eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ عَلیکَ أیُّها العَبدُ الصالِحُ یا میثمَ بنَ یحیی التّمار المطیعُ لِله ولِرسوله و لأمیرالمؤمنین (علیهم السلام) شهادت جناب میثم تمار (رَضِیَ اللهُ عنه) تسلیت باد @shohda_shadat🌹
سالروز شهادت رئیسعلی دلواری را تسلیت باد.. @shohda_shadat🌹
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
سالروز شهادت رئیسعلی دلواری را تسلیت باد.. @shohda_shadat🌹
🌸 🌸 ما یاد رئیس‌ علی دلواری را از این جهت گرامی می‌داریم ڪہ این مرد شجاع ، در راه اعتقاد دینی خود ، ؛ این برای ما چیز بسیار باارزشی است ... در آن روزگاری ڪہ ملت ایران همہ در خواب بودند جز عده‌ی بسیار ڪمی در گوشہ و ڪنارهای ڪشور و بیگانگان از این غفلت مردم سوءاستفاده می‌ڪردند و دشمن بر مناطق مختلفی از ڪشور عزیز ما تسلط پیدا ڪرده بود ؛ در تهران ، نمایندگان دولتهای انگلیس و روس ، آزادانہ حڪمرانی می‌ڪردند و از پادشاهان آن زمان هم حساب نمی‌بردند؛ در منطقه‌ی فارس هم همین‌طور ؛ در بسیاری از مناطق دیگر ڪشور، نمایندگان بیگانه مال مردم را می‌خوردند و بر آن‌ها حڪمرانی می‌ڪردند و با ملت ایران با تحقیر برخورد می‌ڪردند ؛ در یڪ چنین شرایطی ، در هر گوشه‌یی از این ڪشور ، مردان شجاعی پیدا شدند ڪہ بہ حڪم دین ، و فڪر نڪردند ڪہ با غربت و دست خالی نمی‌شود ڪاری را انجام داد ؛ مردان خدا این گونه‌اند . یڪی از این افراد ، همین رئیس‌علی شماست ؛ ڪہ رئیس‌علی ملت ایران است ؛ اگر چه متعلق بہ دلوار است . ، در همین سنین جوانیِ شما جوانان ، در مقابل انگلیسی‌ها ایستادگی ڪرد . البتہ امروز با آن روز خیلی فرق ڪرده است ؛ امروز همه‌ی ملت ایران در مقابل قدرتهای متجاوز ایستاده‌اند ؛ امروز ملت ایران در مقابل آمریڪا ایستاده است و از دشمنان چہ آمریڪا و چہ قدرتهای دیگر واهمهہ یی در دل ندارد . . من بہ شما عرض ڪنم ، اگر «رئیس‌علی‌ها در غربت بہ شهادت نمی‌رسیدند ، امروز ملت ایران به این عظمت نمی‌رسید» همچنان ڪہ اگر شما جوانان در دوران جنگ تحمیلی بہ جنگ نمی‌رفتید و بہ جبهہ خدمت نمی‌ڪردید و شهادت را بہ خود نمی‌پذیرفتید ، امروز ایران و اسلام بہ این عظمت نمی‌بود. @shohda_shadat🌹
💌 #وصیت_نامه شهید مدافع حرم #حسین_محرابی ▫️هرخانمی ڪه چادر به سر ڪند و عفت ورزد و هر جوانی ڪه نمازش را در اول وقت بخواند، سفارشش را به مولایم امام حسین(ع) می‌ڪنم @shohda_shadat🌹
شیر فروش در آلمان.mp3
1.08M
🌺 ماجرای شیر فروش در آلمان 🌺 شفای مریض توسط 👌 بسیار جالب و شنیدنی 🔸حجت الاسلام دارستانی @shohda_shadat
دلـــ💔ــم شهادت میخواد...🕊 میگویند: چرا مے خواهے شہید شوے؟🤔 مے گویم: دیدید وقتے یڪ معلم رو دوست دارے ، خودت رو مے ڪشے در ڪلاسش نمره 20 رو بگیرے و لبخند رضایتش دلت رو آب ڪنہ؟؟؟☺ من هم دلم براے لبخند خدایم تنگ شده...😭 مے خوام شاگرد اول👌 ڪلاسش بشم...😊 شہادت مرگ انسان هاے زیرڪ وهوشیار است👌 ڪہ نمیگذارند این جان، مفت از دستشان برود ودر مقابل ، چیزے عایدشان نشود...😔 @shohda_shadat
💢این مرد واست شوهر نمیشه...! ❤️ سر سفره عقد نشسته بوديم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد. حسين برخاست، وضو گرفت و به نماز ايستاد! دوستم کنارم ايستاد و گفت: اين مرد برای تو شوهر نمی شود. متعجب و نگران پرسيدم: چرا؟ گفت: کسی که اين قدر به نماز و مسائل عبادی اش مقيد باشد، جايش توی اين دنيا نيست... 🕊 📿 @shohda_shadat
وقتی تو مترو یا اتوبوس جای خودتونو به یه خانم یا آقایی میدین از لطف شما احساس شرمندگی میکنه و خودشو مدیون شما میدونه و همش تشکر میکنه🌸 👌دوســــتان... خیلی وقته... شهدا جاشونو دادن که ما بشینیم... نهههه❌ جاشونو ندادن ما بشینیم. جونشونو دادن ما بایستیم... ما چیکار میکنیم؟؟؟ مگه خدا نگفته : "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل لله امواتا"؟!!؟ حواسمون هست⁉️ داریم جلوی چشم کسایی که جونشونو بخاطر ما دادن گناه میکنیم....!!!!😔 ببخشید شهید...😭 که بجای راهت،راحتی را انتخاب کردیم ! 💔 @shohda_shadat
جلوی در سپاه که رسیدیم چشمامو که از اشک خیس و متورم بود وپاک کردم،دلم واسه شهدا خیلی تنگ میشه میدونم خیلی شیک ومجلسی یک ماه افسردگی میگیرم...😓 حالم خیلی گرفته بود چقدر زود تموم شد خیلی گرفته و عنق از اتوبوس پیاده شدم اصلا حواسم نبود که نزدیک ۱۵ دقیقه همونجور به روبه روم زل زدم با تکونایی که به دستم وارد شد سرمو برگردوندم...🙄 سپیده: حاج خانم چرا نمیری خونتون؟؟؟ 😁 تو هپروت بودم که با سوال سپیده به خودم اومدم: هااا؟؟چی؟؟؟😟 سپیده:چی؟؟؟خواهره من باز دوباره رفتی تو هپروت؟؟ میگم با کی میری خونتون،ما خونمون نزدیکه ها😎 _ هااااا؟؟؟؟😟 سپیده: کوفت...گوشیت شارژداره؟؟؟😶 _هااا؟؟؟😟 سپیده: ای مرگ،کیفتو باز کن ببینم😕 اصلا توجهی به حرفش نکردم...😣 سپیده:دختر مگه تو نمی شنوی؟؟؟ واااا...😥 وفتی دید حرکتی نمی کنم خودش کیفمو باز کرد و گوشیمو از توش در اورد...😣 سپیده:به خشکی شانس،گوشیه توام که شارژ تموم کرده...ماله منو اشکانو برادر حسامم خاموشه...🤔 _برادر حسام چی؟؟؟😌 +هیچی...خوب نطقت باز میشه اسمش میادا...نیم ساعت عین خبرنگار دارم ازت سوال میپرسم صدات در نمیاد😡 اشکان:سپیده نمیای؟؟؟😐 سپیده:چرا چرا...الاااان میام بذار تکلیفه فاطمه رو روشن کنم....🤔 سپیده:میگم فاطی بیا بریم خونه ی ما از اونجا به بابات خبر میدیم...🙂 _نه خودم با تاکسی میرم دستت درد نکنه توبرو داداشت منتظره... سپیده:نمیشه که تنهاییی🙁 _وا مگه چیه؟؟ ۲۲ سالمه ها. سپیده:گفتم نه...😡 _بیخدی اصرار نکن.. من با تو نمیام...خودم میرم..🚶🏻 چمدونمو از رو زمین برداشتم و رفتم سمت خیابون تاکسی بگیرم سپیده با یه اخم وحشتناکی که رو صورتش بود نگام میکرد،حسابی شاکی بود... 😤 چشمم که به برادر حسام افتاد سرمو انداختم پایین و دیگه به سپیده ام نگام نکردم و به دسته ی چمدونم چشم دوختم...😞 همونجور که منتظر تاکسی بودم صدای برادر حسام رشته افکارمو پاره کرد: خواهر ایران نژاد ما وسیله داریم تشریف بیارید ما میرسونیمتون...😶 _اخه....🙁 _دیگه اخه نداره که ساعت ۵:۳۰ صبحه امنیت نداره...😑 تحکم حرف برادر حسام اجازه ی تعارف و اصرارو بهم نداد سرمو انداختم پایین ومثه جوجه اردکایی که دنبال مامانشون راه میوفتن پشت سرش رفتم پیش سپیده وایستادم...لبخند پیروزمندانه ای رو لباش بود🤗 سپیده:مگه این برادر حسام یه حرکتی بکنه تو شما رضایت بدی... یه لبخند ملیح زدمو گفتم: عه؟؟😅 سرمو چند بار چرخوندم به جز یه ماشین پلیس ماشینه دیگه ای نبود،با تعجب رو به سپیده کردمو گفتم : سپی.. با این ماشین پلیسه میریم؟؟؟🚔 _ اولا که سپی عمته دوما مگه ماشینه دیگه ایم میبینی؟؟؟🤔 چشمامو درشت کردمو گفتم: جدیییی؟؟؟😌 _اوهوم 😊 چه باحال ... میگم این سربازا همیشه پشت فرمونن؟؟😢 _ ایهیم،در صورتی که ما فوقشونو بخوان ببرن سرکار _خنده داره ها نا مافوقشون زنگ میزنه خودشونو سریع میرسونن.😆 سپیده:خدا نکشتت فاطی،خب وظیفشونه....تازه فک نکنم اینجوری باشه اخه اشکان وبرادر حسام میخوان برن سرکار مارو رسوندن...😜 سرمو اروم تکون دادمو گفتم: صحیح از بچگی ارزو داشتم توی ماشین پلیسو از نزدیک ببینم...😋 حسام: خواهرا سوار شید...😐 عین بچه ها ذوق داشتم مثه جت خودمو پرت کردم تو ماشین سپیده ام نشست کنارم...دیدم برادر حسامواشکان همونجور اونجا وایستادن.... سپیده: بنظرت چرا سوار نمیشن؟؟؟ _ چبدونم مگه من فوضولم؟؟...وااای سپیده اینجا چقد خوشگله... _بروبابا ببین از کیم میپرسم... واای فاطی یه دقیقه اونجارو... _چیه؟کجارو؟؟؟ _خواهر خنگول چمدونامونو گذاشتیم اونجا مونده ادم از ما بیخیال تر؟؟ _ خب یادت رفته دیگه...😶 _ حرف نزن برادر حسام داره برامون میاره... _برامون؟؟؟؟ مگه ماله منم هست؟؟؟😒 _پوف.... 😩 @shohda_shadat
با عجله از ماشین پیاده شدک ورفتم طرف برادر حسام و گفتم: عه اقای سعادت شما چرا؟بدید خودم میارم...☺️ _ نه وظیفس...🙂 _اخه دوتا باهم سنگینه...😥 انگار بهش برخورده بتشه بی توجه به اصرارای من چمدونارو گذاشت تو صندوق و گفت:هیچ وقت به یه پلیس همچین حرفیو نزنید...😎 خیلی شیک ومجلسی گفت حرف زیادی نزن😰 لبمو به دندون گرفتم و با شرمندگی رفتم تو ماشین...😣 سپیده با یه لبخند عریض: پاچه خوار چی شد؟؟؟😏 _مرض😡 دست به سینه مثه بچه های تخس تو جام نشسته بودم که برادر حسام و سربازه جلو نشستن و اشکانم طرف پنجره کناره سپیده نشست....یه اخم غلیظی رو صورتم بود که اینجور مواقع اصلا دوست نداشتم با کسی حرف بزنم😠 همیشه وقتی یه جا ساکت باشه میرم تو خلصه مخصوصا اونم ماشین پلیس که ضبظش خاموشه...😩 این سپیده همیشه فرشته ی نجاته منه با نیشگونای ریزی که از پام گرفت برگشتم طرفش..🤔 سپیده:باز رفتی تو عالم خیال؟؟؟ نمی بینی برادر حسام هی داره صدات میزنه؟؟؟😅 _ کی؟؟😰 _برادر استکان نعلبکی...اخر من خودم پیش یه متخصص روان درمان نشونت میدم یه راست بفرستنت امین اباد...👻 حسام:خانومه ایران نژاد؟؟؟😑 ایول این سری نگفت خواهر ایران نژاد...(تا این حد عقده ایم 😂) _ب...ب..بله؟؟😥 _ادرستون لطفا...🤔 یه جورایی لکنت زبان گرفته بودم و نمی تونستم درست وحسابی حرف بزنم... _سعادت....😕 حسام:منو صدا کردید؟؟؟😐 _نه...نه... سعادت...😫 حسام:خب فامیلیه من سعادته چیزی میخواین عرض کنین؟؟🤔 _نهههههه... سعادت اباد...برید...😕 خندم گرفته بود...برگشتم طرف برادر حسام که دیدم اونم خندش گرفته با صدایی که خنده توش موج میزد گفت: بله..بله... سرباز بریم سعادت اباد...😄 😌 😬 💚 @shohda_shadat
نیم ساعت بعد رسیدیم،دلم واسه این خونه و مامان و بابام تنگ شده بود😍 رو کردم ب جمعو گفتم : دستتون درد نکنه برادر حسام زحمتتون‌دادم‌.‌شرمندم‌کردید😌 _نه بابا این چه حرفیه وظیفه بود و به راننده یعنی همون سربازه گفت صندوقو بزنه و خودشم پیاده شد. رو کردم به سپیده و با مهربونی گفتم : خب برادر حسام ک‌ه پیاده شد تو و داداشتم پیاده شید بریم، قبل از اینکه سپیده جوابی بده یهو برادر اشکان پیاده شد . منم سریع پیاده شدم ببینم چیشده اما باصحنه جالبی مواجه شدم.😆 ‌‌برادر حسام و اشکان رو ب بابام درحال گذاشتن احترام نظامی بودن . بلافاصله سپیده هم پیاده شد ...🏃🏻 بابام ک هنوز منو ندیده بود با همون خضوع و خشوع همیشگیش کلی برادرا رو تحویل‌گرفت .😇 خیلی دلم واسه بابای قشنگم تنگ شده بود بی اختیار دوییدمو خودمو پرت کردم تو آغوشش . خیلی زود خودمو ازش جدا کردم(خب جلو برادرای مستقیم تو دیوار خوبیت نداره!)😊 خیره شدم تو چشای خاکستریشو با لبخند گفتم : سلام باباجون...😍 بابام با لبخندی ک همیشه مهمون لباش بود گفت : سلام دخترم😇 با صدای سپیده همه ب طرفش برگشتیم . با تعجب گف: مگه اینجا شهرک ‌سینماییه ...؟🤔 ( رو به برادرا:) شما دو تا ک فیلم سریع و خشن ۵ رو شبیه سازی میکنین ... 😕 (رو بما ) شما هم ک صحنه فیلم هندی میرین👻 با این حرفش همه خندیدیم وبرادر اشکان رو به سپیده با یه لبخند مصلحتی گفت : اقای ایران نژاد قاضی هستن .عدالت جوییشون باعث شده ارادت خاصی بهشون داشته باشیم و از نظر ما ادم شایسته و قابل تقدیری هستن❤️ بابا در جوابش گف: نفرمایید پسرم، من ک کاره ای نیستم، در عوض کار شما برای من قابل تقدیره، تامین امنیت کشور کار مهمیه...❤ من : ای بابا خب بفرمایین خونه این حرفا رو خونه هم میشه زد ...☺ بابا: فاطمه جان راست میگه منزل خودتونه تشریف بیارید خوشحال میشیم ...😅 برادر حسام : نه آقای ایران نژاد بیشتر از این مصدع اوقاتتون نمیشیم . از دیدنتون بسیار خوشحال شدم و ب نشونه ادب واسه خداحافظی دستشو ب طرف بابا دراز کرد .خلاصه برادر حسام و برادر اشکان ب بابا دست دادن و سوار ماشین شدن . منم سپیده رو بغل و ازش خداحافظی کردم👩❤️👩 وقتی رفتن بابا اومد سمتمو گفت: خب ؛ دختر من چطوره ؟؟؟😃 _حالا ک پیش شمام عالیم ...😋 _به بابا بوس نمیدی؟؟🤔 رفتم سمتش .. بوس😚 ...زیارتت ...بوس😚...قبول.... بوس😚 ...دخترم وارد حیاط شدیم _الان مامانت ببینتت خعلی خوشحال میشه . با این حرف به حالت دو از بین درختا و تاب و استخر گذشتم وارد نشیمن شدم .🏃🏻 ... @shohda_shadat
مامان تا چشمش بهم افتاد متعجب نگام کرد خخخخ خیلی ناگهانی بود. وقتی ب خودش اومد دوییدم سمتش و تو آغوش مادرانش دوباره ارامشو تجربه کردم . مامان نیس ک .... ... 💚 _سلام عزیزدلم . کی اومدی؟؟؟😍🤔 _سلام مامانی .... تازه اومدم . خوبی؟؟؟😍 _خوبم دخترم ...خوبم ...😍 سرمو اوردم بالا و با نگرانی گفتم : مامان داری گریه میکنی؟؟؟😢 _اشک شوقه مامان جان،جای من نیستی ک بدونی داشتن همچ ین دختری چ موهبت بزرگیه😚 عید تموم شده بود و من هنوز ب یاد روزای قشنگ جنوب ؛ شبای باصفا تو پادگاناش و خاطراتی ک واسم ب یادگار مونده بود زندگی میکردم . ب دیوار اتاقم نگاه کردم یه مجموعه عکس از شهدا درست کرده بودم و عکس کلی شهیدو ب دیوار چسبونده بودم تا یادم نره : ... وسط همه عکسا یه جای خالی گذاشته بودم و دنبال یه سوژه ی خوب واسه اونجا بودم . از جام بلند شدم . جلوی آیینه ایستادمو ب قول بابا صورت مهتابیمو نگاه کردم ،چشم و ابروی مشکیم منو شبیه مامانم نشون میداد، موهای بلند مشکیمو بستم . شالمو انداختم رو سرم و از اتاقم خارج شدم . از نشیمن گذشتم و وارد حیاط شدم . حیاطمون خیلی بزرگ و دلگشا بود😊 روی تاب نشستم،تاب اروم اروم حرکت میکرد.مامان و بابا سرکار بودن و من تنها بودم . دلم پوکیده بود . چقددددررررر دلتنگ جنوب بودم .😔 یاد حرف اون اقا افتادم ک میگف وقتی برگردید باورتون میشه خاک مظلومیت شهدا بر تنتون نشسته و خدا میدونه این خاک با دل بی قرارتون چ خواهد کرد از جام بلند شدم و رفتم زیر سایه بید مجنون نشستم . زانوهامو بغل گرفتم ... انگار منتظر یه اتفاق جدید بودم نفس عمیقی کشیدم کلافه بودم🙍🏻 اصن دلم گرفته بود، دلتنگ سپیده بودم یاد برادر حسام افتادم ، با یاداوری مداحیش و ماجرای گم شدن و پیدا کردنش توسط اون یه لبخند رو لبام نشست ...😅 عجب شخصیتی داشت ب طرز خیلی ناگهانی یه جرقه عالی ب ذهنم خورد مثل اینکه برق سه فاز بهم وصل کرده باشن از جام پریدم و یه لبخند پیروز مندانه زدم با خوشحالی سمت پذیرایی رفتمو گوشیمو تلفن خونمونو برداشتم. از رو گوشیم شماره سپیده رو گرفتم،از اونموقع تا حالا بهش زنگ نزده بودم . بعد دو سه تا بوق جواب داد : _الو؟؟؟؟؟؟؟❓❓❓❗❗❗❗ _سللللااام. 😎 _سلام .بفرمایید.🤔 خخخخخخ نشناخت.بنابراین سر ب سرش میذارم👻 _عذر میخوام میتونم با خانوم سپیده معصومی صحبت کنم؟😕 _بفرمایید خودم هستم😮 _خانم محترم بنده از شلمچه تماس میگیرم . شما مسئولیتتونو ب خوبی انجام ندادید . _مسئولیت؟ وا!!!! چ مسئولیتی ؟؟؟؟دوربین مخفیه؟😫 ... @shohda_shadat