دلنشین و دلرباست...▫️
دختر مشکل گشا،مشکل گشاست...▫️
دل که مجنون نوای زینب است...▫️
آشنای نی،نوای زینب است....▫️
حضرت عباس،علمدار رشید...▫️
خادم بی ادعای زینب است...▫️
هرکسی را بحر کاری ساختند...▫️
کار ما گریه برای زینب است...▫️
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
میخوام به یه قطعه ی زیبا دعوتتون کنم..
نمیخوام اجبارتون کنم که حتما بیایید داخل این کآنآل تا اعضای کآنآل زیاد شه⛔️نه به هیچ وجه..
🕊🕊
فقط میخوام بهتون این محفل رو معرفی کنم و برم...: اینجا همه شهیده هستن و برای شهادت دور هم جمع شدند تا به تکامل برسن
کآنآل دلی و داش مشتیه😁👍🏻
از همه نظر عالی👌🏻🍃🌷
〰〰〰〰〰〰〰
خیلی حس و حال خوبی داره چون یه مدیر خوش ذوق داره😍🙈🙊
مطمئنا بیایید این تو پشیمون نمیشید☺️👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
-------------------
∞ https://eitaa.com/joinchat/2586378311C5922e3dc46 ∞
--------------------
بِسْمِ رَبَّ الحُسِـــــــــ❤️ــــین
کانال چادریان مهدوی
ما دختر ها محافظ چادر مادرمان حضرت فاطمه زهرا (س) هستیم✊
یا علی مدد منتظرتونیم 👇
@Chadorianmahdavi
کانال پر از : 👇👇
پروفایل
داستان های آموزنده
تصویر زمینه
کاردستی
روایت و ...
در کانال چادریان مهدوی منتظرتون هستیم 😊☝️☝️☝️
دختران این سرزمین شایسته بهترین ها هستند .
🌱بســـم الــلــہ قاصـــم الـــجبــاریــن🌱
یہ ڪانال براتون اوردم 😍
یہ ڪانال عالےمخصوص سردار دلـــــ♥ـــــها
رفیق شهید ڪانال☜ حاج قاســـم سلیمانے🌷🌱
تو ایــن ڪانال جذاب همہ چۍ وجــود داره🌺🌱😌
❁|پروفایل هاۍ مذهبی|❁
❁|تم هاۍ جذاب|❁
❁|والپیپر هاۍ قشنگ|❁
❁|عکس و فیلم از حاج قاسم|❁
❁|فونت اسم|❁
❁|ایده براۍ نقاشی| ❁
مخــصوص دخترای چـ♚ـادرۍسرزمیـ♥️ـــنم
✿||#مُحِبآنِ_زِینَب||✿
به ڪانال زیباے ما بپیـــوندید㋡
❥❥❥❥•••
🔊ʝσvłŋ→°.•https://eitaa.com/zeinabl/1877409841C191874b375
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
~••🌸••~ ~••🌸••~ 💬کانالی پر از هدایای🎁 قشنگ 😍
#مذهبی شهدایی🌷
برای همه کسانی که دغدغه کار
#فرهنگی و #شهدایی 🕊رو دارن
#ست_رفیق_شهید 🌷
#گارد_گوشی با طرح #رفیقشهید💕 و ارسال #رایگان
#لوازم_التحریر شهدایی 🌼
#قاب_فرش و #جانماز_فرش متبرک حرم امام رضا ✨😍
#قرآن رنگی با ارسال #رایگان 🤩
…و کلی محصول قشنگ 😍 دیگه برای مبلغین و مربیان 💐
کافیه یه سر بزنید ☺️👇
https://eitaa.com/joinchat/4193517615C3e1b7312b2
با حمایت و همراهی گرمتان،دلگرمیمان باشید 🌺
هدایت شده از گسترده رایگان سجـیل 🚀
✨❤️✨
💌شما دعوت شدید به محفل #شهید_محمدحسین_محمدخانے ❤️
🎀شهید نظر میکند به وجه الله🎀
دعوت شهدا اتفاقی نیست 🎈
حتما شهید دلتنگت شده رفیق🌸
http://eitaa.com/joinchat/2766733336Ca74788ea32
دلت❤️ رو بده به شهیدمحمدخانی✨
ضرر نمیکنی☺️
#رمان_من_با_تو
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_سوم
رسیدیم بہ حیاط دانشگاہ،نگاهم رو دور تا دور حیاط چرخوندم.
همراہ لبخند ڪنار در دانشگاہ ایستادہ بود،نگاهم رو ازش گرفتم رو بہ بهار گفتم:بریم دیگہ چرا وایسادے؟
سرش رو تڪون داد،بہ سمت در خروجے قدم مے بر مے داشتیم ڪہ صداے زنگ موبایلم باعث شد
بایستم،همونطور ڪہ زیپ ڪیفم رو باز مے ڪردم بہ بهار گفتم:وایسا!
موبایلم رو برداشتم،بہ اسمے ڪہ روے صفحہ افتادہ بود نگاہ ڪردم "سهیلی"
بهار نگاهے بہ صفحہ ے موبایلم انداخت و زد زیر خندہ.
توجهے نڪردم،علامت سبز رنگ رو بردم سمت علامت قرمز رنگ.
_بلہ؟
نگاهش رو دوختہ بود بهم،تڪیہ ش رو از دیوار برداشت،صداش توے موبایل پیچید:سلام خانم!
لب هام رو روے هم فشار دادم.
_سلام ڪارے دارے؟
بهار بہ نشونہ ے تاسف سرے تڪون داد و گفت:نامزد بازیت تو حلقم!
صداے سهیلے اومد:میاے بریم بیرون؟البتہ تنها!
نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:باشہ فقط آقاے سهیلے برید پشت دانشگاہ میام اونجا!
با تعجب گفت:آقاے سهیلے؟!
خجالت مے ڪشیدم بگم،امیرحسین!
تازہ یڪ هفتہ از عقدمون میگذشت!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:دزد و پلیس بازیہ؟!
آروم گفتم:نہ! ولے فعلا تا بچہ هاے دانشگاہ نمیدونن اینطور باشہ!
باشہ اے گفت و قطع ڪرد.
#نویسنده :لیلا سلطانی
#رمان_من_با_تو
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهارم
بهار دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:من میرم ولے جانہ عزیزت با این همہ احساسات نذار سہ
طلاقہ ت ڪنہ!
همراہ بهار از دانشگاہ خارج شدیم،بهار خداحافظے ڪرد و سوار تاڪسے شد.
راہ افتادم سمت ڪوچہ پشتے دانشگاہ.
پراید سفید رنگش رو دیدم ڪہ وسط ڪوچہ پارڪ شدہ بود.
با قدم هاے بلند بہ سمتش رفتم،دستگیرہ ے در رو گرفتم و باز ڪردم.
همونطور ڪہ روے صندلے جلو مے نشستم گفتم:دوبارہ سلام!
نگاهم ڪرد و گفت:سلام.
زل زدہ بودم بہ رو بہ روم.
سهیلے بالاتنہ ش رو سمت من برگردونہ بود،دستش رو گذاشتہ بود زیر چونہ ش و بہ نیم رخم زل زدہ
بود.
با لحن ملایم گفت:ڪے دخترخانمو دنبال ڪردہ ڪہ نفس نفس میزنہ؟آقا پلیسہ؟
خندہ م گرفت،نمیدونم چرا بهم میگفت دخترخانم! منم بہ طبع گاهے میگفتم آقا پسر!
صورتم رو برگردوندم سمتش،اما بہ چشم هام نگاہ نمے ڪردم.
سنگینے نگاهش ضربان قلبم رو بالا مے برد!
جدے گفت:هانیہ خانم درمورد یہ چیزے صحبت ڪنیم بعد بریم نامزد بازے.
سرفہ اے ڪردم و گفتم:صحبت ڪنیم.
سرش رو نزدیڪ صورتم آورد:ڪو اون دختر خشمگین؟
سرم رو بلند ڪردم،نگاہ هامون بهم گرہ خورد.
برق چشم هاے عسلیش نفسم رو گرفت،سریع صورتم رو برگردوندم.
#نویسنده :لیلا سلطانی