.
🔸قانون هشتم:
انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نياز را در اختيار داريد.
🔹قانون نهم:
جواب هايتان در وجود خودتان است. تنها کاری که بايد بکنيد اين است که نگاه کنيد،گوش بدهيد و اعتماد کنيد.
🔸قانون دهم:
خير خواه همه باشيد تا به شما نيز خير برسد.
به هيچ دسته كليدی اعتماد نكنيد بلكه كليد سازی را فرا بگيرد.
.
.
.
🌸
@shohda_shadat
. 🌸
.
.🌱🌸 . . .
#احکام_خانواده
آیا والدین مجازند که فرزندشان را تنبیه بدنی کنند؟👆
#احکام
دوتـا خط⬅️ || وجود دارند که اگه دوطرف یک عدد قرار بگیردند اون عدد رو مثبت➕ میکنن
حتی اگه منفی ➖باشه
اون دوتا خط اسمش| قدر مطلقه|
چادرمن!
#قدرمطلق من است
چه خوب باشم😊 چه بد!
ازمن انسانی خوب 👍میسازد
#گرفتۍچۍمیگمرفیـق.. ☺️
#چادری_ام💕✨
@shohda_shadat 🍃🌸
#گرفتار ها
هرگاه در زندگی ات گیر پیش امد و راه بندان شد،بدان خدا کرده است.
زود برو با او خلوت کن و بگو با من چکار داشتی که راهم را بستی⁉️
هر کس #گرفتار است در مواقع #گرفته_یار است.
#مرحوم_حاج_میرزا_اسماعیل_دولابی
@shohda_shadat 🍃🌸
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_نود_و_هشتم حورا آرام او را در آغوش گرفت و تنها گفت: میدونم اونجور که باید ب
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_نود_و_نهم
امیرحیدر با لبخندی قد و بالا و صورت قاب گرفته در آن پارچه ی جذاب مشکی را از نظر گذراند و
بعد آرام زمزمه کرد:
رضاخان هم اگر میدید تو با چادر چه زیبایی
تمام عالم پر میشداز قانون چادر های اجباری....
قند در دل آیه آب شد و با خجالت سرش را پایین انداخت...امیرحیدر خندان نگاهش کرد و
گفت:
خجالتی شدنتم خوشکله مهربون....
آیه لب گزید و سر به زیرخندید... خرید کردنشان تا به ظهر طول کشید...
بعد از نماز ظهر هر دو روی نیمکت بیرون بازارچه نشسته بودند و امیرحیدر با آب آلبالو هایی که
سرخی شان دل هر بیننده ای را مالش میداد نزدیکش شد...
_مرسی حیدر جان
_خواهش میکنم عزیزم....
و خب هضم این یکهویی (تو) شدنها و عزیز شدنها قدری برای آیه سخت بود...
امیرحیدر بعد از نوشیدن جرعه ای از نوشیدنی اش بی مقدمه پرسید:
میگم آیه میشه بگی دلیل
اصلی بله گفتنت چی بود؟
لبخندی روی لبهای آیه نشست.... همه دلایلش به یک اندازه سهم داشتند در بله گفتنش...نگاهی
به گوش شکسته ی عزیزش کرد و گفت:
شاید چون تو تنها کسی بودی که گوشش شسکته بود...
امیرحیدر از این پاسخ جالب لبخندی میزند و سرش را پایین می اندازد....
آیه یک آن فکری به ذهنش خطور میکند و بعد گوشی تلفنش را از جیبش بیرون میکشد:
_میگم...میخوام اسمتو تو مخاطبمام عوض کنم...چی بزارم به نظرت؟
امیر حیدر دستبه سینه به نیمکت تکیه میدهد و میگوید:چی بگم؟
آیه فکری به ال سی دی گوشی اش نگاه میکند و بعد بالبخند آهانی میگوید...
امیرحیدر با کنجکاوی نگاه میکند که نام پیش بینی شده چیست؟
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_سیصد_ام
آیه با ذوق نام (پهلوون) را تایپ میکند و امیرحیدر دلش میخواست این مهربان کنارش نشسته را
سخت در آغوش بفشارد.....
فصل آخر(
آیات )
گرما دیوانه کننده شده بود این چند روز. دانه دانه قاب عکسهای روی میز را تمیز میکردم. نگاه
کردنشان همیشه باعث آرامشم میشد... زیبا تریین عکسهای عالم بودند اینها.... عکس خانواده
ام...
مراسم عقدمان...چه شب و روزهایی بود. به اتفاق امیرحیدر تصمیم گرفتیم عقدمان را میمهان
ارباب باشیم. به ساده ترین صورت ممکن به امام جماعت صحن بین الحرمین گفتیم و خطبه
عقدمان را خواند. من یک چادر سفید پوشیده بودم و حیدر با همان لباس پیغمبر کنارم نشست و
همسرم شد. یک سال از زندگیمان میگذر و ما خوبیم...کنار هم خوشبختیم. بهشت برین نیست
زندگیمان ولی خوشبختیم. حاج رضاعلی به مانند خیلی از علما روزی که دیدتمان گفت بروید و
بسازید!
و ما هم میسازیم کنار هم...با هم میسازیم...با خودمان و سختی ها و حتی خوشی هامان!
بعد از بازگشتمان البته لباس عروس هم به تن کردم. لباسی که روزی میگفتم حق هر عروسی
است تنش کردن اما بعد ازآن تجربه تکرار ناشدنی واقعا دیگر برایم مهم نبود. اینکه مراسم
عروسی آنچنانی نگریفتیم و عروسیمان شد همان ولیمه ی بعد از کربلا اصالا اذیتم نکرد! من
من خب شاید خیلی بیشتر از باقی عروسها حظ برده بودم از عروسیم.... قاب عکس به یادماندی
شب ازدواجم را سرجایش گذاشتم... عکس ابوذر و زهرا را نیز با دلتنگی پاک کردم... قربان دانه
لوبیا های عمه بروم... دوقول بار دار بود عروسمان... آنها هم سر خانه زندگی شان رفته بود وپا به
ماه بود زهرایمان و این روزها همه مان چشم انتظار آمدن (علی اصغر و علی اکبر) ابوذر بودیم...
کمیل هم بالاخره به آرزویش رسیده بود و این روزها داشت درس میخواند برای امتحانات ترم اول
کارگردانی!
دلم لک زده بود برای مامان پری و پدرم...
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
پروردگارا
امروزمان گذشت
فردایمان را با گذشتت
شیرین کن
ما به مهربانیت محتاجیم
رهایمان نكن
خدایا
شب ما را با یادت بخیر کن...
شب خوش
آهای آهای📢📢📢
دوستاران استیکر یک خبر ویژه دارم 🤨🤨🤨🤔
یک کانال آوردیم چه کانالی اگر بیای پشیمون نمیشی😍😍
➰➰➰➰➰➰➰➰
یک کانال استیکر هست که استیکراش جدید،با کیفیت و جذاب هستش که داره شما رو دعوت میکنه که بیای در کانالش🤩🤩😘✉️✉️
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
تازه این کانال فقط برای استیکر نیست بنر هم برای کانالتون میزنه 😎😎😎
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
اگر میخوای تعداد اعضا های کانالت بره بالا از بنر های این کانال استفاده کن 😉😉😍
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
اگر میخوای کانالت استیکر های تبادل، استیکر برای شب ، استیکر برای روز ، برای مناسبت ها و ............
داشته باشه بیا و به کانال ما سر بزن خوشحال میشیم🖥📱💻😊😊
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
لینک کانال :
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/1345781807C20a4fc9e19
سلام به دوستاران استیکر 🤝🤝
استیکر رایگان خواستی بیا تو کانال 👇
☕️ کافه استیکر ☕️
اگر بیاین در کانال ☕️ کافه استیکر ☕️ براتون یکدونه استیکر رایگان بزنم
کانال ☕️ کافه استیکر ☕️👇
https://eitaa.com/joinchat/1345781807C20a4fc9e19