eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺ای بیقرار یار #دعای_فرج بخوان با چشم اشکبار، #دعای_فرج بخوان 🌺عجّل علی ظهورک و یابن الحسن بگو پنهان و آشکار #دعای_فرج بخوان @shohda_shadat
شهید مدافع حرم #ابوذر_داوودی @shohda_shadat
🌺🍃🌺🌺 🍃🌺🌺 🌺🌺 🌺 🔺معرفی شهید ابوذر داوودی؛ شهید ابوذر داوودی در بیست و نهم شهریور 1369 در روستای حسین آباد از توابع شهرستان رستم  چشم به جهان گشود . و در دامان مادری دلسوز و مومن و پدری زحمتکش و دارای معلومات دینی پرورش یافت.  وی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی اش را در روستای زادگاهش گذراند و برای ادامه تحصیل به دبیرستان شهید مدرس کوپن رفت و با موفقیت مدرک دیپلم گرفت.  در سال1388 در رشته حقوق دانشگاه آزاد اسلامی نورآباد ممسنی پذیرفته شد. پس از سپری کردن پنج ترم ازدانشگاه به علت علاقه ی فراوان ایشان به سپاه پاسداران، در آزمون های دانشگاه امام حسین(ع) تهران شرکت کرد و در سال 1391 وارد این دانشگاه شد. وی در طی دوران تحصیل دانشگاه امام حسین (ع) تهران، یکی از افراد برتر دانشگاه بود و چندین لوح سپاس از مسئولان دانشگاه دریافت کرد. در سال 1391 سنت حسنه ی حضرت رسول اکرم(ص) را ارج می نهد و با همسری مومن و متقی پیوند زناشویی می بندد که حاصل و ثمره ی این ازدواج، یک دختر است. با پایان تحصیل ایشان در دانشگاه امام حسین(ع) به رغم پیشنهاد کاری از طرف دانشگاه، با توجه به روحیه ی عملیاتی که داشت، به تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون رفت. او بعد از چند ماه خدمت در قرارگاه تیپ، به دلیل علاقه ای که به ادوات و دیدبانی داشت در پایان سال1393، به گردان ادوات پیوست. همزمان با ورودش، گردان به منطقه ی عملیاتی تیپ در شمال غرب اعزام شد. شهید داوودی که در حداکثر کارها پیشقدم وخستگی ناپذیر بود،خیلی زود به دلیل حسن انجام کار واخلاق ورفتار پسندیده،جای خویش را در بین نیروها باز کرد و بارها به دلیل ایثارگریهایش از طرف فرمانده ی تیپ وگردان تشویق شد. زمانی که زمزمه های رفتن به سوریه و دفاع از حرم اهل بیت(ع) در تیپ امام سجاد(ع)پیچید، با وجود اینکه شهید داوودی در ماموریت شمال غرب به سر می بردند اما بارها از فرماندهان خواهش می کنند که نامش در فهرست نفرات اعزامی به سوریه باشد. شهید ابوذر داوودی در سی ام آذر به سوریه اعزام میشود.وی به محض ورود به منطقه ...،دیدبانی در خط اول را بر عهده میگیرد و بسیار موفق عمل میکند به نحوی که مورد تشویق فرمانده ی تیپ قرار میگیرد. شهید که بخاطر علاقه ی زیادش به دیدبانی به دیده بان جوان معروف شده بود توانست با درایت و دقت نظر مثال زدنی اش در شانزدهم دی 1394،در شبی که نیروهای تروریستی النصره قصد تک شبانه داشتند ،تک انها را خنثی کند وبه کمک دیگر نیروها،سی وپنج کشته وبیست وپنج زخمی از انها تلفات بگیرد و دشمن تکفیری عملا کاری از دستش ساخته نباشد. ایشان پس از پایان ماموریت به منطقه ی شبخ نجار عازم می شوند و به گفته ی فرمانده هان، او در این مدت چهل و پنج روز، عالی کار کرد و توانست با همکاری بچه های آتشبار، بهترین عملکرد گردان ادوات را در بین بقیه ی نیروها به جا بگذارد.  او معتقد بود که ما مدافعان حرم اگر سرباز آقا امام زمان(عج) هستیم، نباید نایبش را تنها بگذاریم. باید به ندای ولی زمان لبیک بگوییم، همیشه تابع ولایت باشیم و هر چند بار لازم باشد، به سوریه برویم و از حرم آل الله(ع) محافظت کنیم. سرانجام عملیات بزرگ آزاد سازی شهرهای شیعه نشین نبل و الزهراء فرا می رسد. او پس از رشادت ها و فداکاری های فراوان در این عملیات،در ۱۵بهمن بر اثر اصابت گلوله ی قناسه به سر، شربت شیرین شهادت را می نوشد و به شهدای مدافع حرم می پیوندد. پیکر مطهر شهید پس از بازگشت به ایران در بیستم بهمن 1394، در میان خیل مشتاقان و دوستداران فرهنگ شهادت برروی دستان مردم شهید پرور شهرستان های ممسنی و رستم تشییع و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.  🌺 @shohda_shadat 🌺🌺 🍃🌺🌺 🌺🍃🌺🌺
بهش گفتم رفیق، دانشگاه یک پرسنل جای خالی داره🙂 نیرو هم احتیاج داره تو هم که نیروی ارزشی و ولایی هستی☺️ ماشاءالله دور و برت پر از رجال سیاسیه،دستت بازه بیا از بند پارتی استفاده کن🙂 برو سرکار تبسمی زد☺️ و گفت رفیق اگر آزمون برگزار میکنند همه میتونند شرکت کنند☺️ مسئله ای نیست اسم من هم بده ولی اگر☝️ مردم عادی نمیتوانند بیایند شرکت کنند،از موقیعت شغلی و بسیجی ام سوءاستفاده نمیکنم👌☺️ ﺩﺭ ﻭﺻﯿﺖﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﻫﻢ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ🍃، ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ «ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺩﺍﺭﺍﺕ ﻣﯽﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﻦ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﻧﺒﺮﺩﻩﺍﻧﺪ🍃 ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺩﻟﺴﺮﺩ ﺷﻮﯾﺪ، ﺷﻤﺎ ﻣﺼﻤﻢﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﭘﯿﮕﯿﺮ ﺑﺎﺷﺪ 🍂 ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻼﺵ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﻧﺪﺍﺭﯾﺪ✌️ » ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺧﺎﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ‌ﺷﺪ☺️👌 راوے:دوست‌شهید #علی‌جمشیدی❤️ @shohda_shadat
🌸🍃🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🌸 🌸 _ پس میدونی ! هیچکس یه جواب درست و حسابی به من نمیده ، اصلا آراگل کجاست ؟؟؟ ماهان ایستاد و روی صندلی کنار آراد نشست : اینو واقعا نمیدونم ولی خودت حدسی براش نداری ؟ برو و باهاش حرف بزن . آراد هر دو تاتون خسته این ... از جنگیدن ....از فرار کردن ....بسه واسه هر دو طرف فقط اینو بدون ، اگه الان کاری نکنی....همه چیز رو تموم شده بدون ....من نمیگم برو منت کشی چون هیچکدوم تون مقصر اصلی نیستین ...فقط برو و باهاش حرف بزن ..فقط منطقی مثل همون آراد گذشته . بعد صدایش رنگ شیطنت گرفت : بعدشم اینطوری نری که اگه من جاش بودم حتما رد می کردم ، یه دستی به سر و روی مبارکت برس ، هر چند الانم ، با اینکه آشفته ای ولی هنوز هم خوشتیپ خودمونی ... آراد سعی کرد به خاطر جمله های آخرش که رد شیطنت داشتند ، حتی شده کمی انحنا به لب هایش بدهد ..... راست می گفت ماهان ....ایستاد و دستش را به طرف ماهان دراز کرد : ممنون ازت ماهان ماهان با کمک دست او ایستاد و گفت : تشکر نیاز نیست ،آرزومه دوباره شما ها رو کنار هم ببینم ... فقط اگه آراگل سرش به سنگ خورد و قبول کرد ، یه شام به هممون بدهکاری ... لبخند مردانهای به رویش زد و دستش را روی شانه اش نهاد : حتما در آسانسور به خودش در آیینه نگاه کرد ، چقدر دلش برای آن بچه که روزی تمام زندگیش بود ، تنگ شده بود .... ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ امروز دریا آرام بود ، بر خلاف قلب نا آرام من .... موج های آرام و خنکی که به پاهای بدون کفشم می خورد باعث میشد که چشمانم را ببندم و غرق صدای معجزه انگیز دریا شوم ........ و بعد با خودم یک شعر از اشعار فاضل نظری را زمزمه کردم : کشش ساحل اگر هست،چرا کوشش موج ..... جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم....... با بستن چشمانم ، نگاه مشکی اش ، مقابل چشمانم ، مانند قابی بر روی دیوار نقش بست .... این خیال ممنوعه ، چرا دست بر نمی داشت از من ؟؟ صدای آشنای سلامی ، باعث شد چشمانم با بیشترین سرعت باز شوند...این که صدای آراد بود ، خدایا یعنی خل شده ام ؟؟؟ یعنی دارم توهم میزنم بودنش را ؟؟ ولی وقتی صدای قدم هایش را شنیدم و عطرش در شامه هایم پیچید، آرام زمزمه کردم : چه حلال زاده ای آقا .... به قلم برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید : 🆔 @BanoyDameshgh @shohda_shadat 🌸 🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🌸 🌸 درست لحظه ای که تصور می کردم ، در چند قدمی ام هست ، به عقب برگشتم .... عمیق نگاهم کرد و بعد چند قدمی جلوتر آمد ... آمدن یک دفعه اش ، دهانم را بسته بود .... نگاهش از چشمانم کنده شد و ایندفعه مسیرش ، دریای خوشرنگ شمال بود : میخوام باهات حرف بزنم، به چند تا سوال باید جواب بدی آرام لبخند زدم ، لبخند زدن در این شرایط معجزه بود انگار : یک: سلام دو : راجب چی ؟ سه : چه سوالی ؟ دستی به یقه کتش کشید و چشمان من ، شی فلزی رنگ را ، که با عقب زدن یقه اش قابل دیدن بود را رصد کرد ....شبیه پلاک بود و من نمی توانستم چشم بردارم از آن ، صدایش باعث شد ، نگاهم را از آن شی فلزی بکنم : دقیقا راجب همون جمله آخرت تو لویزان بغضی که بی موقع به گلویم آمده بود را ، همان دم در نگه داشتم ، من مهمان بی دعوت نمی خواستم : معنی خاصی نداشت ، شما لطفا حرفاتون رو بزنید... چند قدمی به دریا نزدیک تر شد : میخوام از اولین دیدارمون شروع کنم ، فقط کمی صبر داشته باش ، لطفا ( چقدر دلم برای این لطفا های آخر جمله اش لک زده بود ) اولین بار که تو فرودگاه دیدمت ، حس خاصی نداشتم ، تو برام همون دختر دایی شیطون و مهربونی بودی که به یاد داشتم ولی یادمه خندم گرفت، قشنگ شمشیر رو برام از رو بسته بودی .... اون چند ماه بماند .....هر روز که بیشتر می گذشت ، فکر کردن به تو بیشتر میشد و این برای من عذاب آور و غیر قابل باور بود ....یه روزی چشمام رو باز کردم و دیدم تمام فکر و ذهنم و قلبم برای تو .... منی که ادعام گوش فلک رو کر می کرد ...( سرش کمی به عقب متمایل شد و با جمله اش ، قلبم را نشانه گرفت ) رو عاشق کردی ...چشمام رو باز کردم و دیدم آراد عاشقت شده .....( یه زلزله تو دلم ایجاد شد ...یه زلزله هفت ریشتری ) پیشت اعتراف کردم و اگه مخالفت های آقاجان رو در نظر نگیریم ، اون چند ماه بهترین روز های عمرم بود ( یعنی بهترین روز هایش را همراه من بودن می دانست؟؟؟ دیر نبود برای این اعترافات؟؟؟؟) وقتی مجبور شدم برم ، بهتره هیچی از اون یه سال نگم برات ......برام مثل کابوس بود .. وقتی برگشتم ...نبودنت .....اون نامه....اون امانتی ها .....اون قرار .....جمله آخرت ...... این همه اتفاق که همشون انرژیم رو به تحلیل بردند الان دوباره روبروتم....یه سوال می پرسم ، راست و حسینی جوابم رو بده آرام با انگشتم ، اشک هایی را که بی دعوت و در کمال پرویی با این همه مقاومت من ، باز هم روی گونه هایم آوار شده بودند را پاک کردم : چه سوالی ؟ همانطور که پشتش به من بود گفت : چرا ازدواج کردی؟ و این سوال شد یک پس لرزه سنگین که بعد آن زلزله هفت ریشتری، مرا بیشتر زیر آوار احساسم برد ، آنقدر که سرم خم شد و نگاهم به ماسه ها دوخته شد ، می تونستم بعد این همه مدت برایش بگم ؟ پشت سر هم چند نفس عمیق کشیدم و فقط یک جمله : به خاطر تو با صدای خسته و پر تردیدی پرسید : یعنی چی ؟ به قلم برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید : 🆔 @BanoyDameshgh @shohda_shadat 🌸 🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🍃🌸🌸
🌸🍃🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🌸 🌸 منم شروع کردم به قصه گفتن..... مات و مبهوت برگشته بود به سمتم و نگاهم می کرد ، بعد تمام شدن حرف هایم ، دستانش بین موهایش لغزید و دادش میان صدای موج هایی که خود را بی تابانه به ساحل می رسانند ، گم میشد : تو چیکار کردی ؟ وای خدا تو چیکار کردی آراگل ؟؟؟ به خاطر من ، به خاطر منِ لعنتی تو چیکار کردی ؟؟؟؟ یک ربعی فقط قدم زد ...قدم زد و به جان موهای خوش حالتش افتاد .....قدم زد و خودش را لعنت کرد ....قدم زد و هی یک جمله را تکرار کرد : چیکار کردی تو ؟؟؟ به خودم جرئت دادم و روبرویش ایستادم: من یه کاری کردم به خاطر عشقی که دچارش بودم ، به خاطر جون تو ، واسه تو از تو هم گذشتم . منتی هم نیست چون به خاطر خودم و دلم این کار رو کردم، حتی اگه بازم برگردم و جونت رو تو خطر ببینم ، بازم این کار رو میکنم...هر چند اشتباه ..هر چند خطا ..... ولی این حرف چند ماه پیشم بود ، نه الانم آرام نجوا کرد : یعنی دیگه این کار رو نمی کردی ؟ سرم را تکان دادم : نمیدونم ، فقط اینو میدونم از راه منطقی یه کاری می کردم ، شایدم از بقیه پنهونش نمی کردم و حداقل با یه نفرم که شده مشورت می کردم ... نگاهم را از او گرفتم و ایندفعه انگار نوبت من بود که به مهمانی دریا بروم، صدایم زد و من به ناچار به عقب برگشتم : امانتی ها که گذاشتی ، یه چیزی بینشون نبود ....دستم را درون جیب مانتویم قرار دادم : چی ؟ چشمانش را بست و سریع باز کرد : گردنبند و حلقت ، آراگل اونا کجان ؟ نفسم را حبس کردم : واسه چی میخوایی ؟ با لحن محکمی گفت : میخوام بدونم کجان ؟ دستم که درون جیبم بود ، کمی لرزید، چند وقتی بود که دیگر روی گردنم ، خودنمایی نمی کردند ، این یادگاری های عزیز تر از جان : بفرما دستش را دراز کرد ولی نمی خواستم همین ته مانده ، خاطره هایش را هم بدهم ، برداشت و بعد گفت : گذشت زمان یه چیزی رو بهم ثابت کرد ... سوالی نگاهش کردم و گفت و با جمله اش نمیدانم برای چندمین بار دلم لرزید ....گردنبندی که حلقه ام کنارش بود را دوباره گرفت ، جلوی چشمانم ... دورن دلم ، چیزی مانند همان گردنبند ، پاندول وار حرکت کرد : اینکه نمیشه فراموشت کرد ... اینکه نمیشه ازت دل کند ...... اینکه نمیشه تو رو نخواست.... حرکتی که تو قلبم بود ، تند تر و تند تر میشد : با همه ی این حرف ها ، با همه اتفاق ها ، من هنوزم دوستت دارم .... با این جمله اش ، آن حرکت ایست کرد ، مانند صدای قلبم ...منم مطمنا دوسش داشتم اما ....: الان دیگه هیچی شبیه سه سال پیش نیست ، من دیگه یه دختر مجرد نیستم یه مطلقه ام .... دوباره نگاهم کرد : چرا این اسم رو ، برای خودت میزاری ؟؟؟ دوما مهم نیست ....هیچ کدوم مهم نیست .....فقط تو مهمی ...... جمله اش صد باره در ذهنم اکو شد * فقط تو مهمی * قلبم جان دوباره گرفت با صدایش: حاضری دوباره آراگلم بشی ؟؟ به قلم برای ارسال نظرات به پی وی مراجعه کنید : 🆔 @BanoyDameshgh @shohda_shadat 🌸 🌸🌸 🍃🌸🌸 🌸🍃🌸🌸
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 🔹زیارت عاشورا بِسم اللّه الرّحمن الرّحيم اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا خِيَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِيَرَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ اَميرِالْمُؤْمِنينَ و َابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساَّءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ يا اَبا عَبدِ اللِه، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ اَهْل ِالاِْسْلامِ و َجَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ و َاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها و َلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِياَّئِهِم يا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً ، وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ بِاَبى اَنْتَ وَ اُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ وَ اَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و َآلِهِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِيا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللَّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ وَ اِلى اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى فاطِمَةَ وَ اِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ وَ بِالْبَراَّئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ وَ بَنى عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَ جَرى فى ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَ على اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوُّ لِمَنْ عاداکُمْ فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِياَّئِكُمْ وَ رَزَقَنِى الْبَراَّئَةَ مِنْ اَعْداَّئِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ (بِالْحَقِّ) مِنْكُمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَه وَ اَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الاِْسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَ ابْنُ آکِلَةِ الَْآکبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَ مُعاوِيَةَ وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ وَ هذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ (الاَْليمَ) 💠 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠 اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هذَا الْيَوْمِ وَ فى مَوْقِفى هذاوَ اَيّامِ حَياتى بِالْبَراَّئَهِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَ آلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ . سپس صد مرتبه ميگويى اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً بعد صد مرتبه ميگويى: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ آنگاه میگویی: اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ سپس به سجده مي روي و مي گوئي: اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى اَللّهُمَّ الرْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ 💠 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟
مولا جان ❤️امروز هم خدا در دفتر عشق غیبتت را موجّه کرد وااااااای بر من اگـــــر دلیل موجّه بودن غیبتت باشمــــ.😞. 🍃🌸 اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج🌸🍃 شب بخیر مولای غریبم✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 امـروز سه شنبہ↯ ۱۶ بهمن ۱۳۹۷ ۲۹ جمادی الاولی ۱۴۴۰ ۵ فوریه ۲۰۱۹ ذڪر روز : یـا ارحم الراحمینـ✨ 🍃هرگز وعده ای نده...