eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌸 . . . . . . 📸✌️ 💕 📿 . . 🦋 @shohda_shadat . 🦋 . .🌱🌸 . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌈 رسیدم بہ آخرین پلہ،آشپزخونہ با فاصلہ سہ چهار مترے سمت راست پلہ ها بود. دیوارے رو بہ روے راہ پلہ آشپزخونہ و راہ پلہ رو از پذیرایے جدا مے ڪرد. دستے بہ انتهاے نردہ هاے فلزے ڪشیدم و بہ سمت آشپزخونہ قدم برداشتم. آشپزخونہ مون ڪمے بزرگ بود،دور تا دور آشپزخونہ رو ڪابینت هاے چوبے گردویے رنگ گرفتہ بودن. همہ ے دیوارهاے خونہ جز آشپزخونہ ڪہ پوشیدہ با ڪاشے هاے قهوہ اے و ڪرم بودن،سفید بود. پام رو روے سرامیڪ هاے سفید گذاشتم. بخاطرہ لیز بودن سرامیڪ ها و پارچہ ے جوراب شلواریم با احتیاط قدم بر مے داشتم،رسیدم جلوے آشپزخونہ. مادرم ڪنار گاز ایستادہ بود،همونطور ڪہ پشتش بہ من بود گفت:چہ عجب اومدے؟ با تعجب وارد آشپزخونہ شدم و گفتم:پشتتم چشم دارے؟! نگاهے بہ آشپرخونہ انداختم،پدرم و شهریار نبودن. بہ سمت میز غذاخورے رفتم،صندلے چوبے رو عقب ڪشیدم و روش نشستم. _بابا و شهریار ڪہ نیستن! مادرم قابلمہ رو روے میز گذاشت و گفت:یہ ڪارے پیش اومد رفتن بیرون. صندلے رو عقب ڪشید و رو بہ روم نشست. دو تا بشقاب ڪنار قابلمہ بود،یڪے از بشقاب ها رو برداشت و گفت:تو افسردگے نمیگیرے همش تو اون اتاقے؟ همونطور ڪہ قاشق و چنگال از توے ظرف وسط میز برمے داشتم گفتم:نچ! مادرم همومنطور ڪہ غذا میڪشید گفت:چے ڪار مے ڪنے؟ _درس میخونم! ابروهاش رو بالا داد و چیزے نگفت،متعجب گفتم:مردم آرزونشونہ بچہ شون درس بخونہ،منم میخوام از الان خوب بخونم براے مهندسے عمران،صنعتے شریف! شاید حرفے ڪہ زدم براے خیلے ها آرزو و خیال بود اما براے من نہ! مطمئن بودم بهش مے رسم. :لیلا سلطانی✨ @shohda_shadat 🌸
🌈 غیر از درس خون بودن من انگیزہ و الگوش رو داشتم! مادرم بشقاب لوبیا پلو رو گذاشتم جلوم،بو ڪشیدم و با ولع گفتم:بہ بہ! بشقاب را روے برنج ها و لوبیا ها ڪشیدم،قاشق رو نزدیڪ دهنم بردم اما قبل از اینڪہ قاشق رو داخل دهنم ببرم صداے برخورد چیزے با شیشہ پنجرہ باعث شد مڪث ڪنم! قاشق رو روے بشقاب غذا گذاشتم و با ذوق گفتم:بارونہ؟! از پشت میز بلند شدم و بہ سمت پنجرہ ے پذیرایے دویدم! مادرم با حرص گفت:هانیہ! چیزے نگفتم و از ڪنار مبل ها رد شدم. پردہ ے پنجرہ ے پذیرایے طرح سلطنتے بہ دو رنگ قهوہ اے تیرہ و شیرے بود. پردہ ے نازڪ شیرے رو ڪمے ڪنار ڪشیدم،با ذوق بہ حیاط نگاہ ڪردم. موزاییڪ ها خیس شدہ بودن. داد ڪشیدم:بارونہ! مادرم تشر زد:خُ ب حالا! پردہ رو انداختم و بہ سمت در رفتم. وارد حیاط شدم. دمپایے هاے سادہ ے سفیدم رو پاڪ ڪردم و رفتم وسط حیاط. سرم رو گرفتم بہ سمت آسمون،دست هام رو بردم بالا. قطرہ هاے بارون با شدت روے صورتم مے ریختن،بدون توجہ شروع ڪردم زیر لب بہ دعا ڪردن! شنیدہ بودم اگہ زیر بارون دعا ڪنے مستجاب میشہ! خواستم دعاے اصلے و آخر رو زمزمہ ڪنم ڪہ صدایے مانع شد! _آهاے خوشگل عاشق! سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم. با حرڪت سرم موهاے بافتہ شدہ ے خیسم مثل شلاق روے شونہ م فرود اومدن. صدا از سمت خونہ ے عاطفہ اینا بود! همسایہ ے دیوار بہ دیوار و صمیمے مون. عاطفہ با خندہ از پنجرہ ے طبقہ دومشون نگاهم میڪرد. جدے گفتم:خجالت نمیڪشے خونہ ے مردمو دید میزنے؟! نچ ڪشیدہ اے گفت و ادامہ داد:هانے دستم بہ همین دامنت! بیا و من و نجاتم بدہ! ڪنجڪاو گفتم:چے شدہ؟ صداے مادرم از خونہ اومد:هانیہ! سرما میخورے،بیا خونہ! بلند گفتم:الان میام! براے اینڪہ بہ عاطفہ نزدیڪ تر باشم بہ سمت تخت ڪنار دیوار رفتم. دم پایے هام رو درآوردم و پاهام رو روے فرش خیس تخت گذاشتم. :لیلا سلطانی ✨ @shohda_shadat 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا