#باقران_نورانی_شوید✨
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَىٰ عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ۜ ﴿١﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
همه ستایش ها ویژه خداست که این کتاب را بر بنده اش نازل کرد و برای آن هیچ گونه انحراف و کژی قرار نداد. (۱)
قَيِّمًا لِيُنْذِرَ بَأْسًا شَدِيدًا مِنْ لَدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ﴿٢﴾
[کتابی] است درست و استوار [و برپادارنده مصالح حیات انسان] تا از سوی خود [ستمکاران را] به عذابی سخت بیم دهد، و مؤمنانی را که کارهای شایسته انجام می دهند، مژده دهد که برای آنان پاداشی نیکوست. (۲)
مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَدًا ﴿٣﴾
که در آن پاداش نیکو، جاودانه ماندگارند. (۳)
#سوره_کهف
#بِذِکْرِاللّهِ_أَلاَبِذِکْرِاللّهِ_تَطْمَئِنُّ_الْقُلُوبُ🌸
🎀🌱🎀🌱🎀🌱🎀🌱
°• @shohda_shadat
#چادرانه ❣
#حجاب_یعنی...
✔وجدانی که نمیخواهد پسری مجرد که هنوز شرایط ازدواج ندارد،به واسطه زیبایی،آرایش و اندامش به گناه بیفتد.
#حجاب_یعنی...
✔ وجدانی که به همجنسش خیانت نمی کند،نمی خواهد هیچ مرد متاهلی را جذب خود کند و هیچ زنی را از چشم شوهرش بیندازد.
حجاب را مهربانی معنا کن🙃🦋
🎀 @shohda_shadat
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بزرگترین صدقه
آن است که دانشی بیاموزید و به دیگری آموزش دهید
بزرگترین صدقه
ان است که میان دو نفر را صلح ایجاد کنید
بهترین صدقه
نگهداری زبان از زشتی هاست
بهترین صدقه
زبان شفاعت برای آزادی اسیراست
@shohda_shadat🌸☘
#دلانه💕
خدای من؛
مردم همه شکر نعمت های تو را می کنند؛
اما من، #شکر بودنت؛
تو #نعمت منی ....
🌈 @shohda_shadat🌺
✨🏴• • •
•
•
•
#رهبࢪمونھ😍
عشق ڪیسٺ؟
-ڪاربر گرامے!
این چہ سوالیھ مےپرسے؟معلومہ ایشون🥰
•
•
•
•
@shohda_shadat✨🖤
رهبر معظم انقلاب:
♦️«فضای مجازی بدون اختیار ما، داردمدیریت میشود و عوامل مسلط بینالمللی در این فضا از لحاظ خبردهی، خبررسانی، تحلیل دادهها و هزاران کار دیگر بشدت فعالند. نمیشود مردممان را در این فضا، بیپناه رها کنیم.»
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 بصیرت افزایی و ولایت مداری🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
📡 🇮🇷 @BASIR1
•| رفقا ؟؟
همه میرن یک روزی
هیچکس نمیمونه ...
تنها چیزی که میمونه و
با ما همراه میشه
همین حسیناست ...
یک روزی آقا میاد بالا سرمون
و رفاقتشو ثابت میکنه |• ❤️✋
#امام_حسین (ع) 🌻🌿
@shohda_shadat🍃🖤
#رمان_من_با_تو 🌷
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،سرکوچه ایستادہ بودن،هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه،فردا عقد شهریار و عاطفه بود،عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم!
عاطفه با دیدنم تعجب کرد،با هردوشون دست دادم و سلام کردم!
به سمت بازار راہ افتادیم،عاطفه با تردید پرسید:هانی برای همیشه چادری شدی؟!
نگاهش کردم و گفتم:آرہ!
دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازہ ها شدیم،مریم با ذوق گفت:عاطفه اون لباسو ببین!
عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت:لباس جشن رو باید آقامون بپسندہ،یه چادر و شال برای محضر پسند
کنید همین!
مریم با شیطنت گفت:بله!بله!
با خندہ سرفه مصنوعی کردم و گفتم:اینجا مجردم هستا!
عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت:دخملمون چطوله؟
مریم لبخندی زد و گفت:خوبه!
با تعجب گفتم:مگه جنستیش معلوم شدہ؟!
مریم با شرم گفت:چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماہ اول خبر بدیم!
آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه!
سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم:خدا حفظش کنه!
باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود!
مشغول تماشا کردن ویترین مغازہ ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن!
سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و
تماشای ویترین مغازہ ای بودن!
با دیدنش تعجب کردم،سهیلی تهران چی کار می کرد؟!
حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی،این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی!
چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم:سلام!
سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاہ می کرد!
#نویسنده :لیلا سلطانی☘