سلام خوبی عزیزم آسمان مهربونم خوبی
واسه اون خانمی که بچه خواهرش از نیش
حشرات در امان نیست پسر خودم هم اینجوریه وهم دخترم چون بقول قدیما گوشت شبرینن
من کمای رو کمی میکوبم داخل آب چند ساعت خیس بخوره آب اون رو روی پوست بچم
میمالم چون تلخه اصلا نمیگزن.. و تنباکو رو هم همینطور خیس بخوره بدش بمالید رو پوست راحت بخوابه
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🟥 یا علی بگیم و در این شب های عزیز به فریاد مظلومان برسیم؛ مجموعه " شبابالمقاومة" مورد تایید میباشد و مطمئن ترین راه ارتباطی برای رساندن کمک های نقدی شما به لبنان است؛
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام اسمان خداقوت برای خانومی که پرسیدن توروستازندگی میکنن چیزی که بچه هارومیکنن مینویسم که اناککه بایدخونروپودربزنن یاسم واینکه پتوهاروبندازن افتاب گرم بشه
کک اکه باشه ازمتومیادبیرون وشباقبل خاب حتمن لباساروبتوکونن که کک توشون نباشه
خاب میافتن میادمیکنه بعدم نخارونن پمادبزنن اگه تمام بدنوحنابزنن بیست دیقه بمونه
بشورن دیگه گوشت تلخ میشه چیزی نمیکنتشون باسلامتی اسمان جان
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
سلام آسمان عزیزم خانومی تد کانال گفتن حاضر هستن شماره تلفنشون روبدن تا
آدرس دکتری که برا بچه دار شدن بلد هستن در اختیار کسایی که حسرت بچه
دار شدن دارن بذارن .ممنون میشم لطف کنید شمارشون بذارید دونفر میشناسم که
خیلی نیاز دارن وبه خیلی از دکترها مراجعه کردن جواب نگرفتن... بعد هم به
گله ازدوستان گلم دارم برا فروش رفتن خونه به ذکر مجرب میخواستم کسی کمکم نکرد ولی میبینم برای خیلی سوالهای
معمولی ده ها جواب توکانال میفرستن.که طرف ازبس جواب زباده وقت خوندن همشو هم شاید نکنه.لطفا به
سوالات بقیه هم اهمیت بدین ممنونم🙏
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
سلام خدمت آسمان جان تو رو خدا پیام من رو داخل گروه بزار برای خانمی که گفتن مغازه باز کردن و زیاد مشتری نداره یه
عزیزی پیام داده نعل اسب در مغازه آویزان کنید انشا الله که از سر ندانسته گفته باشه
دوستان میدونید جریان نعل اسب بر میگرده به روز عاشورا اون ده سوار لعنتی
که بر بدن امام حسین اسب تاختند از ابن زیاد لعنتی طلاهای زیادی جایزه گرفتند و
میگفتند از برکت نعل اسبها است که بر بدن امام تاختند وآن نعل هارا بر در خانه هایشان آویزان کردند واین شد نعل روزی
میآورد تو را به خدا دوستان تا ریشه چیزی را نمیدانید عمل نکنید این است داستان
نعل که مو بر تن آدما راست میشود هیچ وقت از نعل برای زیاد شدن روزی استفاده
نکنید برای روزی خواندن سوره واقعه هر روز صبح امید وارم دوستان برای پسرم که بیمار است دعا کنند
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
تو مسجد ما یه خانمی هست که بهش میگن "مامان عروسیاب" 😊. چند تا پسر داره که تا حالا همهشون عروسی کردن.
نکته جالب اینجاست که همهی عروسهاشون یه ویژگی مشترک دارن: سفید و خوشگل با چشمای رنگی!
هر دفعه که یه عروس جدید میآورد، همه میگفتن: "این یکی دیگه از کجا پیدا شد؟! باز مامان فلانی چشماشو انداخت تو آلبوم دخترای سفید و چشم رنگی؟" 😂
حتی یه بار یکی از خانمهای مسجد به شوخی گفت: "اگه این خانم یه آژانس همسریابی باز کنه، همهی دخترای سفید و چشم رنگی این شهر رو شناسایی میکنه!" 🙃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🌸🍃🍃🍃 زندگی اختر پچ پچ میکردن ولی برام مهم نبود هوا رو به تاریکی بود بوی پلو دم کشیده از حیاط و
🌸🌸🌸🍃🍃
زندگی اختر
حواس خیلی ها بهمون بود مخصوصا علی که با چشم های درشت شده اش نگاهمون میکرد...زنعمو که نفهمیدم چطور پله هارو پایین میاد... گریه کردم جیگرم میسوخت برای پدر زحمت کشم برای پدری که خوشی ندید..همایون آرومم کرد مینا جلو اومد و اومد دسمتو گرفت و با اخم به همایون گفت:من نگهش داشتم شما ولش کن انقدر لحن بیانش خشمگین بود که همایون گفت:نه سرگیجه داره یوقت میوفته تا پیش ماشین منو برد و درب جلو رو باز کرد و سوارم کرد مینا همین که همایون رفت ریحان و رشیدم بیاره گفت:اختر از تو بعیده مرد نامحرمو کمک میکنی؟علی پشت ماشین وایستاده بود و تابوت ازمون دورتر و دورتر میشد زنها هم دنبالش میرفتن...عمه گلثوم در عقب رو باز کرد و گفت:پا ندارم که برم منم ببرید...
جواب مینارو ندادم چادرمو جلو کشیدم و ریحان و رشید گریه کنان رفتن پیش عمه و همایون پشت فرمون نشست و راهی شدیم، زنعمو و علی با ماشین خودشون پشتمون راه افتادن...هزارتا فکر الان تو ذهنشون بود...جنازه سبک پدرم رفت زیر خاک و برای همیشه ازمون دور شد..مشت مشت خاک روی سرمون ریختن و الحق که خاک سرده و رو دلهامون مرحم گذاشت همایون از بغل دستم کنار نرفت و منم با بودنش جون میگرفتم...برگشتیم باغ جلوی در پیاده که شدم علی اومد طرفم و گفت:اختر خدا بیامرزه عمو رو یدیقه میای باهات حرف بزنم من دارم حنانه رو طلاق میدم...مامان اومده ازت معذرت خواهی کنه..زنعمو جلو اومد و گفت:اختر حالا که بی کس شدی منم اشتباه کردم برگرد و دوباره زندگیتون رو از نو بسازید براتون خونه جدا میگیرم علی چندماهه خونه نیومده و مارو ول کرده...همایون کنارم ایستاد از اینکه تنهام نذاشت ازش ممنون بودم... جلوی چشم های متحیر اونا گفتم:زنعمو من خیلی وقته ازدواج کردم یا بهتره بگم خیلی وقته عاشق مردی شدم که واقعا مرده و بهش ایمان دارم...دستی به شکمم کشیدم و گفتم:این حاصل عشق ماست و هدیه خدا...درسته بی کس شدم ولی همه کس من همایون و بچمه...چرخیدم و جلو چشم های متعجبشون به طرف داخل قدم برداشتم همایون گفت:توام همه کس منی...
حتی نیومدن داخل ناهار بخورن و از همون جلوی در رفتن..ولی مینا و همسرش موندن و با اینکه باید ناراحت میشد ولی خوشحال بود و ثابت کرد که بهترین دوست منه و هنوزم بهترین دوستمه..مراسم پدرم تا هفتم به بهترین شکل برگزار شد و همه ظهر هفتم بعد ناهار رفتن..کارگرا اومدن و طبق دستور مصی همه جارو برق انداختن..اسمهامونم تو شناسنامه هم ثبت شد...