eitaa logo
فعالیت های پیش دبستانی مجازی مهدوی شکوفه های امید
646 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
22 فایل
مولاجان عالم در دست شماست فقط شرمنده ایم قدمی است نذر فرج تان🌷 ⁦✔️⁩کانال مختص نمایش فعالیت های نوآموزان مهد و پیش دبستانی مجازی مهدوی شکوفه های امید و پیش دبستانی امید فردا جهت ثبت نام با شماره ۰۹۱۰۲۸۱۷۹۱۵ ۰۹۱۳۸۳۷۸۲۱۰
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*شیرین تر از عسل* داستان شب ششم هوا تاریک شده بود 🌑 از سپاه دشمن صدای خنده و شادی و خوشحالی میومد😠 اما خیمه های امام حسین علیه السلام ساکت بود 😔 همه به فکر جنگی بودن که فردا شروع میشد 😔 امام حسین علیه السلام🌹 یارانشون رو جمع کردن 💐و بهشون گفتن دشمن فقط دنبال منه 😔با شما کاری نداره تا هوا تاریکه🌑 اگر میخواین برید و جونتون رو نجات بدید🌼 . در میان اون جمع یک نوجوانی بود که از همه سنش کمتر بود اون نوجوان قاسم، برادر زاده امام بود🌺 میون اون جمع قاسم بلند شد و از امام حسین علیه السلام پرسید🌺 عموجان اگر من پیش شما بمونم فردا کشته میشم؟ امام حسین علیه السلام از او پرسیدن بنظر تو مرگ چطوری هست 🌷 قاسم گفت اگر در راه تو باشه از عسل هم شیرین تر هست🍯 . امام فرمودن فردا تو شهید میشی🌹 امام دوباره به یارانشون گفتن هر کس میخواد بره، چون اگر بمونه فردا کشته میشه💐 اونشب تعدادی از همراهان امام وقتی هوا تاریک بود فرار کردن و رفتن😔 امام ماندن و خانواده و ۷۲ نفر یار💐. اونشب قاسم خیلی به سوال عموش فکر کرد🌹 . عموش در رابطه با مرگ ازش پرسیده بود قاسم فکر کرد آیا جواب خوبی به سوال امام داده یا نه🌹 همون موقع چشماش روی هم گذاشت تا بخوابه که احساس کرد کلی پروانه نورانی🦋🦋 دورش دارن پرواز میکنن چشماش رو باز کرد ولی هیچی ندید🌿 دوباره چشماش رو بست و دوباره همه جا پر از پروانه های نورانی شد 🦋. اونشب هر بار که قاسم چشماش رو روی هم می گذاشت پروانه ها رو میدید🦋 و بمحض اینکه چشماش رو باز میکرد پروانه ها ناپدید میشدن🌿 صبح شد🌕 و روز مبارزه بزرگ رسید☄ ‌مبارزه توی سرزمینی به اسم کربلا بود سپاه دشمن🏇🏇 مقابل سپاه کوچک امام حسین علیه السلام ایستاده بودن😱 یکدفعه سربازهای دشمن تیرهاشون رو داخل کمون گذاشتن و به طرف یاران امام پرتاب کردن🏹🏹🏹 تعداد زیادی از یاران امام حسین علیه السلام کشته شدن😭 و تعدادی زخمی شدن😭 پسر بزرگ امام حسین علیه السلام به میدان رفتن و شهید شدن😭 قاسم آماده بود به میدون بره و بجنگه😔 امام وقتی قاسم رو دید گریشون گرفت🌹 امام به سر تا پای قاسم نگاه کردن به خودشون گفتن چطور پسری با این قد و قواره کوچک میتونه با سربازهای دشمن بجنگه😔 و پیروز بشه امام با خودش فکر کرد او هنوز برای جنگیدن کوچیکه🌹 @shokoofeh_omid
امام دوست نداشتن قاسم به میدان بره و با کسی بجنگه🌹 امام دستشون رو روی شونه قاسم گذاشتن و با مهربانی در چشمش نگاه کردن و گفتن🌹 دلم نمیخواد تو به جنگ بری و کشته بشی🌷 قاسم به سربازهای دشمن نگاه کرد😔 به هزاران سرباز که تا دوردست ها ایستاده بودن و بیشترشون سوار اسب هایی بودن که آروم و قرار نداشتن🏇 قاسم به عموش گفت عموجان من زنده بمونم و شما شهید بشید🌹من دوست ندارم همچین روزی رو ببینم🌹 امام حسین علیه السلام اجازه ندادن به میدان بره و بجنگه🌹 قاسم شجاع ما گریه کرد😭 و به دست و پای امام افتاد و خواهش کرد که اجازه بدن و به جنگ بره😭 امام حسین علیه السلام اون رو بغل کردن و موهاشون رو بوسیدن🌹 قاسم با التماس به چشم های امام حسین علیه السلام نگاه میکرد با نگاه با عموش حرف میزد🌹 امام نمیدونستن چطور میتونن قاسم رو از رفتن به جنگ با این سربازهای بی رحم منصرف کنن😔 قاسم توی چشم های امام حسین علیه السلام نگرانی رو دید😔 اما دوباره خواسته اش رو به زبون آورد التماس کرد که عمو جان اجازه بدید من هم وارد میدان جنگ بشم🙏 امام حسین علیه السلام وقتی اصرارهای زیاد قاسم رو دیدن اجازه دادن🌹چند دقیقه بعد قاسم وارد میدان جنگ شد قاسم شجاعانه جنگید او شجاع و نیرومند بود👌سربازها وقتی به قاسم نزدیک میشدن میترسیدن و فرار میکردن🏇 اون حاکم ستمگر😡 وقتی دید سربازها دارن فرار میکنن سرشون داد زد و گفت چی شده چرا فرار میکنید از یک بچه ترسیدید😤 کلی سرباز رو جمع کرد و فرستاد به جنگ با قاسم😔قاسم مثل یک مرد نیرومند جنگید🌷 ولی لحظه به لحظه تعداد سربازهای دشمن زیاد و زیادتر میشد😱 قاسم با تمام نیرویی که داشت جنگید اما یکی از سربازهای بیرحم قاسم رو زخمی کرد😭 قاسم از درد زیاد با صدای بلند گفت عمو جان🌹 امام حسین علیه السلام میون اون همه گرد و غبار 🌫صدای قاسم رو شنیدن به سرعت به طرف قاسم دویدن و دیدن اون سرباز بیرحم بالای سر قاسم🌹 ایستاده و از چانه اش داره عرق میاد😔 امام فورا به اون سرباز حمله کردن و با ضربه ای دستش رو قطع کردن👌 سرباز دشمن چون دستش قطع شده بود از درد دندونش رو روی هم فشار میداد🤒 تمام نیروش رو جمع کرد و به یاراش گفت چرا حمله نمی کنید👺پس منتظر چی هستید یک دفعه بیشتر از ده نفر به امام حمله کردن 😱امام با همه اونا جنگیدن و مجبورشون کردن عقب نشینی کنن😨 قاسم نوجوان و شجاع ما درد زیادی رو تحمل میکرد🌹 یک لحظه چشماش رو بست وقتی چشماش رو باز کرد عموش رو دید که روی صورتش خم شده بود و گریه میکرد🌹 قاسم با لبخند کوچکی دوباره چشماش رو بست نگاه امام به موهای خونین قاسم افتاد😭 فهمید اون دیگه چشماش رو باز نمی کنه😔 اون رو بغل کرد و به خیمه برد🌹 قاسم نوجوان و شجاع ما برای همیشه خوابید و اطرافش پر از صدای بال پروانه ها شد🦋🦋🦋 @shokoofeh_omid
🌺 نام شرکت کننده عزیز:فاطمه محمدیان ۶ساله دخترعزیزم انشاالله درمسیر امام حسین همیشه قدم های محکم و استوار داشته باشی @shokoofeh_omid
🌺 نام شرکت کننده عزیز:محدثه محمدی ۶ساله دخترعزیزم انشاالله درمسیر امام حسین همیشه قدم های محکم و استوار داشته باشی @shokoofeh_omid
🌺 نام شرکت کننده عزیز: زهرا سحرخوان ۵ساله دختر عزیزم انشاالله درمسیر امام حسین همیشه قدم های محکم و استوار داشته باشی @shokoofeh_omid
🌺 نام شرکت کننده عزیز: فاطمه سحر خوان. ۹ساله دختر عزیزم انشاالله درمسیر امام حسین همیشه قدم های محکم و استوار داشته باشی @shokoofeh_omid
🌺 نام شرکت کننده عزیز: ماهان عابدینی. ۳ساله پسر عزیزم انشاالله درمسیر امام حسین همیشه قدم های محکم و استوار داشته باشی @shokoofeh_omid