#کانال_شکوفه_های_انتظار #یکشنبه_های_مهدوی #خاطره قسمت_یک 💥سلسله آموزش مفاهیم تربیتی _ دینی مناسب کودکان 💎💎💎منتظر خاطره هااتون و یا صوت هاتون که خاطره گویی کردید هستیم 🌺🌺🌺🌸🌸🌸 مهدیاوران عزیز تصاویر و فیلم‌های خودتون رو به آیدی زیر ارسال کنید. @E_Fatemi مهدی یاوران با فرستادن فیلم هاتون 📹و عکس هاتون 📸و همچنین صوت های📼 قشنگتون کلی 🌟🌟🌟🌟🌟بگیرین 🌺🌺🌺🌸🌸🌸 کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄

#کانال_شکوفه_های_انتظار #یکشنبه_های_مهدوی #خاطره #خوانش_کتاب نام کتاب: آقای مهدی سلام قسمت_دو 💥سلسله آموزش مفاهیم تربیتی _ دینی مناسب کودکان 💎💎💎منتظر خاطره هااتون و یا صوت هاتون که خاطره گویی کردید هستیم 🌺🌺🌺🌸🌸🌸 مهدیاوران عزیز تصاویر و فیلم‌های خودتون رو به آیدی زیر ارسال کنید. @E_Fatemi مهدی یاوران با فرستادن فیلم هاتون 📹و عکس هاتون 📸و همچنین صوت های📼 قشنگتون کلی 🌟🌟🌟🌟🌟بگیرین 🌺🌺🌺🌸🌸🌸 کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄

#دانستنی_ها #خزندگان #خرچنگ اشک تمساح چیست ❓❓❓ اشک تمساح اب اضافی بدن اوست که از گوشه ی چشمش خارج می شود کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄

#آموزشی #نقاشی_با_دست #خونه #نذر_مهدوی ارسال لینک کانال به سه نفر کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄

#آیه_مهدوی #جزء_۳ #سوره_آل_عمران_۸۱ #ترجمه "واذاخذالله میثاق النّبیّن لماء اتیتکم مّن کتاب وحکمت ثمّ جاء کم رسول مصّدّق لّمامعکم لتومننّ به ولتنصرنّه قالءاقررتم واخذتم علی ذلکم اصری قالوااقررناقال فاشهدواوانامعکم مّن الشّهدین" ترجمه" و "به یاد آرید" هنگامی که خداوند از پیامبران "و امت‌های آنها" پیمان گرفت که البته هرگاه به شما کتاب و حکمت دادم سپس فرستاده برای شما آمدکه آنچه را در نزد شماست تصدیق نمود حتماً باید به او ایمان آورید و او را یاری دهید."آنگاه خدا" فرمود؛ آیا اقرار کردید و بر این"امر" پیمان موکد مرا دریافتید؟ گفتند؛ اقرار کردیم. فرمود؛ پس گواه باشید و من هم با شما از گواهانم." #نذر_مهدوی ارسال لینک کانال به سه نفر کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄

#دعا #سلامتی_امام_زمان_عجل_الله کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄

#رنگ_امیزی #داستان #فلسطین قسمت دوم قورباغه باتعجب و ناراحتی پرسید: مگه شما چی دیدین؟! قوی‌بال با یه دل پرغصه تعریف کرد: یه روز برای استراحت روی یه درخت توی یه زمین کشاورزی در حال استراحت بودیم، ناگهان یه ماشین رو دیدم، چند تا سرباز که هر کدوم یه تفنگ دستشون بود به اون زمین نزدیک شدن. وقتی رسیدن از ماشین پایین اومدن و با عصبانیت و بی ادبی شروع به زدن بچه‌ها و مردها و زن‌هایی که در حال کشاورزی بودن کردن. بعد هم گفتن هرچه زودتر باید از اینجا برین. یکی از اون مردهای بیچاره جلوی زورگویی اون ها ایستاد و با صدای بلند فریاد می‌زد تا از زمینشون بیرون برن. یکی از سربازها تا این حرف رو شنید، محکم دستش رو گرفت و به زور سوار ماشین کرد. وقتی حرف قوی بال تموم شد، قورباغه مهربون رو به اون کرد و پرسید: واقعاً اون زمین برای اون مرد و خونواده‌اش بود یا دروغ می‌گفت؟! قوی بال وقتی این رو شنید جواب داد: من هم همین سؤال رو داشتم برای همین به طرف پسربچه کوچیکی که تکه سنگی رو توی دستش قایم کرده بود تا به طرف اون سربازها پرتاب کنه پرواز کردم و کنارش نشستم. ازش پرسیدم: این زمین کشاورزی مال کیه؟! کانال شکوفه های انتظار ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄ @shokoofe_entezar ┄┄┅┅✿❀🍃🌸🍃❀✿┅┅┄┄